چرا غریبگی؟
پژمان کریمی
روزی، نوشتهای خواندم از سیدالشهدای اهل قلم! از سیدمرتضی آوینی! آقا مرتضی، از غربت و مظلومیت یک جماعت سخن رانده بود! بهتر بگویم: مویه کرده بود. رساتر بگویم: فریاد زده بود و گریسته بود!
جماعتی که دروطن خود، در جغرافیای تنفسشان، مهر غربت به پیشانی دارند. این جماعت، مقیمان سرزمین بلا و از اهالی اقلیم درداند. دردمندانی که اگرچه در میان دیگراناند اما ناشناختهاند! دغدغهشان ناشناخته است، خواستشان، فریادشان، آمال و غایاتشان! و چون داشتههای آنان ناشناخته است، همواره ارادههایی به طردشان مشغولاند. ارادههایی که از جنس «درد» نیستند و ارادههایی که از جنس دردمندان نیستند، دردمندان را به گوشهای میپسندند و میرانند.
ناشناخته بودن اهالی درد، همواره برخاسته از ناخودآگاهی گروه و طبقه بیدردان نیست. بیدردانی از سر آگاهی و عامدانه بر طبل ناشناختگی دردمندان میکوبند. چرا که اگر «درد» عیان شود و اگر چرایی دردمندی رخ نماید و اگر دردمندان تابع «حاشیه» و گوشهنشینی نشوند از حصر گمنامی و بیمجالی، بدر آیند، بساط بیدردی برچیده میشود. و این یعنی خروش دائمی نسبت به «زور و زر»! نسبت به حاکمیت «طاغوتهای درون و برون»! یعنی خیزش هماره بر دیو جهالت! یعنی سرکوب همیشه شرور تفرعن! یعنی سلوک از وادی برهوت «حدیث نفس» و «تبعیت محض از نفس» و ارتقاء دل به ارتفاع باخبری و آگاهی و بصیرت! یعنی اوج در نقطه اتصال به جایگاه و مقام فرشتگی! رسالت هنرمند، گرفتن دست هوش و خرد مخاطب و به تصویر درآوردن منازل حصول مقام فرشتگی است. رسالت هنرمند ناب و اصیل، عیان ساختن مقام فرشتگی است! و مگر هنرمند فارغ و هنرمند بیدرد و بیتقید و متعفن از دریوزگی نفس، میتواند مقام فرشتگی را تشریح و تبیین کند، راهنما شود، منجی شود و صراط مستقیم را منیر گرداند؟!
***
گفتوگوی سراسر انذارحاتمی کیا با «راز» شبکه چهارم سیما، ادامه شکایت مرتضی آوینی از «غریبگی» بود. از غریبگی انسانی که میخواهد «انسان» باشد. مقام یابد. صعود کند!
ابراهیم حاتمیکیا گفت من در فضای سینمای ایران حس یک غریبه دارم! و مگر غریبه نیست! نه او، هر که مانند او درد دارد؛ غریبه است!
چرا نباید حس غریبگی کند؟ برای جماعتی هنر و سینما، اصل است! هنر و سینما طی حد ذاته، وسیله تبرج و تبختر است! در خدمت نفسانیت آنان است! اما هنر و همین سینما، وقتی برای تو تبدیل شد به وسیلهای که میتواند بدان صعود کرد و از نفس فاصله ساخت و طاغوت را درهم کوبید؛ دیگر تو غریبهای هستی در میان بندگان نفس و متبرجان اهل تفرعن! مصلوبان فراغت و محکومان جهالت! تبعیدیان وادی سرگشتگی! آنانی که از درخت زقوم، میوه غفلت برگرفتند و زمینی شدند!
صحنه روشن است: سینمایی که از غفلت برخاسته، به منها کردن ایدئولوژی همت میکند و ایدئولوژی را انحطاط هنر معنا مینماید؛ سینمایی که حکم میدهد برای جهانی فکر کردن و جهانی تصویر کردند و جهانی شدن، باید «دلواپسی ایدئولوژیک» و «غیرت مذهبی» را به مسلخ برد؛ سینمایی که فرمان میدهد شعور انقلابی یعنی شعار، خروش بصیرانه یعنی امتزاج «هنر و سیاست» و شأن هنر اجل از سیاست است، پس هنر سیاسی مطرود است، سینمایی است که در آن هر هنرمند ایدئولوژیک، غیرتمند، سیاسی و دلواپس، محکوم و مطرود و مشمول تکفیر است!
***
ما نیازمند تکثیر بصیرت آوینیها هستیم. بیتعارف؛ ما محتاج تکثیر شعور سیاسی، غیرت مذهبی و ما محتاج سینمای ایدئولوژیک هستیم! ما و سینمای ما و هنر ما و فرهنگ ما نیازمند -سخت نیازمند- درد است! اگر روزی امثال آوینی و حاتمیکیا و دیگرانی از جنس آنها، در سینمای ایران غریب نبودند، یعنی پرتو الهی انقلاب اسلامی، ساحت سینمای ایران را درنوردیده است! این پیروزی کوچکی نیست!
روزی، نوشتهای خواندم از سیدالشهدای اهل قلم! از سیدمرتضی آوینی! آقا مرتضی، از غربت و مظلومیت یک جماعت سخن رانده بود! بهتر بگویم: مویه کرده بود. رساتر بگویم: فریاد زده بود و گریسته بود!
جماعتی که دروطن خود، در جغرافیای تنفسشان، مهر غربت به پیشانی دارند. این جماعت، مقیمان سرزمین بلا و از اهالی اقلیم درداند. دردمندانی که اگرچه در میان دیگراناند اما ناشناختهاند! دغدغهشان ناشناخته است، خواستشان، فریادشان، آمال و غایاتشان! و چون داشتههای آنان ناشناخته است، همواره ارادههایی به طردشان مشغولاند. ارادههایی که از جنس «درد» نیستند و ارادههایی که از جنس دردمندان نیستند، دردمندان را به گوشهای میپسندند و میرانند.
ناشناخته بودن اهالی درد، همواره برخاسته از ناخودآگاهی گروه و طبقه بیدردان نیست. بیدردانی از سر آگاهی و عامدانه بر طبل ناشناختگی دردمندان میکوبند. چرا که اگر «درد» عیان شود و اگر چرایی دردمندی رخ نماید و اگر دردمندان تابع «حاشیه» و گوشهنشینی نشوند از حصر گمنامی و بیمجالی، بدر آیند، بساط بیدردی برچیده میشود. و این یعنی خروش دائمی نسبت به «زور و زر»! نسبت به حاکمیت «طاغوتهای درون و برون»! یعنی خیزش هماره بر دیو جهالت! یعنی سرکوب همیشه شرور تفرعن! یعنی سلوک از وادی برهوت «حدیث نفس» و «تبعیت محض از نفس» و ارتقاء دل به ارتفاع باخبری و آگاهی و بصیرت! یعنی اوج در نقطه اتصال به جایگاه و مقام فرشتگی! رسالت هنرمند، گرفتن دست هوش و خرد مخاطب و به تصویر درآوردن منازل حصول مقام فرشتگی است. رسالت هنرمند ناب و اصیل، عیان ساختن مقام فرشتگی است! و مگر هنرمند فارغ و هنرمند بیدرد و بیتقید و متعفن از دریوزگی نفس، میتواند مقام فرشتگی را تشریح و تبیین کند، راهنما شود، منجی شود و صراط مستقیم را منیر گرداند؟!
***
گفتوگوی سراسر انذارحاتمی کیا با «راز» شبکه چهارم سیما، ادامه شکایت مرتضی آوینی از «غریبگی» بود. از غریبگی انسانی که میخواهد «انسان» باشد. مقام یابد. صعود کند!
ابراهیم حاتمیکیا گفت من در فضای سینمای ایران حس یک غریبه دارم! و مگر غریبه نیست! نه او، هر که مانند او درد دارد؛ غریبه است!
چرا نباید حس غریبگی کند؟ برای جماعتی هنر و سینما، اصل است! هنر و سینما طی حد ذاته، وسیله تبرج و تبختر است! در خدمت نفسانیت آنان است! اما هنر و همین سینما، وقتی برای تو تبدیل شد به وسیلهای که میتواند بدان صعود کرد و از نفس فاصله ساخت و طاغوت را درهم کوبید؛ دیگر تو غریبهای هستی در میان بندگان نفس و متبرجان اهل تفرعن! مصلوبان فراغت و محکومان جهالت! تبعیدیان وادی سرگشتگی! آنانی که از درخت زقوم، میوه غفلت برگرفتند و زمینی شدند!
صحنه روشن است: سینمایی که از غفلت برخاسته، به منها کردن ایدئولوژی همت میکند و ایدئولوژی را انحطاط هنر معنا مینماید؛ سینمایی که حکم میدهد برای جهانی فکر کردن و جهانی تصویر کردند و جهانی شدن، باید «دلواپسی ایدئولوژیک» و «غیرت مذهبی» را به مسلخ برد؛ سینمایی که فرمان میدهد شعور انقلابی یعنی شعار، خروش بصیرانه یعنی امتزاج «هنر و سیاست» و شأن هنر اجل از سیاست است، پس هنر سیاسی مطرود است، سینمایی است که در آن هر هنرمند ایدئولوژیک، غیرتمند، سیاسی و دلواپس، محکوم و مطرود و مشمول تکفیر است!
***
ما نیازمند تکثیر بصیرت آوینیها هستیم. بیتعارف؛ ما محتاج تکثیر شعور سیاسی، غیرت مذهبی و ما محتاج سینمای ایدئولوژیک هستیم! ما و سینمای ما و هنر ما و فرهنگ ما نیازمند -سخت نیازمند- درد است! اگر روزی امثال آوینی و حاتمیکیا و دیگرانی از جنس آنها، در سینمای ایران غریب نبودند، یعنی پرتو الهی انقلاب اسلامی، ساحت سینمای ایران را درنوردیده است! این پیروزی کوچکی نیست!