kayhan.ir

کد خبر: ۱۳۴۳۰۰
تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱۳۹۷ - ۲۱:۳۵
قصه همان قصه است

وقتی زالوها به کلاه مخملی‌ها پناه می‌برند




آرش فهیم
طی سال‌های اخیر و با احیای فیلمفارسی در سینمای ایران، تلاش‌های آشکاری نیز برای تطهیر چهره‌های مطرح این عرصه درحال وقوع است. قصه، همان قصه است. بین ایجاد فیلمفارسی در دهه‌های 30 و40 و احیای دوباره این نوع سینما در دوران پس از انقلاب و همچنین جریان‌سازی با شعار بازگشت فلان بازیگر بدسابقه عصر پهلوی هیچ تفاوتی نیست. امروز هم سربازهای فرهنگی غرب در ایران و قلم به دستان وابسته به اشرافیت همان هدف را دارند که اسلافشان داشتند. گویی کلاه مخملی‌ها و چاقو به دست‌های این نوع سینما، محافظان برج سازها و وطن فروش‌ها و زالوهای سیاسی و اقتصادی هستند. که اگر نبودند، این جریان تا این حد شیفته و مصر به اسطوره‌سازی از قهرمانان (ضد قهرمانان) فیلمفارسی نبود.
قصه همان قصه است: از اوايل دهه 40‌، سرمایه‌داری عصر پهلوی که وابستگی شدیدی هم به آمریکا و رژیم صهیونیستی داشت، در پی استحکام پایه‌های خود در این کشور بود. اما اکثر قریب به اتفاق مردم ایران از یک طرف، مستضعف و تحت رنج بودند و از طرفی نیز گرايش پررنگ به مذهب و به ویژه پيروي از پيشوايان ديني انقلابي و در رأس آن‌ها امام خمینی(ره) داشتند. این شرایط، مانعی برای اجرای سیاست‌های شاه و اربابان خارجی او بود. به همين دليل، رژيم شاه شروع به اجراي مجموعه برنامه‌هايي كرد كه از يك طرف مردم را سرگرم و تخدير كند و از طرفي، توجيه‌گر طرح‌هاي ظالمانه و ضد مردمي باشد. جشن‌هاي دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي، جشن هنر شيراز، گسترش کاباره‌ها و مراکز فساد، توليد انبوه آثار موسوم به فيلمفارسي و ... نمونه‌هايي از اين برنامه‌ها بود.
نکته قابل تأمل این است که حتی روشنفکران هم در آن زمان دیدگاه انتقادی بسیار تندی را علیه این نوع سینما اتخاذ کردند. یکی از منتقدان سينمايي آن روزگار به صراحت از اين فيلم‌ها به عنوان «وسيله نمايش هرزگي و فساد» ياد كرد. هوشنگ کاووسی، منتقدی بود که اولین بار اصطلاح فیلمفارسی را علیه سینمای غالب در دوران پهلوی به کار برد. سینمایی که به زعم وی نه «فیلم» به معنای واقعی کلمه بود و نه «فارسی»، بلکه تلفیقی ناهمگون و غیرهنرمندانه از این دو بود و به همین دلیل هم وی اصرار داشت که این واژه را سر هم بنویسد.
 از همين زمان نيز ستاره‌سازي به سبك هاليوود در سينماي ايران پديد آمد. ستاره‌ها و آكتورهاي فيلم‌هاي آن دوره در واقع نمادهاي دلاوري و عشق براي جوانان پابرهنه جنوب شهري بودند. نمادهايي كه به نوعي بايد جايگزين اسوه‌هاي فرهنگي و مذهبي اين طيف از جوانان مي‌شدند. محتواي اين فيلم‌ها برخي را بر آن داشت كه حتي روي به ستايش چنين فيلم‌هايي بياورند و آنها را مروج نوعي جوانمردي و قناعت‌پيشگي بدانند، اما اين گونه فيلم‌ها سعي داشتند با قهرمان‌سازي‌هاي خود و همذات پنداري، مخاطب جوان مستضعف و تشنه عدالت را مجذوب خود كرده و به اين وسيله او را مهار كنند. به عنوان مثال شخصيت «علي بي‌غم» با بازي محمدعلي فردين در فيلم «گنج قارون» بينندگان را به آن سمت سوق مي‌داد كه تلاش براي شكستن فاصله طبقاتي و رسيدن به يك زندگي بهتر تنها باعث افزايش رنج و نااميدي مي‌شود. پس همان به كه مستكبر و مستضعف با هم آشتي كنند!
امروز هم دقیقا اتاق‌های فکر جریان اشرافیت، همان سیاستگذاری را در پیش گرفته‌اند. کلاه مخملی‌ها، زاده بی‌عدالتی و فاصله طبقاتی و «دیکتاتوری کاخ نشینان» هستند و برای دفاع از پدران خود، چاقو تیز می‌کنند. هر چند که بازی کلاه مخملی‌های پیر و فرتوت در فیلم‌ها محلی از اعراب ندارد؛ ناصر ملک مطیعی در سال 94 در فیلمی با نام «نقش نگار» بازی کرد و این فیلم شکست اقتصادی خورد. همچنان که در سال‌های 56 و 57 سینمای ایران با وجود و حضور همین چهره‌ها ورشکسته شد. امروز هم اگر فلان چهره بدنام فیلمفارسی که حتی محمدعلی فردین هم او را نوچه دربار می‌دانست در فیلمی بازی کند، کمتر کسی به دیدن آن خواهد رفت. اما هدف، استفاده تبلیغاتی و جوسازی سیاسی با آویزان شدن به چنین چهره‌هایی است.