محرم نامه- 3
بـوی عشــق
ابوالقاسم محمدزاده
لحظهها را میشمارم تا به ساعت و ساعت را به روز برسانم. روزها را میشمارم تا به شما برسم و به دامن بزرگی چنگ بزنم. میدانم حجابها مانع رسیدنم میشود اما آقا جان! با خودم زمزمه میکنم این لحظهها و روزها را که نشان از عاشقی و اردات به شماست. آرام آرام به محرم نزدیک میشویم و ذکر لبهای ما عاشقانههای شماست و عشق بازی با نامتان. آخر بوی محرمت میرسد تا تشنهای را از جام محبتت سیراب کنی؛
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
میرود با هر نفس این دل به سوی کربلا
تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بنوشم جرعهای من از سبوی کربلا