kayhan.ir

کد خبر: ۱۳۷۴۳۴
تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱۳۹۷ - ۲۱:۵۲

ما مثل کوه، پشت علی ایستاده‌ایم(چشم به راه سپیده)



جمعه
ما از الست طایفه‌ای سینه خسته‌ایم
ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم
امروز اگر که سینه و زنجیر می‌زنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر می‌زنیم
ما را نبی «قبیله سلمان» خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس، طایفه‌ای پر اراده‌ایم
ما مثل کوه، پشت علی ایستاده‌ایم
از ما بترس، شیعه سر سخت حیدریم
جان برکفان لشکر سردار خیبریم
از جمعه‌ای بترس، که روز سوار‌هاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعه‌ای بترس، که دنیا به کام ماست
فرخنده ‌روز پرظفر انتقام ماست
از جمعه‌ای بترس، که پولاد می‌شویم
از هرم عشق، مالک و مقداد می‌شویم
 وحید قاسمی
مثنوی آشفته
تا کی غبار بی‌کسی جارو کنم آقا
می‌خواهم امشب با غزل جادو کنم آقا
اینکه ظهور جمعه آینده‌ات حتمی است
بگذار امشب با خیالش خو کنم آقا
یک لحظه چشمم را ببندم خوب شد حالا
بگذار یک تصویر تازه رو کنم آقا
حالا فقط یک ساعت دیگر تو اینجایی
من می‌روم تا شهر ر ا خوشبو کنم آقا
مردم پر از شوق‌اند با گل، آینه، اسپند
امروز حتی سنگ‌ها از شوق می‌گریند
وقتش رسیده تا ابد آرام می‌گیریم
از چشم‌های روشنت الهام می‌گیریم
امروز چشم هر کسی حساس خواهد شد
حالا غزل شاعرترین احساس خواهد شد
باید خدا را جور دیگر دید از امروز
از سنگ‌ها هم می‌شود گل چید از امروز
از آب، از آیینه، رو می‌گیرم امروز
در آبی چشمت وضو می‌گیرم امروز
آیینه‌ها را پیش پایت فرش خواهم کرد
این خاک را چیزی شبیه عرش خواهم کرد
کاری کنم از آسمان باران ببارانند
نه... نه گلاب قمصر کاشان ببارانند
ای کاش می‌شد چشم‌هایم بسته می‌ماندند
مردم کنار کوچه دسته‌دسته می‌ماندند
دستی خیال خفته‌ام را زیر‌ورو می‌کرد
این «مثنوی آشفته»ام را زیر‌ورو می‌کرد
آقا خجالت می‌کشم اینجا زمین است و
شرمنده، وسع ما زمینی‌ها همین است و
باید که با دستان خالی منتظر باشیم
در کوچه‌های لاابالی منتظر باشیم
اصلا خودت آقا برای ما دعا کن تا
با حال خوش، نه خوش خیالی منتظر باشیم
این انتظار خسته و کج را بگیر از ما
کاری بکن در حد عالی منتظر باشیم
حتی اگر دیدار رویت سهم ماها نیست
آقا کمک کن چند سالی منتظر باشیم
  بیتا امیری
موعود من
می آیی از آن دورها می‌دانم این را
پُر می‌کنی از عدل، دامان زمین را
در انتظار گام‌هایت می‌کنم فرش
این دل، دل شیدایی بی‌بغض و کین را
سر می‌نهم بر شانه‌هایت تا بیایی
تسکین‌دهی یک لحظه این‌جان حزین را
موعود من کِی خواهی آمد؟ می‌شمارم -
تا آن زمان این لحظه‌های واپسین را
وقتی بیایی مهربان از شوق دیدار
بر خاک درگاه تو می‌سایم جبین را
در ظهر یک آدینه می‌گویند ‌ای خوب
می آیی و فریاد خواهی کرد دین را
می‌آیی و شمشیر سرخ عدل در دست
امضا کنی آن وعده‌های راستین را
از ریشه می‌گویند خواهی کند ‌ای مرد
در لحظه موعود نسل ناکثین را
  سید علمدار ابوطالبی نژاد
صدایت می‌کنم
صدايت مي كنم، عالم شميم عود مي‌گيرد
دو چشمانم به ياد تو، غمي مشهود مي‌گيرد
شبي در خلوت لاهوتي روحم تجلّي كن
كه دارد شعر‌هايم رنگي از بدرود مي‌گيرد
سواحل در سواحل، خاك سرگرم گل افشاني‌ست
كه روزي رنگ و بو از آن گل موعود مي‌گيرد
در ‌اشراق ترنّم‌ها و آفاق تغزّل‌ها
زمين را نغمه جادويي داود مي‌گيرد
هلا اي قدسي سرچشمه انفاس جالينوس
به دشت زخم‌هامان نقشي از بهبود مي‌گيرد
ببين مولا! به محض اين كه از عشق تو مي‌گويم
جهان را، شوق يك فرداي نامحدود می‌گیرد
 آرش شفاعی
شمع محفل
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست
فقط نه من به هوای تو ‌اشک می‌ریزم
که هر چه رود درین سرزمین مسافر توست
همان بس‌ست که با سجده دانه برچیند
کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست
به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعرست شاعر توست
که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!
به آب و آتش اگر می‌زنم به خاطر توست
فاضل نظری