شهدای اقتـدارآفرین و معجزهآفرینِ غدیر
کامران پورعباس
چند دسته از شهدای جمهوری اسلامی ایران معروف به شهدای غدیر هستند، چرا که در آستانه عید غدیر خم و به صورت دستهجمعی به شهادت رسیدند.
درود میفرستیم بر تمامی شهدای غدیر و یادی مینماییم از چند تن از این شهدای سربلند و سرافراز.
شهدای جهاد خودکفایی سپاه
در آبان سال 1390، سردار حسن تهرانی مقدم رئیسسازمان خودکفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و پدر صنعت موشکی ایران به همراه تعدادی از پاسداران در پادگان شهید مدرس در ملارد بر اثر انفجار زاغه مهمات به شهادت رسیدند. این شهدا هرکدام سابقه درخشانی در پیشرفتهای درخشان موشکی کشور داشتند. این شهدا به «شهدای غدیر» و «شهدای اقتدار» معروف هستند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی از این شهدا با عناوین «عناصر ممتاز»، «جانبرکفان نستوه»، «مردان بزرگ» و از شهید حسن تهرانی مقدم با عناوین «سردار عالیقدر»، «دانشمند برجسته» و «پارسای بیادعا» یاد نمودند.
رهبری در مراسم شهدای جهاد خودکفایی سپاه حضور یافتند و برای این شهدای گرانقدر علو درجات مسئلت و در حاشیه این مراسم با خانواده شهدا گفتوگو کردند و چند روز بعد هم در منزل شهید تهرانی مقدم با خانواده شهید دیدار نمودند.
شهید حسن تهرانی مقدم
دکتر فتح الله امی عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس در یکی از مراسمهای بزرگداشت شهید حسن تهرانی مقدم، افتخارات و دستاوردهای دوران مدیریت سردار را چنین برشمرده است:
- بیش از 50 اختراع
- دستیابی به فناوری TBC یا Transportation Business Center
برای اولین بار در کشور
- کسب دانش فنی سیستم هدایت کنترل جدید
- مجری طرح ماهواره امید
- دستیابی به بدنه کامپوزیتی و سوخت کامپوزیتی
- فناوری عایقهای موتور
- سیستم جدایش موشک برای مراحل مختلف جدا شدن موشک در فضا
- سامانه موشک حامل ماهواره
- طراحی سایت پرواز
- تجهیز کشور به انواع موشک
- پس از طراحی و ساخت موشک زلزال، موفق به پیادهسازی موشکهای مرصاد، غدیر، فاتح و فتحالمبین شد.
- مقدمات ساخت اولین موشک ماهوارهبر با نام قائم را فراهم کرد.
- طراحی و ساخت رادار VHF و هلیکوپتر شاهد
سردار حسین سلامی نیز در یکی از مراسم شهدای غدیر، دستاوردهای بینظیر خدمات شهید تهرانی مقدم را چنین ارائه نمود:
- حسن، مرد آرزوها و ترسیمکننده آرمانهای بزرگ بود.
- فاتح قلههای بزرگ و پایهریز یکی از ستونهای مستحکم اقتدار انقلاب و نظام بود.
- مرد غلبه بر ناممکنها
- شهید تهرانی مقدم برای اولین بار نام ایران را در فضا طنینافکن ساخت.
- او برای اولین بار ما را به فضا برد و سینه فضا را شکافت.
- شهید مقدم با شناخت نقاط ضعف دشمن کابوس دائمی آنها را رقم میزد. امروز رژیم غاصب صهیونیستی از کابوس وحشتی که این شهید والامقام ساخته بود، خواب و خوراک ندارد و مقدم برای همیشه افسانه شکستناپذیری اسرائیل را باطل کرد.
- سرلشکر تهرانی مقدم نه تنها در دوران زندگی خود پایهگذار اقتدار شکستناپذیر نظام ما بود، بلکه مسیری ساخت که تمامی اندیشمندان و دانشمندان علم هوا و فضا در مسیری که او ساخت حرکت میکنند.
- کارهای شگفتانگیز این شهید بزرگوار در ابتدا همواره غیرممکن مینمود و برخی از ایدههای او در دنیای فناوریهای مدرن هم عملیاتی نشده است.
- اولین کسی که توانست از موشکی بالستیک، موشکی با قابلیت اصابت به شناورهای متحرک بسازد. از آن روز دیگر ناوهای هواپیمابر آمریکایی دیگر تنها با موشکهای کروز نباید مقابله کنند و موشکهای منحنیزن با سرعتی چندین برابر سرعت صوت شناورهای متحرک را مورد اصابت قرار دهند و این فناوری تنها در اختیار تعداد معدودی از کشورها بوده و حاصل اندیشههای نوگرانه شهید مقدم بود.
- شهید مقدم در گمنامی زندگی کرد، اما با عنایت پروردگار شهادتش این نام گمنام را در سراسر عالم پرآوازه ساخت و پاسخی الهی به مجاهدتهای این بزرگ مرد داده شد.
- ایدهها و دستاوردهای شهید تهرانی مقدم امروز فضای تحرک حیاتی دشمنان را تنگ کرده و موجب آن شده است که جمهوری اسلامی ایران در موضع اقتدار عکسالعملهای سریع و ویرانکنندهای را در مقابل دشمن داشته باشد.
خدا را شکر راه شهید تهرانی مقدم ادامه پیدا کرده و صنعت موشکی کشور بلوغ و پویاییِ روزافزونی یافته و همه ساله از موشکهای پیشرفتهتری رونمایی گردیده است. موشکهای فوقپیشرفته، پرسرعت، نقطهزن و غیرقابل رهگیریِ جمهوری اسلامی ایران حیرت جهانیان را برانگیخته و خواب دشمنان را آشفته کرده است.
از آمریکا و اسرائیل گرفته تا داعش و انواع گروهکهای دشمنِ لانه کرده و پنهان در کشورهای همسایه، طعم موشکهای ایران و میراث شهید تهرانی مقدم را چشیده و شکستناپذیری و غیرقابل رقیب بودن و دشمنشکن بودنشان را به چشم دیدهاند.
توانمندیهای موشکی، یکی از مهمترین پایههای اقتدار و بازدارندگی کشور را پدید آورده است.
شهید مهدی نواب
شهید مهدی نواب در 14سالگی به جبهه رفت و در سال 65 وارد سپاه پاسداران شد. در یگان موشکی مشغول به کار بود و آموزش نصب کلاهک و الحاق و انتقال و تجهیزات موشکی و سپس قرار دادن موشک روی خودروی سکوی پرتاپ را دید و بعد آموزش کار با جرثقیل و لیفتراک و خودروی حامل موشک را فراگرفت و حتی اسکورت موشک تا محل و تخلیه موشک را انجام میداد.
در زمان جنگ یکی از متخصصان الحاق و انتقالات شد و از سال 66 تا 68 مسئول دسته دوم الحاق و انتقالات یگان موشکی شد. شهید مهدی نواب مشاور و مسئول آزمایشگاه پژوهشکده و تست سوخت پادگان شهید مدرس و مسئول سمعی بصری جهاد خودکفایی بود. با 20 نوع دوربین حرفهای و فوقحرفهای کار کرده و دفتر سمعی و بصری را نیز همینطور افتتاح کرد و از حساسترین عملیاتهای تست موشکی فیلم میگرفت.
تمام هدفش آمدن لبخند بر لبان رهبر معظم انقلاب بود و میگفت: هدف ما این است که شیعه و کشورمان قدرتمند شود.
هر بار که از او درخصوص قدرت موشکی پرسیده میشد، میگفت: «قدرت موشکی ما به گونهای است که دشمن به خود اجازه نمیدهد به ایران نگاه چپ کند. همچنین درخصوص پیشرفت موشکی نیز میگفت: آمریکا و اسرائیل هیچ غلطی نمیتوانند بکنند، خودشان میدانند که حرفهایشان در حد تهدید است. اگر اسرائیل دست از پا خطا کند، با خاک یکسان میشود.
همسر شهید از قول شهید تهرانی مقدم نقل نموده که گفته است: مهدی نکتهسنج، تیزبین، باهوش است و حس ششم بسیار قوی دارد.
شهید مهدی نواب در زمان شهادت مشاور و مسئول آزمایشگاه پژوهشکده و تست سوخت و مسئول سمعی بصری جهاد خودکفایی سپاه بود.
شهید محمدقاسم سلگی
شهید محمدقاسم سلگی از سال 59 در بسیج فعالیت داشت و با شروع جنگ راهی جبهه شد. از سال 61 به استخدام سپاه درآمد. در سال 1365 با اندک سنی که داشت وظیفه فرماندهی پادگان کرمانشاه را بهعهده داشت. بخشی از فعالیتهای عمده او از همان سالهای جنگ در مهندسی- رزمی سپاه بوده است.
به خاطر سالها کار با مواد شیمیایی جانباز شیمیایی ریوی شد. پس از جنگ به دلیل تخصص فنی در یگان موشکی شروع به کار کرد. در استفاده و تعمیرات انواع ماشینهای سنگین، توانایی بسیاری داشت لذا مسئولیت فرماندهی ترابری و ماشینهای سنگین سازمان جهاد خودکفایی سپاه را عهدهدار گردید.
همیشه میگفت: جان خودم و خانوادهام فدای ولایت و رهبر. این یعنی یک ولایتمدار به تمام معنا بود و میگفت: هر وقت آقا حکم جهاد بدهند اوّلین شخصی که وارد جنگ و پشت ولایت فقیه میماند، من هستم.
چندین بار پیش آمده بود که آقای سلگی چفیه آقا را از ایشان گرفته بودند. یکی از آنها را هم اطرافیان روی خاکش گذاشتند.
شهید مهدی دشتبانزاده
شهید مهدی دشتبانزاده دوران دفاع مقدس را در بهداری لشگر 27 محمد رسولالله(ص) خدمت میکرد و بهدفعات مجروح شد.
یک بار در حمله رمضان ترکش به سرش اصابت کرده بود. هنوز خوب نشده بود و از سرش خون میآمد که به جبهه بازگشت. در والفجر مقدماتی پایش تیر خورد. به خاطر این مجروحیت مقداری استخوان نداشت و نمیتوانست راه برود. مادر گرامیاش یک شب خیلی گریه کرد و خوابید و خواب دید که یک آقایی آمد و گفت: «مادر آقا مهدی برای چه گریه و زاری میکنی؟» گفتم: «من فقط میخواهم بچهام راه برود.» او گفت: «راه میرود. هیچ مشکلی ندارد. فردا دکتری میآید و مریضها را میبیند و کاری برایش انجام میدهد.» گفتم: «نمیدانم آقا. من پای مهدی را از تو میخواهم.» برگشت نگاهی کرد و خندید و رفت.
دکتر او را دید و جراحیاش کرد و از پهلویش استخوان درآورد و در پایش که استخوان نداشت گذاشت.
پس از پایان جنگ تحمیلی به استخدام وزارت دفاع درآمد و در کار ساخت موشک بود. یکبار در یک آزمایش موشکی مجروح شد و چند وقت بیمارستان بود.
با تشکیل جهاد خودکفایی سپاه از همراهان سردار شهید حسن تهرانی مقدم شد و در این میان فرماندهی پادگان مدرس به او واگذار شد؛ پادگانی که اتفاقهای مهمی را به خود دید، انفجارها، تستهای موشکی، پیروزیها، آموزش و مهارت جوانانی زبده و صدها اتفاق تلخ و شیرینی که برای خیلیها از این پادگان دوکوهه دوم ساخته بود.
شهید سید محمد حسینی فردوئی
شهید سید محمد حسینی فردوئی جوانترین شهید اقتدار است. در میلاد حضرت رسول(ص) به همراه برادر دوقلویش به دنیا آمد. اسمهایشان را محمد و مصطفی نهادند.
پدرش از جانبازان 8 سال دفاع مقدس است که از ناحیه پا و دست و سر مجروحیت دارد. برادر دوقلویش مدافع حرم در سوریه بود.
محمد هفتمین شهید خانواده است. سه تن از پسرداییهای مادر و سه تن از پسر عموهای پدرش شهید شدهاند.
پدر گرامی شهید در پاسخ به این سؤال «شهدای اقتدار را چطور شناختید؟»، میگوید: «من 40 و چند ساله هستم و همه نوع آدم دیدهام و در جبهه هم بودهام و بچههای باصفای آنجا را هم دیدهام ولی مانند بچههای این مجموعه کم دیدهام. ما 5 ماه قبل از شهادتشان یک سفر با آنها مشهد بودیم. به محمد گفتم ایجاد این صمیمیتی که شما در محل کار دارید، محال است. باور نکردنی است که این قدر رفیق باشید. اصلا نمیدانم جمع شما چه جمعی است. حتی یک نفر هم بین شما نیست که قیافه بگیرد. من در این چهل و چند سال اصلاً همچنین جمعی ندیدهام.... واقعاً آن رفاقت و صمیمیتشان عجیب بود.»
مادر گرامی شهید از معجزات فرزندش میگوید:«ما یک سری خاطرات با محمد داریم که خارقالعاده است....دو هفته بود محمد شهید شده بود. اوایل محرم سال ۹۰ بود. یک شب از هیئت اومدیم خونه. حال من فوقالعاده خراب بود. شبها رختخوابم را کنار مصطفی پهن میکردم. همه جونم شده بود مصطفی. اون شب هم همه ما بههم ریخته بودیم و رمق نداشتیم از جامون بلند بشیم. مصطفی گفت: مامانی گوشی من مونده تو جیبم، میترسم برای نماز صبح خواب بمونیم، میخواستم ساعت بذارم.
همسرم هم گفت: ای بابا برای منم تو ماشینه. گوشی خودمم تو کیفم بود، ولی حس بلند شدن نبود. گفتم: بخوابید من خواب نمیمونم. چون آشفته بودم خواب عمیق نداشتم. گفتم: نگران نباشید.
دم اذان صبح گوشی مصطفی توی رختخوابش زنگ خورد. مصطفی بیدار شد و گفت: مامانی دستت درد نکنه که گوشیمو آوردی و زنگ گذاشتی. گفتم: من این کار رو نکردم، شاید بابات آورده. وقتی از همسرم پرسیدیم، گفت: به خدا منم نیاوردم. فهمیدیم که محمد زحمتشو برامون کشیده. چون مصطفی میگفت: مامان من خواب بودم، دیدم یکی پاشو گذاشت رو بالشم. چشمامو باز کردم دیدم پای داداش محمد با همون شلوار کردی سفید رو بالشمه. فکر کردم خواب میبینم، ولی الان فهمیدم گوشیمو آورده. بهخاطر همین خیلی افسوس میخورم.
۱۰روز بود محمد شهید شده بود و من بسیار بسیار خراب و آشفته بودم. یکی از دوستانم اومد خونمون که شلوغیهای خونه رو مرتب کنه. منم مثل یک جنازه، ساکت نشسته بودم. دوستم از همسرم جای وسایلو میپرسید. من به در اتاق خواب تکیه داده بودم. شب قبل بچههای صنایع دفاع اومدن خونمون. تازه شروع کرده بودن وسایل شهدا رو به خانوادهها پس میدادن. همینطور که تکیهام به اتاق خواب بود، دیدم صدای موبایل محمد از اتاق میاد. دویدم تو اتاق دنبال صدا اما صدا قطع شد. به همسرم گفتم: بچهها که دیشب اومدن چیزی از محمد آوردن؟ گفت: نه.
من فکر کردم میخواد رعایت حال منو بکنه و نمیخواد بگه. با عصبانیت گفتم: به من دروغ نگو. فکر میکنی دیونه شدم؟ به خدا صداشو شنیدم. دوستم گفت: چرا ناراحت میشی؟ مگه نمیگی صدای موبایلشو شنیدی؟ خوب خودت دوباره زنگ بزن. زنگ زدم اما گفت: مشترک مورد نظر خاموش است.
چندروز گذشت، رسیدیم به پنجشنبه دوم. اقوام همسرم اومده بودن منزلمون که با هم بریم سر مزار. حدود ۲۵ نفر بودیم. منم مثل همیشه ساکت و با حال بدی گوشه نشسته بودم. جاریم دقیقا همون جا به دیوار اتاق تکیه کرده بود. خونه شلوغ بود. دیدم جاریم سرشو کشید سمت اتاق خواب و گفت: بچهها گوشی کدوماتون زنگ میخوره؟ تا اینو گفت: من یک هیس بلند کشیدم. همه ساکت شدند. دیدم صدای گوشی محمده. دویدم سمت صدا. صدا از تو کشوی کمد بود. کشو رو باز کردم. دیدم گوشی قدیمی محمد که دوماه بود خاموش بود و سیمکارت نداشت، داره زنگ میخوره. این بار برای حرفم ۲۵ تا شاهد داشتم. به همسرم گفتم: دیدی دروغ نمیگم. دکمه اتصالو زدم هرچی گفتم: الو الو، کسی جواب نداد. گوشی را انداختم تو جیبم بعد از چند دقیقه دوباره زنگ خورد. این بار دادم به همسرم، گفتم: شاید جواب تو رو بده؛ ولی به همسرم هم جوابی نداد. آخه بیشتر از دو ماه بود که یک گوشی جدید خریده بود و این گوشی بدون داشتن شارژ برقی و سیمکارت زنگ خورد. اون گوشی هنوز روشنه و همیشه شارژش میکنیم. تو همه مناسبتها به محمد اس میدیم. بهش التماس دعا میگیم.
من براتون چند تاشو گفتم. خداوند تو قرآن سوره آلعمران میفرماید: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»... مرده مپندارید آنان را که در راه خدا کشته شدهاند؛ بلکه زندهاند و نزد خدا روزی میخورند. به خدا شهدا زندهاند.»
شهید سیدرضا میرحسینی
شهید سیدرضا میرحسینی علیرغم آنکه همه هنرها را بلد بود ولی هنوز نتوانسته بود شغل مورد علاقه خود را پیدا کند. در برقکشی، جوشکاری، تیراندازی، نجاری، تعمیرکاری ماشین و تعمیر لوازم خانگی و برقی مهارت کافی و لازم را داشت. همیشه میگفت: میخواهم شغلی داشته باشم که بتوانم از هوش و استعدادم استفاده کنم.بارها شغل عوض کرد.
اردیبهشت 84 زندگی جدید خود را شروع کرد و وارد سازمان جهاد خودکفایی سپاه شد. بارها نماز شکر خواند و حتی اواخر عمر خود میگفت: حالا تازه فهمیدم خدا چرا مرا آفرید و چرا این همه استعداد به من داد که برای دفاع از خاک میهن و این مردم عزیز جان فدایی کنم.
نماز شب را که میخواند، چند صفحه قرآن تلاوت میکرد. میایستاد و زیارت عاشورا میخواند. صبحها بعد از نماز دعای عهد میخواند و قرآن تلاوت میکرد.
عاشق اهلبیت بود و به همین خاطر سهشنبهها دعای توسل در منزل برگزار میکرد.
همیشه آرزو میکرد یکی از سربازان امام زمان(عج) باشد و با همه وجودش خود را صرف خدمت به انقلاب و کشورش میکرد و بعد از ساعتهای متمادی کار شبانهروزی، از شدت کار خم به ابرو نمیآورد و همیشه شهدای 8 سال دفاع مقدس را مثال میزد که در سرما و گرما برای دفاع از کشور زحمت زیادی میکشیدند.
در قنوت نمازهایش با حالت تضرع میگفت: خدایا مرگ مرا شهادت در راه خودت قرار بده.
دو سال قبل از شهادت جانباز شده بود. بعد از جانبازیش هر روز صبح قبل از رفتن به محل کار غسل شهادت میکرد.
در پادگان مدرس (محل کارش) پیشنماز همکارانش بود. همکارانش به خاطر خصوصیات مذهبی و اخلاقی به عنوان امام جماعت انتخابش کرده بودند. لحظاتی قبل از شهادت همگی آخرین نماز جماعت را خواندند و شربت شهادت را نوشیدند. همسر گرامی شهید در مورد شهدای جهاد خودکفایی سپاه میگوید: هر وقت به شهید سیدرضا و همه رفیقانش فکر میکنم هیچ چیز جز زیبایی ایثار و فداکاری و شرف و شهامت کربلایی نمیبینم.
همه ما همیشه از پیشرفتها و دستاوردهای درخشان و بینظیر و غرورآفرین و اقتدارآفرینِ موشکی شنیدهایم؛ اما شاید کسی نداند که برای تست هر موشک چه بر بچههای جهاد خودکفایی گذشته است. به گفته همسر شهید سیدرضا میرحسینی: «روزهایی که تست داشتند، زیارت عاشورا میخواندند. ختم امن یجیب میگرفتند. حتی فقط به دعای خودشان اکتفا نمیکردند. بعضیها به خانوادههایشان هم میسپردند که برایشان نذر و نیاز کند و دست دعا بلند کند. حاج حسن تهرانی مقدم سفارش میکرد و میگفت به مادرها بگویید دعا کنند و صدقه بدهند. وقتی تست موفقیتآمیز طی میشد، یکی یکی به خانوادهها زنگ میزدند که بروید و نذرتان را ادا کنید. یعنی تست خوب و بیخطری داشتیم.»
شهدای لشكر ثارالله كرمان
در اواخر بهمن سال 1381، حدود سیصد نفر از پاسداران لشكر 41 ثارالله کرمان هنگام بازگشت از مأموريت بررسي وضعيت امنيتي استان سيستان و بلوچستان براثر اصابت هواپيماي ايلوشين سپاه به ارتفاعات كرمان به شهادت رسیدند.
در پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی این حادثه آمده است: «حادثه مصیبتبار سقوط هواپیما که در آن جمعی از فرزندان عزیز سپاهیم جان خود را از دست دادهاند، موجباندوه و تأثر عمیق اینجانب گشت. بیشک این عزیزان که عمر و جوانی خود را در راه خدمات دشوار به انقلاب و کشور خود مصروف میکردند، در جوار رحمت الهی و برخوردار از پاداش خداوند میباشند؛ انشاءالله.»1381/12/01
شهيد مجيد حاجي حاتم
سردار شهيد مجيد حاجي حاتم که در آغاز جنگ در دوران سربازی بود و بهعنوان سرباز ارتش جنگیده و جانباز شده بود، پس از خدمت سربازي به عضويت سپاه در آمد و در سال 1361، همزمان با تشكيل تيپ 105 قدس (لشكر 16 قدس فعلي)، بهعنوان رئيس ستاد تيپ مشغول خدمت شد. در طول اين مدت در اكثر عملياتهاي پاكسازي ضدانقلاب و دفع تهاجم عراق در منطقه شمالغرب (استانهاي كردستان و آذربايجان غربي ) حضور فعال داشت. در سال 65 به قرارگاه حمزه سيدالشهدا(ع) اعزام و در سمت جانشين و سرپرست عمليات اين قرارگاه و متعاقباً در سال 71 به تهران منتقل و در سمتهاي مدير عمليات ويژه، مسئول معاونت طرحريزي، مسئول معاونت عمليات و جانشين اداره عمليات ستاد مشترك سپاه (معاونت عمليات فعلي) مشغول به خدمت شد. در بهمن ماه 1381 در زمره شهدای غدیر قرار گرفت.
شهید اکبر بیگدلی
سرتیپ پاسدار خلبان شهید اکبر بیگدلی از شناختهشدهترین و کارآمدترین خلبانهای نیروی هوایی سپاه بود و با بیش از 7000 ساعت پرواز با انواع هواپیماهای نظامی و غیرنظامی از خلبانان با تجربه کشور محسوب میشد. با هواپیماهای بسیاری از جمله هواپیماهای بویینگ ۷۲۷ و ایلوشین پرواز کرد و معلم خلبان این هواپیماها بود. جزو مؤسسین نیروی هوای سپاه پاسداران نیز به شمار میآمد. پایگاه قدر سپاه را فعال کرد و برای چندین سال معاون عملیات نیروی هوایی سپاه بود. علاوهبر کار پرواز، از بنیانگذاران برخی طرحهای صنعتی هوایی در سپاه بود. در بهمنماه 1381 آخرین پروازش را انجام داد و در زمره شهدای غدیر قرار گرفت.
همسر گرامی شهید بیگدلی از امام حسینی بودنِ شهید میگوید: به اهل بیت(ع) به ویژه امام حسین(ع) علاقه خاصی داشت. در ماه محرم هر کجا که بود، روز تاسوعای حسینی خودش را به حسینیه اعظم زنجان میرساند و آنجا همراه دسته حسینی عزاداری میکرد. ایام محرم لباس و پیراهن مشکی میپوشید و خیلی عادی در هیئتهای مذهبی کار میکرد. خودش را خادم امام حسین(ع) میدانست.
همسر گرامی شهید از مشکلگشاییهایش هم میگوید: بعد از شهادت اکبر مشکلات زیادی داشتیم. نبود ایشان خیلی ما را اذیت میکرد؛ اما هرگاه به مشکل بر میخوردیم، اکبر به خوابم میآمد و راهنماییام میکرد. هنوز هم که هنوزه هوای خانواده را دارد. فکرش پیش ماست. هر وقت مشکلی داشته باشم، میروم سر مزارش و با اکبر حرف میزنم. دو یا سه روز نکشیده مشکلمان حل میشود.
شهدای ناجا (فراجا)
در مهر 1393، اکیپی از بازرسی ناجا (فراجای کنونی) جهت بررسی بررسی ابعاد حادثه تروریستی سراوان و شهادت تعدادی از پرسنل ناجا و به منظور تعقیب عملیات اشرار مسلح با یک فروند هواپیمای توربو کماندر از تهران به مقصد زاهدان به پرواز درآمدند که در مسیر به علت نقص فنی دچار سانحه هوایی شده و به شهادت میرسند.
این شهدا عبارتند از:
- شهید سردار سرتیپ پاسدار خلبان دکتر عبدالعلی صادقی معاون ایمنی ناجا که از فرماندهان به نام و بلندپایه نیروی انتظامی بود.
- شهید سردار سرتیپ قربان محمد دروگرنیت
- شهید سردار سرتیپ علی خرسندینیا
- شهید سردار سرتیپ خلبان علی احمد فرخی
- شهید کارمند پاسدار محسن طلوعی
- شهید سرهنگ خلبان حجت خلیللو
- شهید سروان قربانعلی قویدل انجمن
شهید عبدالعلی صادقی
شهید عبدالعلی صادقی دارای مدرک پزشکی بود و بیش از 70 ماه در جبهههای حق علیه باطل خدمت کرده بود.
برخی سوابق و افتخاراتش چنین است:
- مسئول ستاد امداد و انتقال مجروحین جنگ
- مسئول امور آزادگان و اسرا در زمان جنگ
- مسئول تیم پزشکی مقام معظم رهبری
- استاد دانشگاه علوم انتظامی در رشتههای پزشکی قانونی، آمایش سرزمین، علوم بهداری رزم
- دارای چندین مقام برتر در کنگرههای بینالمللی بهداشت جهانی در کشورهای نیجریه، عربستان، صربستان و سوییس
- دارای لوح نفر برتر دفاعی کشور از وزیر دفاع
- از فرماندهان سپاه قدس
- مسئول آموزش نیروهای حزبالله لبنان
- رئیسبهداری سپاه در سوریه و لبنان
- معاون ایمنی ناجا
شهید علی احمد فرخی
شهید علی احمد فرخی در سن پايين در جبهه جنگیده بود. در سال 1367 به استخدام ناجا درآمد و به علت علاقه شدیدی که به پرواز داشت؛ در سال 1369 از دانشکده علوم نظامی ژاجا به هواژاجا منتقل گردید و درکسوت خلبان در این هواپیمایی مشغول انجام وظیفه شد. در طول خدمت نیز به علت لیاقت و شایستگی به استاد خلبانی نایل آمد.
فارغالتحصیل مدیریت ایمنی پرواز و بررسی سوانح هوایی از دانشگاه علوم و فنون هوایی شهید ستاری در سال 1385 و انتصاب در جایگاههای مختلف پروازی و مدیریتی، از دیگر موفقیتهای شهید فرخی به شمار میرود.
یکی از همکارانش ماجرای یکی از افتخارآفرینیهای بزرگ و معجزه عظیمی که در جریان آن رخ داد را چنین شرح میدهد:
«ماموريتي در سال 1377 به همراه شهيد فرخي به استان سيستان و بلوچستان، در منطقه ايرانشهر داشتم. پس از گذشت چند روز، هواپيما ما که از نوع سسنا 185 بود، خراب شد. در همان حين نيز هواپيما به سرويس 50 ساعته هم رسيده بود. كاركنان فني شروع به برطرف كردن عيب و انجام سرويس مربوطه شده و به سرعت كارهاي فني را به پايان رساندند. پس از برطرف كرن عيب و انجام سرويس بر روي هواپيما، وسيله پرنده به منظور صحت در عملکرد میبایست، مورد تست واقع گردد. برای همین به ما اعلام شد که وسیله برای انجام تست آماده میباشد. به همراه شهید فرخی برای انجام پرواز تست آماده پرواز شدیم و پرواز نمودیم. در حین پرواز و درزمانی که مشغول تست بر روی هواپیما بودیم، به ما اعلام شد؛ که امریهای برای شما صادرشده است. بنابراین سریعاً باید به مرز و درموقعیت جنوب شهرستان ایرانشهر گشت شناسایی انجام دهید. ظاهراً کاروانی از اشرار در منطقه مورد نظر در حال تردد بودند و برای همین به ما اعلام شد که به آن منطقه بروید و آن موقعیت را شناسایی کرده و آدرس را جهت اعزام نیروهای زمینی اعلام کنید. در آن شرایط به دلیل وخامت اوضاع نمیتوانستیم بگوییم، که هواپیما در حال انجام تست میباشد؛ چون اوضاع و احوال و تخصص نداشتن آنان در امر پرواز، ما را واداشت که با توکل بر خداوند بزرگ این امریه را انجام دهیم. همچنان به پرواز خود ادامه دادیم، تا به منطقه پیشین رسیدیم....
پس از 2 ساعت پرواز، کاروان قاچاق و اشرار مورد نظر را در حوالی مرز پیشین پیدا کردیم. در ابتدا افرادی که در آن کاروان بودند؛ فکر نمیکردند، که این هواپیما یک هواپیمای نظامی و برای آنان مخاطرهآمیز باشد. بنابراین، در بدو امر به ما کاری نداشتند؛ ولی در ادامه، با پرواز حول محدوده آنان به رفتار پروازی ما مشکوک شدند و برای همین به سمت هواپیما شروع به تیراندازی کردند. با توجه به اوضاع و احوال پیش آمده، ترجیح دادیم، ارتفاع پروازی خود را افزایش دهیم؛ تا از تیررس به دور باشیم....
با پیشنهاد شهید فرخی، تصمیم گرفتیم که ارتفاع خود را افزایش داده تا از این طریق با ارتباطات رادیویی هواپیمایی کشوری، که ایستگاهای تقویتکننده در نقاط مرزی داشتند، ارتباط برقرار کنیم. با افزایش ارتفاع موفق شدیم، با تهران ارتباط برقرار کنیم و به آنها اعلام کردیم، به فرماندهی انتظامی استان سیستان و بلوچستان اعلام کنند که ما در این موقعیت هستیم و کاروان مورد نظر نیز در موقعیت ما قرار دارد و سریعاً نیروهای خود را به این منطقه که اعلام کردیم اعزام نمایند....
پس از حدودا 3 ساعت پرواز در آن نقطه، موفق شدیم سرستون و پیشرو نیروهای انتظامی ایرانشهر را ببینیم....
چون وسیله ارتباطی بین ما و نیروهای زمینی خودی وجود نداشت با هر روش ممکن سعی نمودیم که به آنان مسیر حرکت کاروان را نشان دهیم و موفق به این امر شدیم. به طوری که بدون حتی یک نفر تلفات خودی اعضا و تجهیزات کاروان مورد نظر در اختیار نیروهای خودی قرار گیرد، که این به نوبه خود پیروزی بزرگ محسوب میشد. با پایان یافتن و متلاشی شدن کاروان مورد نظر، تصمیم به برگشت گرفتیم. ولی متاسفانه سوخت کافی برای برگشت وجود نداشت و این یکی از مشکلاتی بود که در آن بیابان با آن مواجه بودیم. یک باند کوتاه در نزدیکی پاسگاه انتظامی پیشین قرار داشت؛ که سطح آن با آسفالت سرد پوشیده شده و کیفیت باند نیز مطلوب نبود. عوامل انتظامی در آن پاسگاه با توجه به موقعیت منطقه و تجربه و همچنین مانورهایی که از طرف ما صورت گرفت، تشخیص دادند که ما میخواهیم در این باند فرود بیایم. برای همین سریعا به پاکسازی باند پرداختند. در انتهای باند نیز یکی از ماشینهای راهسازی که خراب شده بود قرار داشت که به هیچ عنوان قابل جابهجایی نبود. کوتاه بودن، کیفیت نامناسب باند و همچنین وجود وسیله راهسازی در انتهای باند کار ما را با مشکل مواجه کرده بود. با مشورت همدیگر، تصمیم به فرود گرفتیم. در همان لحظه متوجه شدیم، ترمز هواپیما عمل نمیکند. شرایط بسیار بدی گیر کرده بودیم، راهی جز فرود در این باند نداشتیم. وقتی چرخهای هواپیما به زمین برخورد کرد و ما متوجه اوضاع شده بودیم؛ شهید فرخی با صدای بلند با تمام وجود سه مرتبه داد زد: «یا ابوالفضل، یا ابوالفضل، یا ابوالفضل.»
ناگهان ترمز هواپیما برگشت و عمل کرد. این یک معجزه الهی بوده که من به چشم خود دیدم. سپس توانستیم هواپیما را کنترل کنیم. جالبتر و از همه مهمتر اینکه، پس از پیاده شدن دیدیم که دیگر ترمز عمل نمیکند.»