kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۴۴۴۲
تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۹:۴۱
مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ۳۱

ماجرای همکاری با حاج احمد آقا

 
 
 
مرتضی میردار
من از اواخر سال 59 تا اواخر سال 61 یا اوایل سال 62 در بیت بودم. این دوره، بحرانی‏ترین دورۀ کشور و درگیری‏های مسلحانه و تحرکات منافقین و این قبیل مسائل بود. این همان دوره‏ای است که امام فرمودند: اطلاعات 36‏میلیونی. 
در آن ایام فقط اطلاعات سپاه فعال بود و بچه‏هایی که ما می‏شناختیم در آنجا کار می‏کردند و هنوز تشکیلاتی به‏عنوان وزارت اطلاعات یا حتی واحد اطلاعات برای جمع‏آوری اطلاعات وجود نداشت. کارهایی هم که ما در زمینۀ اطلاعاتی در بیت امام انجام می‏دادیم، بیشتر روابطی بود؛ چون اکثر بچه‏ها، چه در زندان‏ها و چه در کلانتری‏ها، ما را به نام یا به چهره می‏شناختند و هر خبر و اطلاعاتی را به ما می‏رساندند. لذا تشکیلاتی لازم نبود که به من اطلاعات بدهد. مستقیماً از ته نازی‏آباد زنگ می‏زدند و به من خبر می‏دادند. از اصفهان و این طرف و آن طرف به من زنگ می‏زدند و خبرها را به ما گزارش می‏کردند. مثلاً یکی از برادرها به نام مجتبی که قبل از انقلاب با من کار می‏کرد و می‏دانست من در بیت امام هستم، از اوین زنگ زد و گفت «کروکی بیت امام را در یکی از بریده‏های منافقین گیر آورده‏ام. این را برایت می‏فرستم. ببین درست است یا نه.» این مطلبی بود که به هیچ‏کس هم نمی‏توانستم بگویم. الان خیلی راحت دارم دربارۀ این موضوع حرف می‏زنم، ولی آن موقع نمی‏شد اطلاعات را سوزاند. احتمال این را می‏دادم که یک نفوذی دیگر در آنجا باشد و مثلاً بفهمد که این اطلاعات لو رفته است و یک‏جور دیگر عمل کند و به قول جبهه‏ای‏ها به ما پاتک بزند. لذا اکثر مسائل و مطالب بیت، مخصوصاً بخش اطلاعاتی آن، پیش خود من بود و شاید سه چهار‏تا را به احمد آقا و دو‏تا را به آقای صانعی می‏گفتم. به‏خاطر وضعیتی که در کشور حاکم بود، و ترور و انفجارهایی که منافقین هر روز انجام می‏دادند، اسناد را پیش خودمان نگه می‏داشتیم. اگر می‏گفتم، رعب و وحشت بیشتری ایجاد می‏شد و نظام کار از دست‏مان در می‏رفت. بنابراین سعی می‏کردم اطلاعاتی را که می‏گیرم و بچه‏ها از این طرف و آن طرف به من می‏دهند، در مغز خودم حفظ و رده‏های حفاظتی بیت را تقویت کنم. در بالاها تک‏تیرانداز گذاشته بودم. فردی را که می‏خواستم روی پشت‏بام بیت بگذارم، شناسایی صد در‏صد کرده بودم که یک وقت خدای نکرده نفوذی از کار درنیاید. این مسائل خیلی برای من حائز اهمیت بود، از طرفی مطلبی هم نبود که بخواهم بروم درباره‏اش صحبت کنم. چرا؟ چون آنها هم بچه‏های سپاه بودند و آبروی مؤمن هم حرمت کعبه را دارد. من وظیفه‏ام بود که حرمت افراد را نگه دارم، چون فردی هم که نفوذی بود که نمی‏آمد بگوید «من نفوذی هستم» و طوری عمل می‏کرد که کسی باورش نمی‏شد. لابد می‏دانید که شهید رجایی پشت سر کشمیری1 نماز خوانده بود. طرف تا این حد توانسته بود جلب اعتماد کند. این نوع مسائل را فقط کسانی که در آن جو و موقعیت بوده‏اند، می‏توانند لمس کنند و متوجه بشوند که من چه دارم می‏گویم. آن موقع هم بچه‏های سپاه از شهرستان‏ها آمده بودند یا از گردان‏ها بودند و مرتباً تعویض داشتیم و نمی‏شد به همه سوء‏ظن داشت. با وجود اینکه من شب و روز در بیت امام حضور داشتم و مراقب بودم، اما این اخبار هم که به من می‏رسید، بیشتر بیدار می‏شدم که مواظب افراد خودمان یا محلی‏هایی که آنجا بودند، باشم که بین آنها نفوذی وجود نداشته باشد. پشت آشپزخانه بیت یک عده از منافقین بودند که محلی‏ها به آنها خبر دادند. مسائل بیت امام الی‏ماشاءالله بود. واقعاً خدا کمک کرد. هرچه بگویم کم گفته‏ام، ولی جز کار خود خدا کار هیچ‏کس دیگری نبود. 
اجازه ندارد وارد شود 
دفتر امام بالای حسینیۀ جماران بود و به پشت خانۀ امام چسبیده بود. هر کسی هم که می‏خواست به دفتر بیاید، باید سربالایی کوچۀ جماران را می‏آمد و از حسینیه و از جلوی در خانه امام رد می‏شد و به پشت خانۀ امام می‏رفت. یعنی دفتر امام بین اندرونی و جایی بود که مردم امام را ملاقات می‏کردند. همۀ آقایان هم به اینجا می‏آمدند. آقایان می‏خواستند نزدیک حضرت امام باشند، ولی من به آقای صانعی پیشنهاد دادم که درست است که شما از امام دور می‏شوید، ولی از نظر امنیتی حفاظتی بهتر است که از اینجا بروید، چون افراد زیادی به اینجا می‏آیند. خدا خیرش بدهد، آقای صانعی واقعاً خیلی با ما همکاری می‏کرد.
پانوشت:
1- مسعود کشمیری از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که توانست در لایه‏های حکومت نفوذ کند و به سِمت جانشینی دبیر شورای امنیت ملی برسد. او عامل اصلی انفجار دفتر نخست‏وزیری و شهادت دکتر محمدجواد باهنر و محمدعلی رجایی بود.