یک شهید، یک خاطره
اميدِ بچهها بود
مریم عرفانیان
توي لشکر میگفتند اگر کسي جوابتان را نداد برويد پيش سردار شوشتري. بچهها میرفتند کمين میکردند تا براي نماز بيرون بيايد، چون دفتردارش راه نمیداد، حالا به دلايل نظامي. براي نماز که بيرون میآمد، همه دورهاش میکردند. بعضي از سربازها میگفتند: «ما نانآور خانه هستيم و...»
دستور میداد بررسي کنند که اگر حرفش درست است ظهرها از پادگان خارج شود. او همان سرداري بود که وقتي توي عمليات میخواستند عقبنشینی کنند، خودش با موتور تکتک سنگرها را سر میزد که نکند يک بسيجي جا مانده باشد و اسير شود.۱
بر اساس خاطرهای از شهید: نورعلی شوشتری
راوی: علی دلبریان، همرزم شهید
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1 - ماهنامه امتداد آبان و آذر 1388 - شماره 46 و 47. هر که مرد است، مثل او باشد/گفت وگو با علی دلبریان درباره شهید نورعلی شوشتری.