جنگیدن به خاطر نماز(حکایت خوبان)
ابوثمامه در ظهر عاشورا به امامحسین(ع) عرض کرد: ای آقای من! ظهر شده دوست دارم آخرین نماز جماعت اول وقت را به شما اقتدا کنم. امامحسین(ع) در جواب او فرمود: ای ابوثمامه! خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکران قرار دهد که نماز اول وقت را به یاد آوردی. مرد جوانی که آنجا بود خندید و گفت: شوخی میکنید؟ در این گیر و دار جنگ چه جای نماز خواندن است؟ مگر نمیبینید که از هر طرف تیر پرتاب میکنند، خطرناک است. امامحسین(ع) که آماده نماز میشد به او گفت: مگر نمیدانی که جنگ ما برای چیست؟ وقتی این حرف را از امام(ع) شنید، آخرین نماز جماعت را با آن حضرت خواند. همین که نماز جماعت به پایان رسید آن مرد عرب و سعیدبن عبدالله هر دو به زمین افتادند. دهها تیر بر بدنشان اصابت کرده و دیگر رمقی برایشان نمانده بود. امامحسین(ع) نیز بر بالین او حاضر شد. آن مرد عرب که نفسهای آخر را میکشید گفت: امیدوارم دین خود را به نماز ادا کرده باشم. این را گفت و پلکهایش روی هم افتاد. حقا که کشته راه نماز بود. (1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- سفینهًْ البحار، ج 1، ص 136