آفـرینش خــدا (شبهه ها و پاسخ ها)
* ما را خدا آفریده، پس کی خدا را آفریده؟
برای پاسخ دو مسئله را به صورت اختصار بررسی میکنیم:
1. آیا هر پدیدهای نیاز به آفریدگار و یا به تعبیر فلسفی احتیاج به علت دارد؟
2. آیا خداوند نیاز به علت یا آفریدگار دارد؟
اشتباه در تبیین و فهم اصل علیت موجب طرح این سؤال شده که علت خدا چیست؟
برخی به غلط این اصل را چنین بیان کردهاند: «هر چیزی یا هر موجودی در ایجادش محتاج علت است»، در حالی که عبارت درست چنین است که«هر معلولی نیازمند علت است» یا «هر موجود ممکنی محتاج علت است.»
طبق قاعده فلسفی «هر معلولی محتاج علت است» هر آنچه در به وجود آمدن، محتاج شیء دیگری است، نیاز به آن شیء دارد. وجود محتاج، «معلول» و وجودی که معلول به آن احتیاج دارد «علت» نام دارد. یک مفهوم، محور و سنگ بنای این قاعده است و آن «احتیاج» است.
اگر شیئی محتاج بود، علت میخواهد و اگر محتاج نبود علتی نمیخواهد و چون برخی فلاسفه غرب این قاعده را صحیح تبیین و روشن نکردهاند، دچار اشتباه شده و تصور نمودهاند که هر موجودی به علت احتیاج دارد، در حالی که چنین سخنی نه قابل اثبات است و نه اصل علیت چنین مطلبی را بیان میکند.
توضیح اینکه لفظ «علت» از کلماتی است که به تعبیر فلاسفه، اضافی است؛ یعنی با لفظ و مفهومی دیگر تصور و فهمیده میشود مانند واژه و مفهوم پدر که با مفهوم فرزند قابل فهم است. اگر شخصی فرزند نداشته باشد، نمیتوان به او پدر گفت و اصولاً پدر با تصور فرزند داشتن همراه است (صرف نظر از اینکه در خارج و واقعیت باید پدری وجود داشته باشد).
لفظ و مفهوم «علت» نیز چنین است. تا معلول (موجود محتاج) تصور نشود، کلمه علت بیمعنا است، بدین جهت اگر در عالم، معلولی وجود نداشته باشد، علتی هم موجود نخواهد بود و اگر بتوان وجودی را اثبات کرد که هیچ احتیاجی نداشته باشد، علتی هم نخواهد داشت، چون علت برای رفع احتیاج است.
بنابراین هر پدیدهای محتاجِ آفریدگار نیست، بلکه هر پدیده محتاج، آفریدگار میخواهد.
آیا خداوند به علت یا آفریدگار احتیاج دارد؟
برخی فلاسفه غرب برای اثبات خداوند استدلال کردهاند که چون تسلسل محال است، بناچار ذهن مجبور است بپذیرد خدا وجود دارد، اما وجودی که خود، علت ندارد، برای آنها قابل تبیین و اثبات نیست.
اما فلاسفه اسلامی وجود خداوند را محتاج علت نمیدانند. نه بدین جهت که ذهن مجبور است چنین موجودی را بپذیرد، بلکه بدین جهت که خداوند علت هستی است، از این رو هیچ احتیاجی ندارد کسی یا شیئی بخواهد آن را برطرف کند. حقیقت هستی (که در عین دارا بودن مراتب و مظاهر مختلف، یک حقیقت بیش نیست) هرگز احتیاج به شیئی دیگر را ایجاب نمیکند. چون برای هستی، غیر و ماورائی تصور ندارد، غیر هستی، نیستی است».(1)
برای اینکه مطلب روشنتر بشود، مثالی بیان میکنیم:
فرض کنید شخصی در حال خوردن غذایی شور است. میپرسد که چرا این غذا شور است؟ به او در جواب گفته میشود که مثلاً رُب یا چیز دیگری که به غذا اضافه شده، شور بوده و غذا شور شده، دوباره سؤال میکند که چرا رُب یا آن مادّه غذایی شور بوده، در جواب میگویند چون نمک آن زیاد بوده است. پس از این جواب، دیگر سؤال ادامه پیدا نمیکند و شخص نمیپرسد که چرا نمک شور است چون میداند نمک یعنی ماده غذایی که شور است و اگر نمک شیرین باشد دیگر نمک نیست، بلکه شکر است. پس سؤالهای وی در اینجا متوقف میشود، نه به جهت اینکه مجبور شد ذهن خود را متوقف کند بلکه به این جهت سؤال نکرد که دیگر برای شوری نمک علتی وجود ندارد. نمک عین شوری است.
در مورد خداوند نیز اینگونه است، وجود خدا عین هستی است و در آن هیچ جهت نیستی راه ندارد و نمیتوان برای خدا علّتی تصور کرد.
بنابراین هر موجودی علت نمیخواهد بلکه موجود محتاج و نیازمند است که محتاج علت است و چون خداوند غنی بالذات است و هیچ احتیاجی ندارد، علتی هم ندارد:«يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ؛(2) ای مردم شما محتاج خداوند هستید و این تنها خداوند است که بینیاز و ستوده است.»
____________
1. مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج1، ص498.
2. فاطر: 15.