ای پاسخ تمام اگرها و کاشها(چشم به راه سپیده)
جاده موعود
از آن فردای وهم آلود، از تقدیر میترسم
من از بیمهری آیینه با تصویر میترسم
تمام راهها بر جاده آسودگی ختمند
از آن پایی که خواهد رفت در زنجیر میترسم
تب خورشید را از من مگیر ای ابر هرجایی!
مسلمانم، ولی از سایه تکفیر میترسم
میان ماندن و رفتن اسیر دست تردیدم
عنانم دست تو ای دل، که از تدبیر میترسم
کدامین چشمها بر جاده موعود خواهد ماند!؟
من از این مردم خو کرده با تأخیر میترسم...
رضا کرمی
جمعه بعدی
ای پاسخ تمام اگرها و کاشها
مادر نوشته اسم تو را روی آشها
دارد برای آمدنت نذر میکند
دستش همیشه پر شده از این تلاشها
من رد پای آمدنت را کشیدهام
با رنگهای سبز و سپید گواشها
ما لقمه لقمه نان و نمک میخوریم و بعد
دنیا گم ست بین بریز و بپاشها
دین مرا دوباره به بازی گرفتهاند
درگیر و دار همهمهها اغتشاشها
پایان جنگهای جهانی بدست توست
گل میشود گلوله داغ کلاشها
تنها به عشق آمدنت شعر گفته است
امشب مداد آبی من با تراشها
ای کاش صبح جمعه بعدی ببینمت
ای پاسخ تمام اگرها و کاشها
ساجده جبارپور
امسال
من از خدا خواستم که، ختم خزان باشد امسال
سال بهار و طلوع، رنگین کمان باشد امسال
این آسمان گرفته، ای کاش روشن شود؛ کاش
آبیترین سال عمر، این آسمان باشد امسال
شبهای آرام امسال، مظنون و نامطمئناند
شاید که دوران قبل از، طوفانمان باشد امسال
من از خدا خواستم عشق، معنای خوبی بگیرد
لبخند مردم بدون، دردی نهان باشد امسال
باشد که دیگر نبینیم، چندین قدم آن طرفتر
همسایه خانه ما، محتاج نان باشد امسال
یا این که دیگر نبینیم، در کوچههای فلسطین
یک کودک پابرهنه، بیخانمان باشد امسال
بمب اتمها نباشند، باروتها محو گردند
این جنگهای پیاپی، پایان شان باشد امسال
دریای آرام و خاموش، با ماهیانی فراموش
شاید که در انتظار، یک ناگهان باشد امسال
هر کوچه پس کوچهای را، با آب و جار و بشویید
شاید زمین میزبان، یک میهمان باشد امسال
عمری ست در ظلمت شب، چشم انتظار طلوعیم
ای کاش سال طلوع، صاحب زمان باشد امسال...
سعید تاج محمدی
قنوت اشک
جز آسمان چشمتان جایی ندارم
خود را به دست مهربانت میسپارم
شاید، ولی، اما ندارد، عشق یعنی
باید به عرش زیر پایت سر گذارم
تا که سر ما بین سرها در بیارد
باید دلم را در مسیر تو بکارم
من با قنوت اشکهایت زنده هستم
وقتی که دائم دردی از جنس تو دارم
بخت بلند چشمهایم هست این که
هر روز بر تنهایی چشمت ببارم
ای دل خوشی روزهای هفته آقا
تا جمعه، من زخمیترین ساعت شمارم
در انزوای تلخ شنبه مینویسم
این جمعه هم جمعه نشد، در انتظارم...
حسن کردی
قفل دخیل
عشق تو را از دامن مادر خریدم
در آسمان از ابر، بال و پر خریدم!
گفتند راهم میدهی با قطره اشکی
پایزیارتنامه چشم تر خریدم!
تا که حریمت را معطر کرده باشم
شیراز نه! تبریز نه! قمصر خریدم!
عشقت به هر جای وجودم ریشه انداخت
قفل دخیلم را که محکمتر خریدم!
تا در امان باشد دلم از جن و از انس
حرز تو راهمراه انگشتر خریدم!
در صحن کوثر میشود آیا بگویی:
مادر برایت خادمی دیگر خریدم؟!
مرضیه عاطفی