سایهنشینان کهنسال را احیاء کنیم!
آرش فهیم
خبر تلخ درگذشت یک هنرمند، موجب ناراحتی و سوگواری علاقهمندان او میشود، اما از آن غمبارتر واپسین روزهای پاییز عمر هنرمندان است؛ خاصه آنهائی که روزگاری جایگاه و جلوه ویژهای داشتهاند و سالهای آخر، علاوه بر درد بیماری، از تنهائی و بیکاری و مشکلات معیشتی رنج میبرند. مثل پاییز امسال که چند هنرمند مطرح و شناخته شده، از دنیا رفتند؛ هنرمندانی که در سالهای آخر عمرشان اغلب تنها و گوشهگیر شده بودند، اما بعد از مرگ، مراسم و بزرگداشتها و پیامهای تسلیت مختلفی برای آنها صادر میشود. این فقدانهای پیدرپی، نه فقط به معنای از دست دادن چند چهره هنری، بلکه هشداری است تلخ و جدی درباره رویکرد جامعه، رسانهها و نهادهای فرهنگی نسبت به هنرمندان پیشکسوت. این عزیزان، اغلب سالهای پایانی زندگی خود را در کنج عزلت و تنهائی، درگیر رنج بیماری و در حسرت فراموش نشدن، سپری میکنند؛ سایههای خاکستریای که زمانی خود، خورشید درخشان صحنهها و پردهها بودند.
مرگ این بزرگان، بهانهای است برای بازنگری در یک نقیصه فرهنگی دیرینه: بیتوجهی به گنجینههای انسانی. هنرمندان پیشکسوت، تنها یک اسم یا یک امضا بر یک اثر نیستند؛ آنها روایت زندهای از یک تاریخ پرفراز و نشیب هنری هستند. هر چین و چروک بر صورتشان، داستانی از سالها تلاش، خلاقیت و تحمل ناملایمات را در خود نهفته دارد.
اما چگونه میتوان این وضعیت را تغییر داد و کاری کرد که آخر عمر هنرمندان بهجای پاییز، بهار شود؟
نخست، استفاده فعال و هدفمند از تجربیات آنها؛ رسانهها، فیلمسازان و تولیدکنندگان آثار هنری باید دریابند که بهرهگیری از حضور این بزرگان، تنها یک اقدام خیرخواهانه نیست، بلکه یک ضرورت حرفهای است. حضور کوتاه یک پیشکسوت در نقشهای کلیدی و در قالب مشاور و راهنما در کنار نسل جوان، به مثابه تزریق اصالت و عمق به کالبد هنر امروز است. این کار، علاوهبر ایجاد منبع درآمد و بازگرداندن عزت نفس به هنرمند، بهترین روش برای انتقال غیرمستقیم تجربه و میراث ارزشمند هنری به نسل جدید است.
دوم، الگوسازی و حفظشان هنری؛ ما نیازمند روایت داستان زندگی این هنرمندان هستیم. ساخت مستندهای تحلیلی، برگزاری بزرگداشتهای درخور (نه صرفاً پس از مرگ)، و انتشار کتابهای خاطرات و نقد آثار، میتواند این بزرگان را از انزوا خارج کرده و به الگوی عملی برای جوانان تبدیل کند. وقتی یک هنرمند جوان ببیند که جامعه برای سالها تلاش و اصالت ارزش قائل است، امید به آینده در او زنده میشود و از افتادن در دام جذابیتهای زودگذر بازار و سودجوییها برحذر میماند.
سوم، توجه نهادینه به سلامت و معیشت؛ نباید منتظر شد تا هنرمندی به دلیل بیماری و تنهائی در آستانه فوت قرار گیرد تا فریادها برای کمک بلند شود. نهادهای دولتی و صنفی مسئول، باید سازوکارهایی قویتر برای حمایتهای درمانی و معیشتی دائمی فراهم کنند. کارتهای عضویت و بیمه، نباید تنها یک کاغذ اداری باشند، بلکه باید تضمینکننده حداقلهای یک زندگی با کرامت برای کسانی باشند که جوانی خود را وقف شادی و آموزش مردم کردهاند.
هنرمندان پیشکسوت، ستونهای معنوی فرهنگ ما هستند. غفلت از آنها، نه فقط بیمعرفتی، که در واقع فقر فرهنگی ما را فریاد میزند. بیایید تا دیر نشده، این گنجینههای زنده را گرامی بداریم و نگذاریم که آخرین پرده زندگیشان با درد بیماری و اندوه تنهائی فروافتد.