سالگرد شهادت آیتالله سید عبدالحسین دستغیب
شهادت در روزی که 3 بار ترور نافرجام شد
دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان
«... امروز، روز جمعه و نماز و عبادت، دست جنایتکار آمریکاییان یک شخصیت ارزشمند که مربی بزرگ و عالمی عامل که گناهش فقط تعهد به اسلام بود، از دست ملت ایران و اهالی محترم فارس گرفت و حوزههای علمیه و اهالی ایران را به سوگ نشاند. حضرت حجتالاسلام والمسلمین شهید حاج سید عبدالحسین دستغیب را که معلم اخلاق و مهذب نفوس و متعهد به اسلام و جمهوری اسلامی بود با جمعی از همراهانشان به شهادت رساندند و خدمت خود را به ابرقدرت و ابر جنایتکار زمان ایفا کردند، به گمان آن که به ملت رزمنده ایران آسیب رسانند و آنان را در راه هدف به سستی بکشند. این کوردلان نمیبینند که در هر شهادتی و در هر جنایتی ملت متعهد به اسلام و کشور، مصممتر و در صحنه حاضرترند؟ اینان پس از بمباران شهرها در جنوب و غرب و قتلعامهای فجیع مردم بیپناه، فریاد «جنگ جنگ تا پیروزی» را نشنیدند که ملت وفادار، شهادت را در راه خدا با آغوش باز پذیرا هستند؟ یا میخواهند شکستهای لشکر کفر را و آتشی که به جان دوستان و اربابانشان از پیروزی رزمندگان ایران افتاده است با خون این مردان خدا فرو نشانند؟»
این جملات بخشی از پیام حضرت امام خمینی بود که در همان روز شهادت شهید محراب، آیتالله سید عبدالحسین دستغیب یعنی 20 آذرماه 1360 صادر کردند.
بارها و بارها برای ترورش اقدام کردند
آن روز آیتالله دستغیب طبق معمول هر هفته، جمعه ساعت 11/30 صبح به طرف میعادگاه نماز جمعه حرکت کرد، چند لحظه بعد یک تروریست از اعضای گروهک منافقین که در کوچه به قصد ترور آیتالله در انتظار مانده بود، در حالی که کمربندی انفجاری از بمب و نارنجک به روی شکم خود بسته بود، در مسیر رفتن آیتالله دستغیب به نماز جمعه خود را به عنوان زنی حامله معرفی کرد که ضرورت دارد مطلب مهمی را به ایشان بگوید. او با این دروغ از حلقه پاسداران محافظ ایشان عبور کرد و به ایشان نزدیک شد. شخص مذکور بعد از این که به نزدیکی امام جمعه رسید، ضامن بمب را کشید و ضمن کشتن خود، آیتالله دستغیب و 12 تن از همراهان شهید دستغیب و مردم را نیز در این حادثه به شهادت رساند.
پیش از آن نیز بارها شهيد آيت الله دستغيب هدف عملیات ترور قرار گرفته بود، اما هر بار تروریستها ناکام ماندند، از جمله روز 9 شهريور سال 1360 يک روز پس از شهادت شهيدان رجائي و باهنر که ایشان انجام یک راهپيمائي را اعلام کرد و خود نيز تصميم گرفت که مانند هميشه در آن شرکت نمايد، با وجود اينکه به علت حفظ جان ايشان عدهاي از جمله فرزندشان تاکيد نمودند که شرکت ننمايد اما ايشان تصميم گرفت که در جمع مردم باشد. بار ديگر هم روز جمعه 13 آذرماه (یعنی یک هفته پیش از شهادت) دختري را مامور ترور ايشان نموده بودند که بازهم ناکام ماندند.
براساس اسناد موجود، همان روز 20 آذرماه 1360 هم سه بار قصد جان ايشان شد که نافرجام ماند؛ ابتدا مقابل درب مسجد جامع وکيل، جواني قصد پرتاب نارنجک داشت که مردم او را دستگير کردند، دوم لحظاتی بعد، صداي شليک چند گلوله در فلکه شهدای شيراز به گوش رسيد که گویا با هدف حمله به آیتالله دستغیب بود اما موفق نشدند و سوم؛ همان روز در چهار راه زند از دست يک دختر نارنجک گرفتند که قصد ترور آیتالله را داشت و تمام سوء قصدهای یاد شده، نافرجام ماند.
در سختترین میادین مبارزه
آیتالله سید عبدالحسین دستغیب، در مبارزه با رژیم پهلوی و رضا میرپنج و پسرش، همواره در سختترین میادین مبارزه حضور داشت و بارها دستگیر شد و به زندان و تبعید رفت اما هیچگاه منبر روشنگری و افشاگری را ترک نکرده بود.
مبارزات آیتالله دستغیب از زمانی شروع شد که رضاخان با اساس دین در این سرزمین به مقابله برخاست و به دستور اربابانش، برنامههایی مانند لغو عزاداریها و محدودیت روحانیت و کشف حجاب را اجرا کرد. سید عبدالحسین دستغیب در آن روزگار که طلبه جوانی بود، به دلیل مخالفت با برنامههای ضد دینی رضاخان بارها به زندان افتاد. چکمهپوشان رضاخانی به دفعات مانع از منبر رفتن و سخنرانی وی شدند. خود شهید دستغیب در اینباره گفته بود:
«... در زمان رضاخان قلدر ملعون ما را چند بار زندانی کردند و یک دفعه بناشان تبلیغ بود. بعد 24 ساعت مهلت دادند که بنده اصلا خلع لباس کنم و از روحانیت بیرون بروم و مسجدی و منبری نباشم. به ناچار فرار کردم و رفتم نجف...»
آیتالله سید عبدالحسین دستغیب از همان لحظهای که در مهرماه سال 1341 اعلامیه امام مبنی بر مخالفت با طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی به دستش رسید، صریحا اعلام نمود که «کلا و دربست در اختیار اسلام هستم». وی ارادت ویژهای به حضرت امام داشت تا آنجا که وقتی سرلشکر پاکروان (رئیس وقت ساواک) از او پرسید منظور شما از این همه هیاهو و سر و صدا چیست؟ گفته بود که «ما پیرو آیتالله خمینی هستیم، هرچه بفرمایند، ما هم اطاعت میکنیم.»
آیتالله دستغیب در همان دوران، به خانه فردفرد علمای آن روز شیراز رفت و آنها را به هر صورت قانع کرد تا در مجالس هفتگی شبهای جمعه مسجد جامع شیراز شرکت کرده و برای مبارزات مردمی برنامهریزی کنند. به اینترتیب مسجد جامع شیراز را به مرکز مبارزات استان فارس تبدیل نمود. با سخنرانیهای افشاگرانه و آتشین خود، مردم را نسبت به نهضت امام آگاه میساخت و نوار سخنرانیهایش در سراسر کشور پخش میشد. او با لوایح ششگانه شاه موسوم به انقلاب سفید نیز به مخالفت برخاست و سخنرانیهای متعددی ایراد نمود. در یکی از این سخنرانیها اظهار داشت:
«... امروز میخواهم بگویم اسلام در خطر است. بیحرمتی به شما میکنند.... میگویند ارتجاع سیاه... حلقومت گندیده باد. علماء جانشین پیغمبرند... مردم نگذارید به علماء توهین کنند....»
پس از دستگیری حضرت امام در 15 خرداد 1342، شب هنگام مأمورین شاه و رنجرهای مخصوص گارد شاهنشاهی به خانه آیتالله دستغیب حمله کردند. اما مردم که قبلاً به این نقشه و برنامه رژیم شاه پی برده بودند، آیتالله خود را به خانههای همسایگان برده و از آنجا فراری دادند. در سال 1343 نیز مجدداً مزدوران شاه مثل دفعه پیش، نیمه شب به خانه شهید دستغیب ریخته و ایشان را دستگیر کرده و مستقیما به زندان قزل قلعه منتقل ساختند.
علیه سیاستهای ضد فرهنگی شاه
در تمام سالهای تبعید امام، آیتالله دستغیب حتی لحظهای از حضور فعال در نهضت امام باز نایستاد. و سخنرانیهای افشاگرانه و روشنگرانه متعددی داشت. از جمله روز جمعه 28 مرداد 1356 برابر سوم ماه رمضان 1397 هجری قمری، در مسجد جامع شیراز که به سخنرانی پر شور و افشاگرانهای پرداخت و به حرکت ضد فرهنگی رژیم شاه در اشاعه فساد و فحشا تحت عنوان یک جشن به اصطلاح هنری به شدت اعتراض نمود؛ جشنی که مملو از پردهدریهای اخلاقی، برنامههای مبتذل و نمایشهای مستهجن و ضد انسانی بود.
آیتالله دستغیب در آن سخنرانی یاد شده فریاد زد:
«خداوند لعنت کند کسانی که در این جشن شرکت مینمایند. خداوند لعنت کند افتتاحکننده جشن هنر را...»
روز بعد آیتالله دستغیب از همان تریبون مسجد جامع شیراز، شخص شاه را با حیوانات مقایسه نمود. او گفت:
«... مثلا میشود یک خر را با لباس رنگارنگ بپوشانند و او را روی تخت سلطنت بگذارند و بگویند حکم کند. آیا درست است؟ جای خر بدبخت در طویله است نه آنجا. هر چیز جایی دارد...»
این همان دوره از جشن به اصطلاح هنر بود که زشتترین و قبیحترین نمایشات را برای تخریب بنیانهای اخلاقی جامعه، به خورد مردم دادند. آیتالله دستغیب، در مقابل این توطئه عظیم ضد اخلاقی که فضای جامعه را به سوی انحطاط و اضمحلال برده و نقشههای دیرین استعمارگران را عملی میساخت، شجاعانه ایستاد و از منبر همان مسجد جامع روز سوم شهریور 1356 اینچنین، طبل رسوایی شاه و رژیم دستنشاندهاش را به صدا در آورد:
«... شیراز که محل علم بوده و بزرگانی پرورده، این روزها (به اصطلاح) جشن هنر در آن گرفتهاند... میگویند جشن خوکها. رقص خوکها و زن و مرد هم مانند خوک میرقصند و مؤسس و آنهائی که میروند برای تماشای آن میمون و خوک هستند که لعنت خدا بر آنها باشد...»
پس از این بیانات آتشین بود که به سرعت شورای امنیت استان فارس تشکیل شد و برنامههای جشن به اصطلاح هنر شیراز تعطیل گردید و دیگر هرگز برگزار نشد.
شیراز و فارس با سخنرانیهایش جان گرفتند
پس از آن، آیتالله دستغیب در سخنرانیهای خود در مسجد جامع شیراز در پاییز 56 به تاریخ شاهنشاهی حمله کرد و شاهپرستی را بر ضد بعثت انبیاء دانست. مردم به دنبال این سخنرانیها به تظاهرات پرداختند. مزدوران رژیم شاه به صفوف مردم حمله کرده و تمام درها و پنجرههای مسجد جامع را چون مغولان درهم شکستند. طی آن حمله یک کودک بر اثر گاز اشکآور به شهادت رسید.
مسجد جامع شیراز پس از کشتار 5 رمضان سال 57، توسط مأمورین شهربانی تعطیل شد و آیتالله دستغیب در منزل خود تحت محاصره مأموران ساواک درآمد. ایشان بعد از فاجعه جمعه خونین در میدان شهدای تهران، شبانه در حالی که بیمار بود و تب بالایی داشت، توسط مأمورین حکومت نظامی برای چندمینبار دستگیر شد و به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل گردید.
وقتی پس از چند ماه، رژیم ناگزیر از آزادی شهید دستغیب شد، ایشان فرصت را غنیمت شمرده و جهت روشن کردن افکار مردم و آشناییشان با نهضت امام به شهرهای مختلف استان فارس مسافرت کرد و با روشنگری و افشاگری، تحول بزرگی در روند مبارزات مردمی آن شهرها و مناطق بهوجود آورد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی آیتالله دستغیب به امامت جمعه شیراز منصوب شد و در دو سالی که پس از انقلاب در قید حیات بود، همچنان بر همان عهد اولیهاش، تمام و کمال در خدمت اسلام و انقلاب و امام ماند. از منبر نماز جمعه به مبرمترین مسائل روز انقلاب پرداخت و با شروع جنگ تحمیلی، بیشترین حمایت و پشتیبانی را از رزمندگان و جبهههای دفاع مقدس به عمل آورد.