یک شهید، یک خاطره
مریم عرفانیان
آرزوی پدر در عید قربان
عید قربان بود. هنوز چند ماه به شهادت پدرم مانده بود که یکی از اقوام نزدیک فوت کرد. پدر یک گوسفند برای مراسم تهیه کرد. درست یادم هست وقتی پدرم گوسفند را ذبح میکرد، چشمانش پر از اشک شده بود و حالی عجیب داشت. پهنای صورت پدر خیس اشک شده بود و با لحن آرامی گفت:
- «انشاء الله گوسفند بعدی رو برای من ذبح کنید!»
با این دعای پدر همگی ساکت شدیم!
***
گوسفند بعدی، را در مراسم تشییع پدر قربانی کردیم.
*خاطرهای از شهید محمد علی خدادادی
* راوی: حسین خدادادی، پسر شهید