kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۹۱۰۰
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۴۰۲ - ۱۹:۳۲
گفت‌وگو با  جانباز محمدعلی طاهری سرهنگ بازنشسته پدافند هوایی ارتش 

پدافنــد پشتیبان امین آسمان ایران 

 
 
 
در بحبوحه انقلاب اسلامی، به عشق خدمت به میهن و حراست از آسمان وطن وارد ارتش شد؛ اما نمی‌دانست که این آسمان به زودی شاهد روزهای سخت‌تر از سخت خواهد بود، نمی‌دانست که بمب‌های نانجیب دشمن دون، بر سر این مردم مظلوم فرود خواهند آمد و او و دیگر دلیرمردان پدافند ارتش جمهوری اسلامی ایران، باید پرندگان نحس دشمن را سرنگون کنند تا مبادا خواب کودکان وطن برهم بخورد و قلب مادران این سرزمین به لرزه درآید. دفاعی سخت و نفس‌گیر که به بهای دوری از همسر و فرزند و از دست دادن شنوایی‌ بسیاری از آنها صورت گرفت. سرهنگ محمدعلی طاهری، جانباز گرانقدر دفاع مقدس، امروز میهمان صفحه فرهنگ مقاومت شده تا از آن روزها برایمان بگوید؛ از روزهایی که با دست خالی در مقابل تمام دنیای استکبار ایستادند.
سیدمحمد مشکوهًْ الممالک
 
خودتان را معرفی کنید؟
بنده محمد علی طاهری، سرهنگ بازنشسته قرارگاه پدافند هوایی خاتم‌الانبیاء ارتش جمهوری اسلامی هستم. بنده در سال 1336 به دنیا آمدم و سال 1357 وارد ارتش شدم و تا سال 1369 در بندرعباس خدمت کردم، بعد از آن به اصفهان رفتم و ما بین این مدت هم تقریبا 18 سال به جزیره خارک رفتم و انجام وظیفه کردم. در مرز 31 سال خدمت به سمت فرمانده پایگاه پدافند هوایی کرمان منصوب شدم و تا اردیبهشت سال 1390 در این سمت خدمت کردم. در نهایت بعد از 33 سال فعالیت کاری بازنشسته شدم. امروز هم با اطمینان اعلام می‌کنم هر زمانی ایجاب کند و ما را بخواهند، ما در خدمت این نظام هستیم و هر کاری از دستمان بربیاید انجام می‌دهیم. 
چطور به درجه جانبازی مفتخر شدید؟
درکل با توجه به تخصصی که داشتم در شهرهای دزفول، اهواز و سوسنگرد افتخار خدمت پیدا کردم. بیشترین ماموریت‌هایم در جزایر پنج گانه بود. مورد اصابت ترکش قرار نگرفتم اما از آن‌جایی که تخصص ما پدافند و سیستم ضد هوایی بود و به طور کلی سروکار پدافند با موشک و توپ است، اکثریت نیروهای این بخش حداقل 25 درصد شنوایی خود را از دست داده‌اند، این مسئله برای من هم به وجود آمده است. بعضی از دوستان نیز صددرصد شنوایی خود را از دست داده‌اند. در این زمینه توصیه‌ها و آموزش‌هایی به افراد داده می‌شد و هر کس به نسبتی که به این توصیه‌ها عمل می‌کرد آسیب کمتری می‌دید. من جزو آن نیروهایی بودم که 25 درصد شنوایی را از دست دادم. 
پدافند چیست و چه وظیفه‌ای به عهده‌دارد؟
پدافند در بین عموم مردم یک امر ناشناخته است. ماموریت اصلی پدافند کنترل و دفاع از آسمان کشور است. در زمان جنگ وقتی اعلام وضعیت قرمز می‌شد و به این وسیله مردم را از حمله هواپیمای دشمن مطلع می‌کردند بخشی از وظایف سایت‌های رادار بود. از دیگر وظایف این نیروها این بود که وقتی هواپیماهای خودی می‌خواست به طرف دشمن حرکت کند هدایت و کنترل هواپیماها توسط همین سایت‌های رادار پدافند انجام می‌شد.
روزهای اوج پیروزی انقلاب در سال 57 اوضاع اکثر ارگان‌ها نابسامان بود و همه دست از کار کشیده و تقریبا به حالت نیمه تعطیل درآمده بودند، همین که زمزمه ورود حضرت امام پیچید بچه‌های سایت رادار، اعتصاب را شکستند و به سرعت سایت‌ها را عملیاتی کردند. روزی که حضرت امام وارد کشور شدند اولین پیام خوش‌آمدگویی از سایت رادار تبریز از طریق آقای خلبان فرانسوی خدمت امام عرض شد و جواب ایشان از طریق شبکه پدافند به کل ارتش ابلاغ شد. 
آماده‌باش پدافند از همان روزی که آغاز شد، در جنگ و پس از آن تا همین لحظه همچنان ادامه دارد. می‌توان گفت نیرویی که همیشه صددرصد آماده‌باش است پدافند هوایی است. 
وقتی انقلاب پیروز شد، سایت‌های رادار دائم گزارش می‌کردند که هواپیماها و بالگردهای دشمن وارد نوار مرزی کشور شدند، در حال فیلمبرداری یا عکسبرداری هستند. این گزارش‌ها را به ستاد کل و آنها هم گزارش لحظه به لحظه اتفاقات را به مسئولین وقت می‌دادند اما متاسفانه مسئولین وقت اهمیت نمی‌دادند و می‌گفتند مگر صدام جرات حمله به کشور ما را دارد! این روند ادامه داشت تا این‌که ستاد کل، خود مستقیما به پدافند دستور آماده‌باش داد. جنگ به صورت رسمی در 31 شهریور سال 1359 آغاز شد اما پدافند هوایی در تاریخ‌های 17 و 18 و مخصوصا 23 شهریور در حوالی قصر شیرین سه بالگرد دشمن را سرنگون کردند. 
وقتی که جنگ رسما شروع شد دستور دادند پدافند برای پشتیبانی نیروی زمینی در نوار مرزی جبهه مستقر شود. به اهواز که رفتم همزمان شد با عملیات بیت المقدس. در آن زمان و آن عملیات ما هنوز صفر کیلومتر بودیم، خیلی وارد نبودیم؛ اما شب و روز درگیر کارهای مربوط به پدافند بودیم. مرتب هواپیماها می‌آمدند، ما بعدها متوجه شدیم که این حجم وسیع از درگیری به خاطر عملیات بیت‌المقدس است، عملیاتی که در آن نیروهای ما می‌خواستند خرمشهر را آزاد کنند. شهید ستاری در این عملیات تاکتیکی به کار برد که بسیار ویژه بود و هنوز هم در دانشگاه‌های جنگ در تحلیل این تاکتیک شهید ستاری بحث و حرف وجود دارد؛ این‌که این شهید بزرگوار چقدر نابغه بود و چطور توانست این تاکتیک را به کار ببرد. شهید ستاری ابتدا معاونت عملیات نیروی هوایی، پس از آن فرمانده پدافند و سپس فرمانده نیروی هوایی شدند تا این‌که در آن سانحه هوایی در اصفهان به 
شهادت رسید.
من افتخار داشتم در دو عملیات در منطقه جنوب در خدمت ایشان باشم. شهید ستاری از هر نظر انسانی بی‌نظیر بود. این شهید بزرگوار سه سایت موشکی به نام‌های تبوک، بدر و خیبر را شبانه در منطقه خرمشهر مستقر کرده بود. 
کسی که نظامی باشد می‌داند که جابه‌جایی سایت به این سادگی‌ها نیست. شهید این سه سایت را مستقر کرده بود تا هنگام عملیات بیت المقدس، با حمله هواپیماهای دشمن مقابله کنند. دشمن بعثی به هیچ وجه فکر نمی‌کرد در این منطقه با دفاع موشکی مواجه شود. نیروهای ایرانی موفق می‌شوند در طی 25 روز حدود 80 هواپیمای دشمن را سرنگون کنند، از این 80 هواپیما 53 هواپیما را پدافند و بقیه را نیروهای دیگر زده 
بودند. 
بعد از این مقابله نتیجه عملیات بیت المقدس بسیار عالی و خوب بود، خرمشهر و منطقه وسیعی آزاد شد، تعداد زیادی اسیر گرفتیم. در مقابل دشمن که در جبهه نبرد کم آورده بود جنگ شهرها را آغاز کرد.
 کشیده شدن جنگ به شهرها مشکلات زیادی برای ما ایجاد کرد. ابتدا دستور دادند پدافند در یک سری شهرهای اصلی مستقر شود و بعد از آن عملیات‌های پدافند در اکثر شهرهای کشور گسترده‌ شد. کار برای بچه‌های پدافند بسیار سخت شده بود. 
یک نوبت که به ماموریت می‌رفتیم گاهی تا دو یا سه نوبت هم کسی نبود که جایگزین ما شود و ما عملا امکان مرخصی گرفتن نداشتیم.
در بندرعباس که خدمت می‌کردم، هواپیمای سی-۱۳۰ ما را سوار می‌کرد و در پایگاه همدان پیاده می‌کرد و از آن‌جا با اتوبوس به منطقه غرب می‌رفتیم. گاهی هم با هواپیمای سی-۱۳۰ به پایگاه دزفول می‌رفتیم و خود را به منطقه می‌رساندیم، آن‌قدر حجم کارها زیاد بود که رفتنمان با خودمان بود و برگشتمان با خدا.
به عنوان یک جانباز تعریف شما از هشت سال دفاع مقدس چیست؟
شاید خیلی از رزمندگان دوران دفاع مقدس و آنهایی که مانند نیروهای پدافند در منطقه درگیر عملیات‌ها بودند از نظر بیان ضعیف باشند و نتوانند آنچه که در جبهه‌ها رخ می‌داد را به خوبی بیان کنند. آنچه در منطقه برای بچه‌ها مهم بود این بود که کارها و عملیات‌ها به خوبی انجام شود و پیش برود. گاهی اصلا گذر زمان را متوجه نمی‌شدیم. این‌قدر حجم کار به خصوص برای نیروهای پدافند زیاد بود که اصلا نمی‌فهمیدیم کی به مرخصی رفتیم و کی برگشتیم یا دیگر چه زمانی می‌توانیم به مرخصی برویم. 
یک بار من بعد از دو نوبت ماموریت به بندرعباس برگشتم، رفتم و زن و فرزندم را به بندرعباس آوردم هنوز فرش‌ها را پهن نکرده بودیم که دوباره برگه ماموریت را به دستم دادند و مجبور شدم خانواده را در همان حال رها کنم و به منطقه بروم.
نیروهای پدافند آن‌قدر در جزایر و شهرهای کوچک و بزرگ درگیری داشتند که دیگر فرصتی برای فکرهای جانبی برایشان باقی نمی‌ماند. دشمن با میگ 29 تهران و بسیاری از شهرها را بمباران می‌کرد. بمباران مناطق مسکونی مسئله کوچکی نبود و هر بار که بمباران صورت می‌گرفت فجایع زیادی اتفاق می‌افتاد.
بعد از جنگ هم به دفاع از آسمان کشور مشغول بودیم به این دلیل که مناطق هسته‌ای و نیروگاه‌ها و به طور کلی آسمان کشور ما همیشه از طرف دشمن مورد تهدید بوده است. من سال 69 از بندرعباس به اصفهان آمدم، اصفهان ظاهرا جنگ نبود اما نیروگاه‌های هسته‌ای اصفهان و نطنز همیشه در معرض تهدید دشمن قرار داشت. نیروهای پدافند شب و روز آسایش نداشتند و امروز هم ندارند. شاید خیلی وقت‌ها ساعت 12 شب می‌خواستیم به خانه برویم اما آن‌قدر دیر شده بود که دیگر به رفتنش نمی‌ارزید و چون باید ساعت 5 صبح سر کار حاضر می‌شدیم اصلا به خانه نمی‌رفتیم و همان‌جا در محل کار می‌خوابیدیم.
تصویر فراموش نشدنی شما از دوران دفاع مقدس چه تصویری است؟
یک خاطره‌ای که من از آن دوران دارم مربوط به تولد پسرم است. من دو تا دختر داشتم و خدا می‌خواست یک پسر به من بدهد؛ خیلی خوشحال بودم، همه کارهایم را تنظیم کرده بودم که وقتی پسرم به دنیا می‌آید حتما در کنار همسرم باشم. آخرین ماموریت قبل از تولد پسرم را انجام دادم. 
کسانی هم که قرار بود به جای ما بیایند آمده بودند، زمستان بود و برف و بوران و سرما. نیروهای جدید که آمدند ما کمی ماندیم تا آنها را توجیه کنیم و آموزش‌های لازم را به ایشان بدهیم. 
از فردای آن روز حمله هواپیماهای دشمن شروع شد، شب و روز تیراندازی می‌شد. در کرمانشاه همه خیابان‌ها سربالایی و سرپایینی هستند، گودترین و بلندترین نقطه تقریبا سه چهارکیلومتر اختلاف سطح دارند. مهم‌ترین نقطه برای ما در کرمانشاه پالایشگاه بود که هر روز هواپیماهای دشمن به سمت آن حمله می‌کردند. 
ما به شدت در کرمانشاه درگیر شده بودیم. خوشبختانه بچه‌ها آن‌قدر تیراندازی می‌کردند و دشمن را به آتش می‌بستند که تا آخر جنگ دشمن نتوانست پالایشگاه را بزند. در آن اوج سرما یک شب ساعت یک و نیم نیمه شب بود که یکی از توپ‌های ما از شدت تیراندازی آتش گرفت. 
بالاخره این ماموریت هم به اتمام رسید و من به کرمان برگشتم. وقتی به کرمان رسیدم که پسرم به دنیا آمده بود و یک ماهش هم شده بود. این یکی از خاطرات شیرین آن دوران است که من هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.
خاطره‌ای از دوستان و همرزمان خود بگویید؟
خیلی از دوستانم به شهادت رسیدند، از جمله دوست عزیزم میرمحسن عطایی که آخرین ماموریت ما با هم در منطقه جنوب بود. در فاصله پل دارخوین که به طرف اهواز می‌رفتیم شناسایی شده بود و دشمن مرتب آن جاده را با بمب‌های فرانسوی می‌زد. ما با ماشین در این جاده می‌رفتیم هر لحظه امکان داشت یکی از این بمب‌ها به ماشین ما بخورد، به هر صورت بود آن جاده را رد کردیم و به یک منطقه امن رسیدیم اما در حرکت بعد ایشان به شهادت رسید. من در صحنه شهادت ایشان نبودم اما ظاهرا در اثر موج انفجار و برخورد شدید ماشین‌ها با هم پای آقای عطایی از مچ قطع شده بود و همین مسئله باعث شهادت ایشان شد.
از دیگر دوستان عزیزم آقای پوردست بود که در منطقه مجنون به شهادت رسید. ایشان فرمانده من بودند. در ماموریتی که در منطقه جنوب و بندرعباس داشتند به شهادت رسیدند. بسیاری از دوستان دوران دفاع مقدس هم که هنوز در قید حیات هستند از ناحیه دست آسیب دیدند. ما که جزو نیروهای پدافند بودیم همیشه به طرف هواپیماهای دشمن تیراندازی می‌کردیم، اما خیلی اوقات هم می‌شد که خودمان هدف اصابت قرار می‌گرفتیم.
خوشبختانه نیروهای پدافند در عملیات‌های مختلف به خوبی توانستند توان دفاعی کشور را به رخ بکشند. برای مثال در عملیات طریق‌القدس اولین عملیاتی که تقریبا مرتب انجام شد، 16 هواپیما را نیروهای پدافند زدند. در عملیات فتح المبین 27 و در عملیات بیت المقدس 80 هواپیمای دشمن را زدند.
دوران دفاع مقدس از هر جهت دوران سختی بود. به علت تخریب و تحریمی که دست به دست هم داده بود، دستگاه‌ها روز به روز خراب می‌شدند، قطعات آنها کم می‌شد هر قدر هم که بچه‌ها دستگاه‌ها را تعمیر می‌کردند باز هم مشکل بود و دستگاه دوباره خراب می‌شد، به دلیل تحریم و این‌که ما نمی‌توانستیم قطعات دستگاه‌ها را وارد کنیم در این زمینه با مشکلات زیادی مواجه می‌شدیم.
آن‌قدر مشکل دستگاه‌ها شدید بود که شهید ستاری مجبور شدند در عملیات والفجر هشت از طرح فریب استفاده کنند. به دستور شهید ستاری در این طرح یک‌سری دستگاه شبیه دستگاه‌های اصلی ساختند که به ظاهر همه چیزش شبیه دستگاه‌های اصلی بود اما از تو خالی بود مانند یک ماکت که برای فریب دشمن به کار گرفته شدند. الان که به آن روزها فکر می‌کنم، حال عجیبی پیدا می‌کنم، آن روزها، روزهای خاصی بودند که دیگر هیچ وقت تکرار نشدند.
فضای کار و منطقه چطور بود؟
تمام فکر و ذکر ما این بود که دستگاه‌ها را راه بیندازیم و وقتی هواپیما به طرف ما می‌آید چطور تیراندازی کنیم. حتی یک زمانی شد که دشمن روی هواپیماهای خود پرچم ایران را می‌زد یا آنها را به رنگ هواپیماهای ما درمی‌آورد که از طرف ما مورد حمله قرار نگیرد، در این برهه کار برای ما خیلی سخت شده بود گاهی هواپیمایی که به سمت ما می‌آمد هواپیمای خودی بود که در حال بازگشت بود گاهی هم هواپیمای دشمن بود که پرچم ایران را سپر دفاع خود کرده بود به همین خاطر تشخیص هواپیمای خودی از دشمن برای ما خیلی سخت شده بود. 
گاهی بعضی بچه‌های خلبان مجبور می‌شدند کنار توپ‌های پدافند مستقر شوند تا با خلبان هواپیما با بیسیم ارتباط برقرار کنند و به این وسیله مشخص شود هواپیمای خودی در حال عبور است یا هواپیمای دشمن. آن روزها ما آن‌قدر درگیر کار بودیم که به الگو گرفتن از کسی اصلا فکر نمی‌کردیم فقط سعی می‌کردیم وظیفه خود را به نحو احسن انجام دهیم.
در بعضی مناطق تمام عملیات‌های هلی‌برن منطقه را بالگردهای هوانیروز انجام می‌دادند، آنچه از مهمات، سلاح، مواد غذایی و هر چه که لازم بود را با بالگرد به منطقه می‌رساندند از آن طرف هم مجروحان را سوار بالگرد کرده و به پشت جبهه منتقل می‌کردند. یکی از ماموریت‌های سخت ما همین رفت و آمد به منطقه بود، برای نشستن بالگردها یک منطقه را با لودر آماده می‌کردند که به آن خط هلی‌کوپتری می‌گفتند. دور یک منطقه بسیار بزرگ را خاکریز درست می‌کردند. بالگرد می‌خواهد بنشیند یا بلند شود کلی گرد و خاک هوا می‌شود، به همین دلیل خیلی زود ممکن بود بالگردها شناسایی شوند، از این جهت ما خیلی وقت‌ها مجبور بودیم 24 ساعت نشده جابه‌جا شویم، بیشتر جابه‌جایی‌ها هم در شب انجام می‌شد. به دلیل ویژگی‌های کاری خاصی که ما داشتیم، نمی‌توانستیم در یک نقطه ثابت بمانیم و همیشه در حال جابه‌جایی بودیم.
یکی از صحنه‌هایی که من هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم مربوط به یکی از شهدای عزیز پدافند است، گروهبان صالحی که بچه انار کرمان بود. وقتی او آخرین گلوله را تیراندازی کرد، هواپیمای دشمن آمد آنچنان این رزمنده عزیز و توپش را به رگبار بست که پیکر این شهید از صندلی توپ جدا نمی‌شد.
کار ما طوری بود که گاهی خودمان هم خبر نمی‌شدیم هواپیمای دشمن را زدیم یا نزدیم به هر صورت نمی‌توانستیم تحت هیچ شرایطی منطقه را ترک کنیم. گاهی در شعار می‌گفتند خلبان‌های ترسوی عراقی، اما همیشه هم این‌طور نبود؛ خیلی از خلبان‌های عراقی واقعا ترسو نبودند از ملیت‌های دیگر مانند فرانسوی‌ها هم در امر شرکت داشتند و هدایت هواپیماهای عراقی را انجام می‌دادند. گاهی آن‌قدر هواپیمای عراقی پایین می‌آمد که ما حرارت آنها را روی صورت‌مان حس می‌کردیم، وقتی که می‌رفتند بچه‌ها به سمت‌شان تیراندازی می‌کردند، آن‌قدر گردوخاک بلند می‌شد که ما اصلا متوجه نمی‌شدیم هواپیما را زدیم یا نزدیم، بعد از نشستن گردوخاک‌ها فرمانده عملیات به ما خبر می‌داد که موفق شدیم هواپیما را بزنیم یا موفق نشدیم.
چرا با وجود پایان جنگ تحمیلی و برقراری صلح اما پیشرفت در حوزه دفاعی و تجهیزات نظامی مهم است؟
علی‌رغم این‌که جنگ تمام شده بود اما ما بعد از جنگ هم هنوز درگیر بودیم به دلیل این‌که آسمان کشور همیشه در معرض تجاوز دشمنان خارجی بود و هنوز هم هست. اکثر استان‌های ما مانند اصفهان همیشه مورد تهدید بوده است به همین دلیل سیستم دفاعی دائما باید در حال آماده‌باش باشد. من تا زمانی سر خدمت بودم تا آخرین لحظه درگیر بودیم. کرمان هم که آمدم باز به همین صورت بود، مسئله دیده‌بانی کرمان با 180 کیلومتر مساحت مسئله بسیار مهم و سختی است. 
امروز بزرگ‌ترین مشکل دفاعی ما پدافند با هواپیماهای بدون سرنشین است. پیشرفت ما در امور نظامی بسیار چشمگیر بوده تا جایی که امروز می‌توانیم پهپاد بسازیم، اما هواپیماهای بدون سرنشین جثه کوچک و خاصیت رادارگریزی دارند، قدرت بسیار بالایی دارند و می‌توانند بالای یک منطقه حاضر شده و صدای نفر را صدابرداری کرده و یا فیلمبرداری کنند اطلاعات را ارسال کرده و خود به خود منهدم شوند. 
قرارگاه پدافند برای مقابله با این هواپیماها حدود 16 هزار نقطه دیده‌بان بصری با دوربین‌های قوی دید در شب و روز قرار داده است. این دیده‌بان‌ها 24 ساعته آسمان شهرها را کنترل می‌کنند. 
شاید در نظر مردم عادی اگر یک نیروی پدافندی بگوید من آماده‌باش هستم به او بخندند و بگویند الان که خبری نیست آماده‌باش برای چی. در حالی که اگر این آماده‌باش‌ها و این کنترل لحظه به لحظه نبود تا به حال بارها و بارها کشور مورد تهاجم دشمن قرار می‌گرفت. من با این‌که بازنشسته شدم اما از طریق سایت و پیگیری اخبار، پیشرفت‌ها را دنبال می‌کنم و در این زمینه بسیار علاقه‌مند هستم و از این‌که قدرت دفاعی کشور روز به روز بیشتر می‌شود بسیار خوشحال و مفتخرم.
آیا ما واقعا در قدرت نظامی به جایگاه خوبی رسیدیم؟
اگر جمهوری اسلامی قدرت نظامی نداشت قدرت‌های مستکبر عالم هرگز پای میز مذاکره با ما نمی‌نشستند. این‌که آنها حاضر شدند با ما سر یک میز بنشینند تنها دلیلش قدرت نظامی ایران است، آنها از حمله کردن به ایران ترس و واهمه دارند، به خاطر همین ترس است که دشمنی خود را از راه‌های دیگر مانند اقتصاد و مبارزه فرهنگی و غیره دنبال می‌کنند اگر نمی‌ترسیدند لحظه‌ای در حمله کردن به ایران درنگ نمی‌کردند. ما در حوزه‌های نظامی از هر جهت پیشرفت‌های چشمگیری داشتیم. من تقریبا ده سال است که بازنشسته شدم؛ اما چون در مراکزی مانند اصفهان خدمت کردم از آخرین اطلاعات و پیشرفت‌ها تا حدودی اطلاع دارم. قطعاتی که در تهران و جاهای دیگر ساخته می‌شد را برای چک کردن به اصفهان می‌فرستادند، به همین دلیل من تا حدودی از پیشرفت‌ها در قطعه‌‌سازی و این‌گونه امور اطلاع دارم و می‌توانم بگویم ما در وضعیت بسیار خوبی به لحاظ پیشرفت نظامی هستیم.
امروز اگر کسی بخواهد روحیه شهدا را داشته باشد، باید چکار کند؟
به نظر من اکثر مردم ایران ناخودآگاه این روحیه را دارند. آن زمان ما اصلا به این مسائل توجه نداشتیم؛ اما همه مردم در حال تلاش بودند، هر کس با توجه به توانی که داشت در جبهه یا پشت جبهه کاری انجام می‌داد، امروز هم همان‌طور است اگر موقعیتی پیش بیاید معلوم می‌شود که جوان‌های ما مانند جوان‌های دوران دفاع مقدس همین روحیه ایثار و فداکاری و شهادت را دارند.
بدترین خبری که در این مدت شنیدید، چه بود؟
خبر شهادت حاج قاسم. این خبر تلخ برای من بسیار سخت بود. من یک ملاقات با حاج قاسم در کرمان داشتم، البته ایشان را با شخص دیگری‌ اشتباه گرفته بودم و رفتم ‌اشتباهی با حاج قاسم روبوسی کردم، منتظر کس دیگری بودم بعد به من گفتند که ایشان حاج قاسم است. به هر حال افتخاری بود که نصیب من شد.
چه شد که حاج قاسم، حاج قاسم شد؟ 
خیلی از بزرگان و فرماندهان کشورهای دیگر درباره حاج قاسم صحبت می‌کنند. بسیاری از کسانی که در تشییع پیکر حاج قاسم شرکت کردند شاید روحیات دیگری داشتند. چطور شد که جوان‌های دهه هفتادی و خیلی‌ها که اصلا به ظاهرشان نمی‌خورد از شهادت حاج قاسم متاثر شدند و به خیابان‌ها آمدند؟
حاج قاسم خیلی خالص و بی‌ادعا بود. از زمان جنگ همین‌طور بود. از همان موقع خیلی درگیر مصاحبه و صحبت نمی‌شد، شاید این اواخر به دلیل موقعیت شغلی که داشت ایجاب می‌کرد که چند سخنرانی داشته باشد و در مجامع عمومی حاضر شود، اما این حضور هم چیزی از اخلاص حاج قاسم کم نمی‌کرد. ایشان خالصانه و با تمام وجود درگیر کار بود، وقتی هم که صحبت می‌کرد، در کمال سادگی صحبت می‌کرد و درگیر ظواهر و حواشی نمی‌شد.