kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۷۲۳۴
تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۰:۴۲
ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع)-۵۱:

نگاهی به حربه‌های بنی عباس برای فریب افکار عمومی




این حدیث را زیاد شنفته‌اید؛ امّا احادیثى که انسان می‌شنود، باید جهتش را بفهمد، باید بداند که در چه جهتى است و رو به چه چیزى دارد.‌هارون در سفرى که به حج می‌رود، وقتى‌که مى‏آید مدینه و وارد حرم پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) می‌شود، براى اینکه ثابت کند خلافتش بر پایه‏ صحیحى است، به پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) می‌گوید: «السّلام علیک یابن عمّ»؛ درود بر تو اى پسرعمو! خب، خلافت پسرعمو به پسرعمو می‌رسد، به دوردست‌ها که نمی‌رسد _ این خیلى طبیعى است، خیلى روشن است _ خب، پسرعمو نزدیک است. نمی‌دانم شما این را می‌دانید یا نه که بنى‏العبّاس یک سلسله‏اى دارند مثل بنى‏على. ما می‌گوییم امام موسى‌بن ‌جعفر از امام صادق گرفت و او از امام باقر و او از امام سجّاد و او از حسین‌بن ‌على و او از امام حسن و او از علىّ‌بن ‌ابى‏طالب‌(علیهم‌‌السّلام) و او از پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله). بنى‏عبّاس هم یک‌چنین سلسله‏اى براى خودشان درست کرده بودند، می‌گفتند منصور از عبدالهِ سفّاح _ ابوالعبّاس _ گرفت و او از برادرش ابراهیمِ امام و او از پدرش محمّد و او از پدرش على و او از پدرش عبداله و او از پدرش عبّاس و عبّاس از پیغمبر! یک‌چنین سلسله‏اى براى خودشان درست کرده بودند و خودشان را احق و اولی به امامت و خلافت معرّفى می‌کردند.
هارون براى اینکه این را تثبیت کند، می‌گوید: «السّلام علیک یابن عمّ». موسى‌بن ‌جعفر هم که در حرم پیغمبر است تا شنفت که‌هارون گفت: «السّلام علیک یابن عمّ»، صدایش را بلند می‌کند و می‌گوید: «السّلام علیک یا ابه»1؛ درود بر تو اى پدر، اى نیا! یعنى فوراً زد توی دهن‌هارون، که تو می‌خواهى بگویی پسرعموى او هستى، پس خلافت مال تو است؛ من که فرزند اویم. اگر ملاک این است که پسرعمو از پسرعمو به‌خاطر قوم و خویشى ارث خلافت و امامت ببرد، خب من که بیشتر باید از پدر، ارث خلافت و ولایت ببرم.
هارون می‌داند که خاندان بنى‏هاشم خار راه اوست و خواهد بود، موسى‌بن‌جعفر‌(علیه‌السّلام) را هم شناخته؛ لذا به فکر است که سر موسى‌بن ‌جعفر را کلاه بگذارد، به فکر است که موسى‌بن ‌جعفر‌(علیه‌السّلام) را یک جورى قانع کند. این جریان بین منصور و امام صادق(علیه‌السّلام) هم وجود داشت... یک روزهارون با موسى‌بن‌جعفر‌(علیه‌السّلام) ملاقات کرد. این ملاقات در کجا بود و به چه صورت بود، معلوم نیست؛ اجمالاً ملاقات کردند.‌هارون به موسى‌بن ‌جعفر‌(علیه‌السّلام) گفت که چطور است من فدک را به شما برگردانم؟ فکر خوبى کرده بود. آخر، اوّلْ‏شعارى که شیعه با آن موجودیّت خودش را اعلام کرد، شعار فدک بود. دختر پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) براى اینکه ثابت کند خلافت مال کسانى نیست که آن را در دست گرفته‌اند و بر مسند قدرت نشسته‌اند، گفت: «فدک مرا غصب کرده‌اید.»؛ یعنى چه؟ یعنى شما مردم غاصبى هستید، ظالمید. ظالم که نمی‌تواند خلیفه‏ پیغمبر باشد، خلیفه‏ مظهر عدل باشد، حاکم اسلامى باشد. این یک شعارى بود و این شعار تا مدّتى بود. امّا این شعار کهنه شد، تمام شد. فدک در روزى شعار بود که غصب‌کنندگان فدک بر سر کار بودند؛ بعد از آنکه غصب‌کننده‏ فدک رفته، آن کسى هم که فدک از او غصب شده رفته، دیگر فدک نمی‌تواند شعار باشد. لذا مى‏بینیم که حسین‌بن ‌على‌(علیه‌السّلام) در ماجراى کربلا از فدک نامى نمی‌بَرد. آخر، فدک را چه کسی غصب کرده؟ مگر معاویه فدک را غصب کرده که با نام فدک علیه معاویه بشورند؟ امّا چند نفر از خلفا در طول زمان به فکر مردْرندى2 افتادند و گفتند براى اینکه ما بنى‏هاشم را _ فرزندان على(علیه‌السّلام) _ را آرام کنیم، فدک را به این‌ها برگردانیم؛ یکى عمربن ‌عبدالعزیز است. عمربن ‌عبدالعزیز به گمانم _ البتّه این را یقین ندارم _ از آن‌چهره‏هاى مزوّرِ دروغین تاریخ است؛ مثل انوشیروان عادل! امام صادق(علیه‌السّلام) فرمود: «این مرد خلیفه می‌شود و بعد می‌میرد؛ وقتى مُرد، مردم اهل زمین بر او می‌گریند و اهل آسمان‌ها او را لعنت می‌کنند»3 چون ریاکار بود. عمربن ‌عبدالعزیز هم از جمله‏ مفاخر و محاسنش(!) این است که فدک را رد کرده. خیلى هنر کرده، یک باغستانى را برگردانده! از جمع هزاران باغستان دیگرى که از مردم خورده، حالا یکى را هم داده، به قیمتى که بنى‏هاشم را ساکت کند؛ مثلاً به خیال خودش حقّ‌السّکوت داده است.
پانوشت‌ها:
1- بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج 48، صص 135 و 136
2- مردْرندی یا مردْرند، از اصطلاح‌های رایج در زبان و لهجه‌ خراسانی است.
3- بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج46، ص251