فانوس
پیشگویی دربارۀ روز شهادت
حجتالاسلام و المسلمین سید موسی موسوی نقل کردند:
در سالهای اولیّه پاکسازی کردستان از لوث ضدّ انقلاب (حدوداً اواخر سال 1358 و یا اوایل سال 1359 شمسی) بود که جوانی به نام مصطفی طیّاره از محلۀ حسین آباد شهر اصفهان _ که در دوران ستمشاهی پایگاه اصلی انقلابیون اصفهان بود _ با شنیدن ندای ملکوتی حضرت امام(ره) به صورت بسیجی ساده به سوی کردستان شتافت و در اوّلین نبردهای خونین و حماسی کردستان، حضوری جدّی و مؤثر داشت.
ایشان در شکلگیری و تربیت و ساماندهی «سازمان پیشمرگان مسلمان» که نقش حیاتی در پاکسازی کردستان داشتند، نقش محوری داشت. هنوز خاطرۀ کارهای فکری و تفسیر و تبیین شیرین او از عبارات قرآن و نهجالبلاغه برای پیشمرگان مسلمان کُرد، در کام آنها باقی مانده است.
شهید مصطفی طیّاره که برادر کوچکتر و تنها برادرش هم در کردستان به شهادت رسید، پس از مدتی به فرماندهی سپاه سقّز که از حساسترین شهرها بود، منصوب شد. او در پاکسازی سقّز، بهویژه روستاهای آن که به مرز منتهی میشد و بسیار آلوده به ضد انقلاب بود، نقش عمده داشت.
در این موقعیت، شهرستان سردشت، که شهری مرزی در آذربایجان غربی است، از همه طرف در محاصره ضد انقلاب بود و همۀ محورهای زمینی آن به دست ضد انقلاب افتاده بود. نیروهای نظامی سپاه و ارتش هم که در آن شهر مستقر بودند، فقط از طریق هوا و با هلیکوپتر و مشابه آن پشتیبانی میشدند و لذا بهشدّت دچار مضیقه بودند.
روزی شهید بزرگوار محمّد بروجردی، که در آن زمان فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهداء را به عهده داشت، با بنده تماس گرفت و فرمود: برنامهریزی کردهایم که محور سردشت به بانه را پاکسازی کنیم و این عملیات از سختترین عملیاتهای جاری ما خواهد بود و ممکن است تلفات سنگینی داشته باشیم.
من خودم از طریق بانه به سردشت، رزمندگان را همراهی میکنم، شما هم برای تقویت روحیۀ رزمندگان به سقّز بروید و با آقای طیّاره و به وسیلۀ هلیکوپتر به سردشت بروید و روزهای اوّل عملیات را در سردشت باشید.
بنده به سقّز رفتم. شبی که فردایش عازم سردشت بودیم، دو نفری با شهید طیّاره نشسته بودیم. تلفن زنگ زد. شهید ناصر کاظمی فرمانده وقت سپاه کردستان بود. من صدای کاظمی را میشنیدم که به شهید طیّاره برنامههای سردشت را توضیح میداد. شهید طیّاره با جدّیت خاصّی گفت: من همراه موسوی به سردشت میروم و تا روز هفتم عملیات، آنجا هستم.
شهید کاظمی با لحنی مزاحگونه فرمودند: طیّاره! توی این موقعیت حساس، هوس اصفهان کردهای؟
گفت: نه! اصفهان نمیروم. شهید میشوم.
آن موقع، نه بنده و نه شهید کاظمی گفتۀ ایشان را جدّی نگرفتیم. فردای آن شب همراه ایشان به سردشت رفتم. عملیات شروع شد و دقیقاً شهید طیّاره صبح روز هفتم، روی پل «ربط» که بخش حساسی اطراف سردشت است، با گلولهای که به قلبش اصابت کرد، به شهادت رسید!
چند روز بعد از این حادثه بنده خدمت حضرت امام شرفیاب شدم و در آن ملاقات، ماجرای آن شهید بزرگوار را برای امام تعریف کردم.
امام فرمودند: همۀ مراحل را خودت از نزدیک ناظر بودی؟
عرض کردم: بله.
فرمودند: باز تکرار کنید.
وقتی شرح میدادم، اشک، اطراف چشم مبارک امام حلقه زده بود.
*مأخذ: خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری، انتشارات دارالحديث قم