فرانکلین، انجمن ایران و آمریکا و دیگران-28
طرح هوشمندانه انگلیسیها برای دانشگاه آزاد
در بهار 1354شمسی، حدوداً 3 سال پیش از انقلاب، روزی به دعوت «علی اصغر مهاجر»، مدیر وقت موسسۀ انتشارات فرانکلین شاخۀ تهران، همۀ ویراستاران آن موسسه که زیر نظر شادروان «کریم امامی» کار میکردند، به نشستی دعوت شدند. «نجف دریابندری»، معاون فرهنگی فرانکلین هم حضور داشت. نگارنده هم در آن نشست بود. ... «علی اصغر مهاجر» در آن نشست حرفهای عجیبی زد که مضمون آن را نقل میکنم. متاسفانه هیچ کدام از ما حاضران در آن نشست از حرفهای او یادداشت برنداشتیم، شاید به این سبب که نشست، ناگهانی و غافلگیرکننده بود، و شماری نظیر من کم تجربه و بیاطلاع از اوضاع. او گفت:
وضعیتی بر کشور حاکم شده است که امکانی برای ادامۀ فعالیت نمیبیند و دیر یا زود فرانکلین با بن بست رو به رو خواهد شد. با توجه به اینکه نیروهای باتجربهای در زمینههای مختلف نشر با این موسسه همکاری دارند که ثروت و سرمایۀ قابل توجهی هستند، به نخست وزیر[امیر عباس هویدا] چند طرح در چند زمینه پیشنهاد داده شده و او همکاری نیروهای فرانکلین تهران را با دانشگاه آزاد به ریاست دکتر «عبدالرحیم احمدی» تصویب کرده است. از این رو اعضای بخش ویرایش، و بخشی از اعضای بخش تولید فنی و هنری فرانکلین در اختیاردانشگاه آزاد قرار میگیرد.
بعد هم مطالبی در بارۀ اهمیت دانشگاه آزاد (Open University)که طرح هوشمندانهای از سوی متخصصان انگلیسی بوده و آیندۀ «نویدبخش» آن سخن گفت.
این، چکیدۀ گفتههای «علی اصغر مهاجر» در آن نشست بود. پس از پایان یافتن حرف هایش، حاضران واکنشهای متفاوتی بروز دادند. شادروان «کریم امامی» گفت علاقهای به کار در زمینۀ تدوین و انتشار متنهای درسی و آموزشی و دانشگاهی ندارد و حاضر به همکاری با دانشگاه آزاد نیست. به این ترتیب ادیتوریال(بخش ویرایش) که مدیریتش با او بود، به این نتیجه رسید که سرپرست، سرنوشت خود را جدا کرده است. اعلام نظر او نشان دهندۀ تصمیمی فردی بود و گویای این معنا که اعضای ادیتوریال هر کدام خود تصمیم بگیرند. فضایی مبهم و بلاتکلیف ایجاد شد. «نجف دریابندری» هم به همکاری با دانشگاه آزاد تن نداد، اما مخالفتی هم با پیشنهاد «مهاجر» نکرد. بعد هم در انتقال اعضای ادیتوریال و بخش فنی و هنری فرانکلین به تشکیلات جدیدی در دانشگاه آزاد به نام سازمان ویرایش و تولید فنی در دانشگاه آزاد، که مسئولیت آن با دوست دیرینش دکتر «حسن مرندی» بود، کمک کرد. گویا دکتر «عبدالرحیم احمدی» با ریاست دکتر «حسن مرندی» بر سازمان ویرایش و تولید فنی موافق بود. «دریابندری» مدتی با تلویزیون همکاری کرد... شادروان «کریم امامی» به انتشارات سروش رفت و «امیر جلال الدین اعلم» و «محمد تقی زاده»، از اعضای ویرایش، و «اصغر مهرپرور»، مدیر امور فنی، را با خود به انتشارات سروش برد. شمار دیگری از اعضای فرانکلین هم خواسته یا ناخواسته به دانشگاه آزاد منتقل شدند. از فرانکلین شاخۀ تهران فقط جمعی از کارکنان اداری، مالی و خدمات باقی ماندند...
«صنعتی زاده» خود روایتی تراژیک از پایان کار ظاهری موسسه فرانکلین در تهران دارد:
... بعد از بیرون آمدن من هم فرانکلین یواش یواش از حرکت ایستاد و پولهایش ته کشید. شروع کردند به قرض کردن و فروختن داراییهای فرانکلین. هرچه فرانکلین داشت فروختند. مثلا شرکت سهامی جیبی را فروختند. «مهاجر» هم مقدار زیادی از پولها را برداشت و رفت در بورلی هیلز لس آنجلس ملکی خرید و در همانجا مرد. داستانش مفصل است...
«آذرنگ» درباره سرنوشت «مهاجر» و سرمایههای فرانکلین در همان شماره از فصلنامه «بخارا» مینویسد:
... نگارنده نتوانسته است اطلاع مستند و دقیقی در این باره بیابد. اقوال و روایتها متفاوت است. آنچه مسلم است اینکه دارایی قابلتوجهی بوده که بخشی از آن در ایامی که «علی اصغر مهاجر» در ایران بوده، فروخته شده است. برای مثال، اسناد و مدارک فروش شرکت سهامی کتابهای جیبی و دایره المعارف فارسی به موسسۀ انتشارات امیرکبیر موجود است. آنچه جا به جا، منتقل یا از ایران بیرون برده شده است، بدون همکاری شماری از مسئولان امور مالی و حقوقی، که با «علی اصغر مهاجر» از نزدیک کار میکردهاند، امکان پذیر نبوده است. آنها میتوانند بگویند «مهاجر» چه میزان از داراییهای فرانکلین تهران را با خود به خارج برده است. او پس از تعطیل شدن فرانکلین تهران به آمریکا رفت، مستغلاتی خرید، دست به فعالیتهایی زد، کتاب منتشر کرد و خیالات دیگری هم در سر داشت که اجل مهلتش نداد. تا جایی که نگارنده خبر دارد، هیچ یک از اعضای فرهنگی فرانکلین تهران که به فعالیت فرهنگی معتقد بودند و وفادار ماندند، پس از تعطیل شدن فرانکلین نه با او تماسی داشتند، نه به نیکی از او یاد کردند، نه نقش او را در تسریع بخشیدن به پایان روند انحلال فرانکلین و پراکنده کردن جمعی از یاد بردهاند که میتوانست هرگونه فعالیت انتشاراتی را در کشور به بهترین صورت ممکن در زمان خود اداره کند...
«علی اصغر مهاجر» پس از فرار از کشور، در برخی نشریات ضدانقلاب خارج از کشور مانند «راه زندگی» (نشریه تشکیلات فراماسونی روتاری)، فوق العاده و کیهان لندن به لجن پراکنی علیه انقلاب و نظام اسلامی مشغول شد. متاسفانه هنوز امروز در برخی نشریات شبه روشنفکری و به اصطلاح اصلاح طلب از چنین عناصر مفسد و روسیاهی، همچنان به عنوان مفاخر فرهنگی یاد میشود!
سازمان آموزشی نومرز
پس از انحلال و تعطیلی فرمایشی موسسه فرانکلین، تقریبا همه ساختار اداری و سازمانی با همان اهداف و برنامهها، تحت نام موسسهای جدید به نام «سازمان آموزشی نومرز» قرار گرفته و مجددا فعالیت خود را آغاز میکند. این اتفاق در سال 1355 با میدان آمدن سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و شخص اشرف پهلوی، شکل رسمی به خود میگیرد.
اساسنامه «سازمان آموزشی نومرز» (متشکل از سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی اشرف و موسسه فرانکلین) بدون ذکر نام اشرف پهلوی با حضور وابستگانی همچون «عبدالرضا انصاری» از اعضا و مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی و به مدیریت عامل «علیاصغر مهاجر» به چاپ رسیده و منتشر میشود.
چون رؤسای این سازمان در هیچ سند و مکتوبی بطور روشن درج نشدهاند، تنها از طریق نامههایی که در دوران مختلف امضا کردهاند میتوان به نامهای برخی آنها پی یرد. مانند «علیاصغر مهاجر»(طی نامهای که به تاریخ 26/9/56 به عنوان مدیر عامل امضاء کرده است)، «رضا رزمآرا» (در تاریخ 12/2/57 نامهای را با نام مدیر عامل امضاء نموده) و «علیمحمد شاپوریان» (که در تاریخ 29/8/57 نام خود را به عنوان مدیر عامل در زیر نامهای قرار داده است)، «علی موسوی گرمارودی» (پس از انتصاب توسط «مهدی بازرگان» در تاریخ 29/12/57 در پای نامهای نامش به عنوان مدیر عامل درج شده است) پی میبریم.
«عبدالحسین آذرنگ» از همکاران آن روزهای موسسه فرانکلین و نویسنده و مورخ در قسمت 36 از سلسله مقالات خود درباره تاریخ نشر در ایران در فصلنامه «بخارا» مینویسد:
... همزمان با تعطیل شدن فرانکلین شاخۀ تهران، موسسۀ انتشاراتی جدیدی به نام «نومرز» تشکیل شد که میخواست برنامههای فرانکلین تهران را با تغییرات و اصلاحاتی ادامه دهد. شادروان دکتر «حمید عنایت» و یک آمریکایی به نام «جان نیوتن»، که فارسی را خوب میدانست و روان صحبت میکرد ـ شاید همسرش ایرانی بودـ برای تاسیس نومرز فعالیت میکردند. با شماری از اعضای پیشین فرانکلین تماس گرفتند و آنها را به همکاری دعوت کردند. شادروان «حمید عنایت» و نمایندهای از سوی او، نگارنده را هم به همکاری دعوت کردند، اما چون به موسسۀ تحقیقات پیوسته بودم، همکاری با شادروان «حمید عنایت» امکان پذیر نشد...