kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۶۸۶۶
تاریخ انتشار : ۰۴ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۲:۱۳
از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) -خونْ‌واژه‌ پنجم

جرثومه شرارت و خباثت در کوفه



اَشْهَدُ اَنَّکَ قُتِلْتَ مَظلُوماً فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ وَ اسْتَحَلّ دَمَکَ وَ حَشَی اللهُ قُبُورَهُم ناراً اَشْهَدُ اَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ هُوَ راضٍ عَنْکَ بِما فَعَلْتَ وَ نَصَحْتَ وَ اَشْهَدُ اَنّکَ قَدْ بَلَغْتَ دَرَجَةَ الشُّهَداءِ.
شهادت می‌دهم که تو مظلومانه به شهادت رسیدی. خدا لعنت کند کسی که تو را کشت و خونت را مباح دانست و خداوند گورشان را مملو از آتش کند. شهادت می‌دهم که تو خدا را ملاقات نمودی در حالی که او به سبب عمل و خیرخواهی‌ات از تو خشنود بود و شهادت می‌دهم که تو به درجه شهیدان رسیدی.
(بخشی از زیارتنامه جناب هانی‌بن عروه)
عبیدالله بن زیاد صبح زود از بصره به قصد کوفه خارج شد. او بنا به سفارش یزید در رسیدن به کوفه شتاب داشت و می‌خواست پیش از حسین(ع) به این شهر برسد. (امام در آن زمان هنوز از مکه خارج نشده بودند و یزید با گزارش‌های جاسوسان خود در مکه این را می‌دانست و از طرفی فاصله بصره تا کوفه بسیار نزدیکتر از مکه به کوفه است. بنا بر این احتمال دارد این روایت تاریخی درست نباشد) بعضی از مقاتل نوشته‌اند پانصد نفر از اهالی بصره او را همراهی می‌کردند. سرانجام عبیدالله با صورت پوشیده و نقابدار وارد شهر شد. کوفیان که در انتظار فرزند پیامبر(ص) به سر می‌بردند، به گمان آنکه این موکبِ اباعبدالله(ع) است، به استقبال آنان شتافتند و به عبیدالله که پیشاپیش افراد حرکت می‌کرد، خوشامد گفتند و به عنوان فرزند رسول خدا بر او سلام کردند. عبیدالله از این استقبال ناراحت شد ولی خاموش بود تا به دارالاماره رسید. در آنجا یکی از کوفیان فریاد زد: ‌ای مردم! این مرد، ابن مرجانه است. آنگاه نعمان‌بن بشیر در را باز کرد و عبیدالله درون قصر رفت و مردم پراکنده شدند. اما در برخی منابع ذکر شده که مردم با پی بردن به هویت ابن زیاد، او را سنگ باران کردند و او به درون قصر پناه برد.
سیاست پسر مرجانه در کوفه، ایجاد رعب و وحشت بود. پدر او زیادبن ابیه سال‌ها از سوی معاویه، امارت کوفه را در دست داشت و شیعیان را سرکوب می‌کرد و او که درنده خویی را از پدر خود به ارث برده بود دوباره با همان شیوه بازگشته بود.
ابن زیاد بزرگان کوفه را تحت فشار قرار داد تا نام مخالفان یزید را از میان افراد تحت امر خود نوشته و آنان را تحویل حکومت دهند و نیز ضمانت کنند، هیچ یک از افراد قومشان به مخالفت با یزید و حکومتش برنخواهند خواست و چنانچه مشخص شود نام کسی از دشمنان یزید را پنهان کرده‌اند دیگر در امان نخواهند بود و جان و مالشان بر حاکم مباح است.
ورود ابن زیاد به کوفه، کار را بر جناب مسلم دشوار کرد و فعالیت او را محدود و مخفیانه نمود. از این رو نیمه شب از خانه مختار به منزل هانی بن عُروه نقل مکان کرد.
ابن زیاد به وسیله جاسوسی به نام مَعقِل، پی به مخفیگاه مسلم بن عقیل برد. معقل که اعتماد مسلم و یارانش را جلب کرده بود هر روز به خانه‌هانی می‌رفت و گفت‌وگوهای شیعیان و اسرارشان را می‌شنید و به ابن زیاد گزارش می‌داد.
هانی‌ بن عروه از بزرگان کوفه و شیعیانِ صاحب نفوذ بود که هر گاه فراخوان می‌کرد، دوازده هزار مرد جنگی تحت فرمان او جمع می‌شدند. درگیر شدن با چنین شخصیتی برای عبیدالله کار آسانی نبود و خطرات زیادی داشت. لذا تصمیم گرفت هانی را به دارالاماره بکشاند و از رویارویی با او در خانه‌ و محله‌اش بپرهیزد. وی محمد بن‌اشعث، اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج (هر سه نفر در روز عاشورا از سپاهیان عمر سعد بودند) را در پی هانی فرستاد تا به هر دستاویزِ ممکن او را به قصر بکشانند. آنان نیز به بهانه اینکه امیر سراغ تو را می‌گیرد و دوستدار ملاقات با توست جناب هانی را به دارالاماره بردند با این وجود، هانی از رفتن به مجلس پسر مرجانه بیمناک بود و احساس خطر می‌کرد.
ابن زیاد به محض دیدن هانی گفت: خائن با پای خود آمد. جناب هانی پرسید، منظورت چیست؟ عبیدالله شروع کرد با تندی و خشم با او سخن گفتن که تو مُسلم را به خانه خود پناه داده، سلاح و لشکر فراهم می‌کنی به خیال آنکه کارهای تو از نظر من پنهان است؟ هانی در ابتدا منکر همه چیز شد ولی چون گفت‌وگویشان بالا گرفت، ابن زیاد معقل را احضار نمود و تا چشم‌هانی به او افتاد فهمید آن شخص مورد اعتماد که پیوسته در خانه او تردّد می‌نمود، جاسوس پسر زیاد بوده است.
بسیاری از مقاتل، ادامه ماجرا را چنین ضبط کرده‌اند که هانی به ابن زیاد گفت: ‌ای امیر! مرا معذور دار زیرا مسلم بدون رضایت من وارد خانه‌ام شد و ناخواسته مهمانم گردید و من به ناچار او را پناه دادم اینک اما اجازه بده برگشته و از او بخواهم منزل مرا را ترک کند و به جای دیگری رود. عبیدالله گفت: به خدا از تو دست برنمی‌دارم تا او را تسلیم من کنی و هانی گفت: هرگز چنین کاری نخواهم کرد که میهمان خود را به تو تحویل دهم.
با توجه به شخصیت هانی به نظر می‌رسد این نقل‌ها صحیح نباشد زیرا هانی از شیعیان برجسته کوفه و انسانی والا و با کرامت بود و چنین موضع ذلت باری از او بعید است و از طرفی مقام شامخ مسلم بن عقیل نیز اجازه نمی‌داد که سرزده به خانه‌ای رود و خود را بر میزبان تحمیل نماید.
تحریف تاریخ
با کمال تأسف باید گفت، بسیاری از کتب تاریخی که اینک در اختیار ماست مملو از دروغ و تحریف است و مورخانی که می‌خواستند حوادث تاریخی را ثبت کنند، معمولا جانبدارانه، گاه از حقایق کاستند و گاه به آنها افزودند و یا از راویان دروغگو و وابسته به حکومت‌ها نقل قول کردند. علامه امینی در جلد هشتم الغدیر مبحثی با عنوان «جنایت تاریخ» دارد و با ‌اشاره‌ به کتاب‌های تاریخی مانند تاریخ طبری، الکامل‌ابن اثیر و بدایه و نهایه ابن کثیر نمونه‌هایی از تحریف در این کتب را ذکر می‌کند. علامه با عنوان «جنایت ابن اثیر در الکامل» کتاب وی را الناقص! نام می‌نهد و او را در تحریف، تابع طبری می‌خواند.[الغدیر 8/324] با این وصف عجیب نیست که ناقلان منافق، در ذکر حوادث کوفه مانند بسیاری از موارد دیگر بخواهند چهره هانی و مسلم را تخریب کنند.
اما قولی دیگر از هانی در بعضی از منابع آمده که گویای شهامت و کرامت این انسان جلیل‌القدر است: «هانی به پسر مرجانه گفت: ‌ای امیر! پدرت بر گردن من حق دارد و به من احسان نموده است و من دوست دارم آن را در‌باره تو جبران کنم. ابن زیاد پرسید چگونه؟ هانی گفت: تو و خانواده‌ات در امان هستید که راهِ آمده را برگشته و با همه اموالتان به شام مراجعت‌نمایید. زیرا کسی (یعنی امام حسین) در راه کوفه است که بر خلافت و حکومت از تو و امیرت سزاوارتر است!» [مروج الذهب48/3] این سخن حماسی و کلمه حق کجا و آن عبارات حقارت‌آمیز کجا؟!
ابن زیاد برآشفت و گفت: او را نزدیک من بیاورید آنگاه با عصایی که در دست داشت آنقدر بر چهره هانی زد که بینی و پیشانی‌اش شکست و خون بر لباسش ریخت. هانی حمله برد تا قبضه شمشیر نگهبانی را بگیرد اما نگهبان خود را کنار کشید. ابن زیاد گفت: با این عمل نزد ما شورشی محسوب شدی و خون تو بر ما مباح گردید. آنگاه دستور داد او را زندانی کنند. ناگهان در بیرون دارالاماره سر و صدا به پا شد. افراد قبیله هانی «مَذحِج» شنیده بودند که هانی کشته شده است به همین جهت قصر را به محاصره درآوردند. ابن‌زیاد بر جان خود ترسید و از مفتی خودفروخته کوفه، شریح قاضی خواست که از بالای قصر خبر زنده بودن هانی را به آنان بدهد تا پراکنده شوند. شریح هم این کار را کرد و خبر سلامتی هانی را به مَذحجیان داد آنان نیز به گفته شریح، راضی شده و بازگشتند.
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی