نگاهی به فیلم «رگ خواب»
کابوس به جای بیداری
آرش فهیم
حمید نعمتالله از آن دسته فیلمسازهایی است که در اغلب آثارش، تصویر و تصوری خاص و منحصر به فرد را از اجتماع و انسان به تصویر کشیده است. تصویر و تصوری که مهمترین شاخصه آن، وجود رنگ و رگههایی از معنویت و اخلاق گرایی است. اما فیلم جدید وی، در عین جسارت و ساختارشکنی اما از ارائه تصویری متفاوت و انتقال حس و معنایی تازه به مخاطب ناتوان است.
«رگ خواب» قرار بوده با نگاهی آسیبشناختی، ملودرامی درباره ازدواج سفید باشد. اما این فیلم هم مثل بسیاری از آثار جشنواره سیوپنجم فیلم فجر که موضوعات زنانه و خانوادگی را دستمایه قرار دادند از دو ناحیه ضربه دیده است؛ نخست اینکه ساختار روایی و دراماتیک فیلم بیش از آنکه از منطق دنیای واقعی پیروی کند، تابع نظر و برنامهریزی شخصی خالقان فیلم و فیلمنامه این اثر است. یعنی تحولات شخصیتها که اساس و مبنای فراز و نشیبهای داستان را در این فیلم شکل میدهند، به جای اینکه ناشی از کنش و واکنش روان شناختی شخصیتها باشد، از سوی نویسنده و کارگردان به فیلم تحمیل میشوند. به این معنی که ما در «رگ خواب» شاهد شکلگیری یک رابطه عاطفی و بظاهر عاشقانه میان یک زن و مرد نسبتا پخته و در آستانه میانسالی هستیم. اولا هیچ زمینهسازی منطقی برای شکل گیری و تعمیق این رابطه در فیلم دیده نمیشود. بطور مثال، مشخص نیست که مینا (با بازی خوب لیلا حاتمی) چرا اینچنین شیفته و وابسته مردی میشود که اصلا شناختی از او ندارد و نمیداند که جنس روحیهاش چیست! دوم هم اینکه هیچ کس متوجه نمیشود مرد اول فیلم (با بازی کوروش تهامی) چرا یک شبه اخلاقش تغییر میکند و از عاشق، به دشمن تغییر موضع میدهد!
مشکل دوم، فقدان نگاه تحلیلی و آسیبشناختی به مسئله است. به هر حال، هیچ کس نمیتواند انکار کند که ازدواج سفید، یکی از اثرات رسوخ و رسوب مدرنیته سطحی و وارداتی و بازتاب غلبه سبک زندگی غیردینی و ضدسنتی در بخشی از جامعه امروز ماست. اینکه در فیلم «رگ خواب» میبینیم شخصیت اصلی داستان پس از فرورفتن در باتلاق یک رابطه نامتعارف، دچار فاجعه و بلا میشود، یک تمهید محتوایی بسیار کلیشهای و کهنه است. گرفتار شدن به عقوبت گناه، نقشمایهای است که یک قرن در سینمای جهان تکرار میشود، بیآنکه تماشاگران از آنها درس عبرتی بگیرند!
فیلم «رگ خواب» به جای تخطئه سبک زندگی افسارگسیخته و غیرمذهبی، با پنداری شبه فمنیستی به مسئله میپردازد. اهریمننمایی مردها و تأکید بیش از حد و افراطی بر تنهایی و مظلومیت زن از نمودهای شبهفمنیستی هستند که در این فیلم به عینه دیده میشود. مینا حتی در سختترین شرایط و در اوج اضمحلال نیز حاضر نیست نامی از خدا ببرد. هیچ معنویتی در فیلم وجود ندارد. حتی نتیجهگیری فیلم نیز راهی به رهایی ندارد. فیلم به جای بیداری، به کابوس میرسد و ذهن مخاطب را در آشفتگی و تاریکی رها میکند و تمام میشود!