شعر
دلسرودههایی برای شهید محسن حججی
که سر به راه عشق داد
سرت سلامت اگر سر نماند روی تنت
علیرضا قزوه
چو شیر شرزهای از بیشهات برون شده ای
کسی ندیده چنین عاشق جنون شده ای
تو کیستی؟ یل امالبنین! گل خونین!
سر بریده ی خورشید غرق خون شده ای!
سر تو را به طبق میبرد به نزد یزید
گناه زادِ هوس بارهی زبون شدهای
سر تو را به سر نی زدند مثل حسین(ع)
چه اعتبار و چه حیثیت فزون شدهای
فدای پیرهن پارهات، برادر من!
شبیه یوسف در چاه واژگون شدهای
نماد غیرت و ایمان، سیاوش ایران!
شکیب زینبی و صبر آزمون شدهای
کدام منطق و شعر از تو میتواند گفت؟
هزار بغض مزامیر ارغنون شدهای
به جای فرش سلیمان چه هرزه میلافد
سیاه رایت پوسیده ی نگون شدهای
ستاره گرد سرتگریه میکند هر شب
شهاب ثاقب و خورشید بیسکون شدهای
سرت سلامت اگر سر نماند روی تنت
تو راز گمشدهی آن عقیق خون شدهای
بى نشان باید رفت
محمد مهدی عبداللهی
تا محضر دوست، بى نشان باید رفت
بى سر به سرِ نیزه عیان باید رفت
مـاننـد علمـدار ادب بایـد کـرد
درخیمه صاحب الزمان(عج) باید رفت
قطره خون آخرت را پس بگیرم
مرتضی حیدری آل کثیر
می خواهم از طوفان پرت را پس بگیرم
از بادها خاکسترت را پس بگیرم
باید بیاشوبم سکوت لالهها را
تا مستی سرتاسرت را پس بگیرم
ده جنگجو در دستهایم صف گرفته
تا از جهان انگشترت را پس بگیرم
من زنده ماندم با غلافی منتظر تا
از گرده ی شب خنجرت را پس بگیرم
حس میکنم با بویی از تو میتوانم
فانوس چشم مادرت را پس بگیرم
بو میکشم دندان گرگان زمان را
تا قطره خون آخرت را پس بگیرم
شهید عقیده شو
پیمان طالبی
اى تیغ! استخاره مکن! آب دیده شو
اى تن! جریحه دار شو! اى سر! بریده شو!
یک بار هم شده بزن از سینه ام برون!
فریاد بى صداى من! انک شنیده شو
از بین دلبران به جلوت درامده
اى دل بیا و عاشق یار ندیده شو!
گر باتو دعوى غم ام المصائب است
چون تیغ منحنى حسینش، خمیده شو
خاکى اگر، به رشته تسبیح دربیا
گر قطره اى، ز آب وضویى چکیده شو
با مرگ چیزى عاید انسان نمى شود
این راه بهتر است : شهید عقیده شو!
پروانه وار در تن پیله نهان شدى
بر دستها شهید من! این بار دیده شو
اى شعر! اگر حدیث تو مضمون چشم اوست
بیخود نگیر وقت غزل را، قصیده شو!
خوشا آن مسافر
محسن ناصحی
خوشا آن مسافر که منزل ندارد
که دل دارد و پای در گل ندارد
رسیدن، به عشق است آری، که گفته است
که عاشق شدن کار با دل ندارد؟
رسیدن چه نزدیک و ماندن چه دور است
و این راه جز عشق، حاصل ندارد
شهیدان همان جادهای را گذشتند
که تـا انتـها دور بـاطل نـدارد
به دریا رسیدن نصیب شهیدی است
که دلبستگی نزد ساحل ندارد
خوشا آن شهیدی که گمنام ماند و
ردی در میــان مقاتــل نــدارد
خوشا آن شهیدی که هنگام رفتن
به دل ترسی از خشم قاتل ندارد
سرش را بریدند و در زیر لب گفت
فدای سرت، سَر که قابل ندارد
من از کربلا با تو ام حضرت عشق!
بفـرمـا بمیـرم! نگـو دل نـدارد
بفرما بمیرم بفرما بسوزم
چه آتش چه شمشیر، مشکل ندارد