یک شهید، یک خاطره
توجه به خانواده بعد از شهادت
مریم عرفانیان
با شهادت علیاصغر خیلی تنها شدیم. همان ایام پسرم حامد، مریض شد و میبایست هفتهای دو بار او را برای معاینه به دکتر میبردم. همه ناراحت بودیم. مادرم میگفت: «یکشب که ناراحت بودم، بهعکس علیاصغر نگاه کردم و گفتم: تو که رفتی؛ ولی لااقل خبری از بچهت بگیر. ببین چه حالی داره! یک توجهی به این بچه بکن.»
مادرم همان شب خوابدیده بود که علیاصغر به خانهمان آمده و حامد را بغل گرفته است و همراه هم بیرون رفتند. فردای آن روز حال حامد بهتر شد و از آن به بعد رو به بهبودی گذاشت...
همیشه فکر میکنم، چقدر خوب است که علیاصغر بعد از شهادت هم هوای خانوادهاش را دارد.
خاطرهای از شهید علیاصغر کلاته سیفری
راوی: همسر شهید