kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۹۷۶۲
تاریخ انتشار : ۰۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۹

به زیرِ هر قدمت قلبِ بی‌قرار پُـر است(چشم به راه سپیده)


سر ناقابل ما
برای آمدنت گرچه چشمِ دنیا هست
به خاک پا مگذاری که دیده ما هست
اگرچه باز گذشت و نیامدی امروز
دوباره وعده به دل می‌دهیم فردا هست
شنیده‌ایم که هستی تو، ما نمی‌بینیم
وگرنه ماه جمالت همیشه پیدا هست
برای آنکه به زیر قدومت اندازیم
هنوز یک سَرِ ناقابلی به تن‌ها هست
نگو چو قطره‌ای افتاده‌ایم از چشمت
دَرون وسعتِ قلب تو تا اَبَد جا هست
برای مرهم زخمت اگرچه فاطمه نیست
ولی هنوز جراحات قلب مولا هست
خدا کند که ببینیم آن دَمی را که
مدینه هست و تو هستی و قبر زهرا هست
اگر به رفتنِ تا کربلا مجالی نیست
همیشه کرببلا در میان دلها هست
شاعر:؟
سومین انتظار...
زمین دامنم از آب دیده مرطوب است بیا،
که حاصل این کشتزار مرغوب است
 مرا خلاص کن از سال‌های غیبت خود
 مگر تحمل من مثل صبر ایوب است؟
اگرچه روی سیاهم، به کار می‌آیم
 برای طی زمستان زغال هم خوب است
 اگر دروغ بگویم اسیر گرگ شوم:
مقام پیرهنت چشمهای یعقوب است
 عصای معجزه‌ها مار می‌شود با تو
کسی که بی‌تو نخشکد شقی‌تر از چوب است
 همیشه ابر ز خورشید رنگ می‌گیرد
 به هرکجا بروی این صحیفه زرکوب است
رضا جعفری
آقا صله‌ای ...
 از هجر تو روزگار دل جالب نیست
هر چند خرابه است، بی‌صاحب نیست
ما نیز ز سادات بنی‌الزهراییم
آقا صله رحم مگر واجب نیست!
محمد کاظمی‌نیا
این جمعه هم گذشت
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
 مانند مرده‌ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی‌ام در عدم گذشت
 می‌خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می‌خواستم گذشت
دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده‌ام
از راه حلق تشنه من مثل سم گذشت
 بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده‌‌ایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
 تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده، که این جمعه هم گذشت...
 مولا شمار درد‌دلم بی‌نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه‌ای آرام می‌شوم
ساعات خوب زندگی‌ام در حرم گذشت
 برقعی
 قلب‌های بی‌قرار
فقط نه صبحِ من از ابرهای تار پُر است
گلویِ جاده هم از بُغضِ انتظار پُر است
 اگر كه دفترت از خاطراتِ من خالیست
 میان دفتر من از تو یادگار پُر است
 به خاكهای مسیرت نگاه كن گاهی
 كه زیرِ هر قدمت قلبِ بی‌قرار پُـر است
 مـگیر خُرده اگر مُنتَصب شدیم به تـو
 چرا كه دور و برِ گُل همیشه خار پُـر است
 مرا برای خودت كن به خَلق وا مگذار
 دلِ خرابِ من از دستِ روزگار پُـر است
 برای جدِّ تو كم ‌گریه می‌كنم آقـا
 ز بس‌كه آینۀ قلبم از غبار پر است
چگونه یادِ تو از خاطرم گُذر نكند
 كه لحظه لحظه‌ام از لطفِ بی‌شمار پُر است
 پس از دعایِ فرج كربلاست حاجتِ ما
 و در سرِ همه سودای آن مزار پر است
محمد بیابانی
لحظه وصال
دیده‌هامان ز فراق است که بارش دارد
قلب‌ها از تپش عشق تو لرزش دارد
چشم پر‌خون من هر سال ز دوری و فراق
روزهایی که نبودید شمارش دارد
گرچه از غصه دوری شما می‌سوزیم
فکر یک لحظه وصال است که ارزش دارد
امیر فرخنده