یک انتخاب قابل تأمل!
احمد شاکری
پس از انحلال «بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان» و ایجاد دفتر گسترش شعر و ادبیات داستانی، شهریار عباسی، بهعنوان رئیس گروه داستان این دفتر انتخاب شده است. این البته در قیاس با خبر ادغام بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان با خانه کتاب و موسسه نمایشگاههای فرهنگی رخداد چندان مهمی ارزیابی نمیشود. بنیاد ادبیات داستانی در سال 1387 با افق بلندی طراحی و راهاندازی شد. تا ادبیات داستانی بهعنوان شاخهای پرمخاطب، بااهمیت و استراتژیک به دست نهادی مستقل سپرده شود، تا در افقی ملی به سیاستگذاری، طراحی چشمانداز، توسعه و تقویت ادبیات ایرانی- اسلامی، پرداخت به کلانپروژههای مبنایی و جریانسازی درجهت رشد و تثبیت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی بپردازد. اما در فروردین سال 1393 با تغییر نام بنیاد به «بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان» طراحی انحصاری و اختصاصی این بنیاد برای کارهای مهم بر زمین مانده در ساحت ادبیات داستانی عملاً به حاشیه رانده شد. تا بنیاد ادبیات داستانی به سمت مجموعهای با وظایف اجرایی سالیانه چون برگزاری جشنوارههای ادبی سوق داده شود. اما مرحله پایانی فروپاشی ساختاری بنیاد ادبیات داستانی با تصمیم ادغام آن با موسسات دیگر فرهنگی ارشاد همراه شد. در این تصمیم بنیاد ادبیات داستانی هویت ناقص پیشین خود را نیز از دست داد، تا عملاً پرونده فارابی ادبیات داستانی مختومه شود.
طبعا تاسیس بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان تامینکننده یکی از ارکان چهارگانهای است که نوسازی، هدایت و تقویت ادبیات داستانی بدان نیازمند است. «ساختارها»، «افراد»، «برنامهها» و «مبانی» چهار رکنی است که ضعف یا فقدان هر یک به ناکارآمدی خروجی مورد انتظار خواهد انجامید. خبر ادغام بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان که چندین ماه برخی اذهان را به خود مشغول داشت این گمان را تقویت کرد که گویا مهمترین نقص در کار بنیاد ادبیات داستانی ضعف و نقصان ساختاری پدید آمده در پس ادغام پیش گفته است. گرچه این ادغام بهنظر نگارنده تیر خلاص را بر پیکره این بنیاد وارد ساخت. اما این رخداد نه مهمترین رکن در میان ارکان پیش گفته و نه تنها رکنی است که در مجموعه بنیاد ادبیات داستانی در طول سالیان گذشته دچار بحران شده است. واقعیت آن است که مجموعهای از نهادها، انجمنها، موسسات، ناشران و دفاتر ادبی متعدد در طول بهخصوص دوره چهلساله گذشته تاسیس شدهاند. اما ساختارهای تعریف شده، امکانات، مأموریتها و اهداف و مهمتر از همه نیروی تصمیمگیرنده، سیاستگذار و اجرایی آنها محدود بوده و قادر نبودهاند، نظارت، هدایت، حمایت و تصمیمسازی لازم را در ابعاد ملی سامان دهد. حوزه ادبیات داستانی بهعنوان پرمخاطبترین نوع در میان کتب منتشره، شبکهای از ارتباطات و پیوندهای حیاتی را میان ارکان مختلف تخصصیِ آموزش، پژوهش، تولید، نشر، تبلیغ، توزیع، نقد، ترجمه، حمایت و اقتباس برقرار میکند. مجموعههای موجود پیش از تاسیس بنیاد ادبیات داستانی، بر اساس وظایف تعیین شده و دایره مخاطبان، حداکثر یک یا دو مأموریت را - آن هم نه در حد ملی- تامین میکردند. بنابراین سامان دادن ادبیات داستانی در ابعاد ملی نیازمند ساختاری بود که بهعنوان محور و مرکزیت اندیشگانی ادبیات و اتاق فکر این حوزه، از افقی فراتر از مجموعهها و موسسات خرد و با دست و قدرتی فراتر از انجمنهای متعدد قادر به سیاستگذاری در این حوزه باشد. کمکاریهای تاریخی درباره ادبیات داستانی و تکثر روزافزون مجموعههای متولی این مقوله معادله پیچیدهای را پدید آورده است که شناخت برون رفت از آن به سادگی ممکن نیست. تا جایی که فکر تاسیس اندیشکده و دانشکده ادبیات داستانی در دورهای در بنیاد ادبیات داستانی شکل گرفت تا مسائل این مقوله به شکل تخصصی در آن اندیشیده، پژوهش و راهبردگزینی شود. اما مروری بر تاریخچه نهچندان طولانی بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان نشان میدهد این بنیاد روندی رو به افول را طی کرده است. یکی از مهمترین اسباب این نزول اولویت یافتن مأموریتهای کم اهمیت و به تعویق انداختن یا بیاعتنایی به برنامههای حیاتی در حوزه ادبیات داستانی است. برگزاری جشنوارههای ادبی از جمله، جایزه جلال آلاحمد، جشنواره بینالمللی شعر فجر و جایزه ادبی پروین اعتصامیاز این دست است. به نحوی که بخش مهمی از ظرفیتهای بنیاد ادبیات داستانی معطوف برگزاری این جشنوارهها شد. جشنوارههایی که برخلاف ظاهر پر طمطراقشان نه از اولویتهای ادبیات در کشور محسوب میشدند و نه تأثیر بسزایی در جریانسازی داشته و دارند.
اما نکته اینجاست که ساختارها بر اساس انتظارات و آن نیز بر پایه شناختها و افقنگریها، طراحی و سامانبندی میشوند. سوال این است استراتژی جمهوری اسلامی در زمینه ادبیات داستانی چیست؟ پاسخ به این سوال نیازمند شناختی والا، تجربهای عمیق و مستمر و بلند نظری ژرفی است. این فکر، ثمره استقلال فکری و اصالت هنری است. بهنظر میرسد آنچه بهخصوص در دوره اخیر، بنیاد ادبیات داستانی را در سطح مدیران فرادست ارشاد و مدیریت پیشین بنیاد ادبیات داستانی زمینگیر کرد، بحران هویت و ریشهدار نبودن جریانی است که متولی اداره این مجموعه بوده است. جریانی که نه شجاعت و شفافیت آن را دارد که به وضوح خود را شبهروشنفکر بخواند و نه مایل است همدل و همراه جریان متعهد به ارزشهای انقلاب باشد. شبهجریانی رانده از اینجا و مانده از آنجا. شعاری که بنیاد ادبیات داستانی در طول سالهای اخیر آن را فریاد زده، تعلق این بنیاد به همه داستاننویسان است. اما مراد از همه داستان نویسان چه نحلهها، جریانها و محافل ادبی است؟ حرکت بر اساس این شعار، به معنای عقب بردن مرزهای ادبیات انقلاب، کتمان مبانی آن و راه دادن و میدان دادن به چهرههای شاخص جریان شبهروشنفکری سکولار بوده است. این روال در جایجای اقدامات بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان در حوزه آموزش، داوری، آثار برگزیده جشنوارهها، جلسات نقد و حتی راهاندازی ویکی ادبیات قابل شناسایی است. میدان دادن به نویسندگان ادبیات سیاه(ضد) دفاع مقدس، اهدای جایزه به برخی پژوهشهای غیرتولیدی و کاملاً ترجمهای با رویکرد سکولار، برگزیدن آثار داستانی هنجارشکن با بنمایههای اروتیک و فمنیسم و تقدیر از نمونه آثار فرمگرا همه و همه بیش از هر چیز نشان میدهد فکر ادارهکننده بنیاد ادبیات داستانی نه به واقع اصالتی در جریان روشنفکری دارد و نه به معنای درست کلمه تعلقی به ادبیات متعهد دینی دارد. این نگاهِ تلفیقی و سهامی عام در حوزه سیاستگذاری و مدیریت ادبیات داستانی قادر نخواهد بود چهرههای اصیل هیچ جریانی را به نحو واقعی با خود همراه کند. این رویکرد مذبذبانه ساختاری نفاقپیشه میزاید که تلاش میکند بهجای دیدن حقیقت، خود دیده شود.
در این میان، خبر تغییرات ساختاری درباره بنیاد ادبیات داستانی علاوه بر تضعیف جایگاه بنیاد، زمینه را برای فعالیت و میدانداری مدیرانی کمصلاحیت یا بیصلاحیت فراهم آورده است. آقای محمدرضا سرشار رئیس وقت هیئتمدیره انجمن قلم ایران در پی انتشار خبر انتصاب آقای شهریار عباسی بهعنوان دبیر دهمین جایزه جلال آلاحمد، طی نامهای سرگشاده به وزیر ارشاد، عباسی را «فاقد حداقل پیشینه و وزانت علمی لازم برای تصدی چنین مسئولیت خطیری» معرفی میکند. کسی که موضعگیرهای آشکار و پنهان او درمخالفت با جوایز دولتی و حجاب پیش از این خبرساز شده، به مدد نگاه تساهلی بنیاد ادبیات داستانی جایزه جلال آلاحمد را دریافت کرده و مواضع و دیدگاههایش با جریان شبهروشنفکر ارتباط و پیوندی غیرقابل انکار دارد. همانطور که پیشبینی میشد، آقای سید عباس صالحی نامه رئیس بزرگترین انجمن ادبی مستقل ایران را با عضویت قریب به 300 نفر بیپاسخ میگذارد و ریاست بنیاد ادبیات داستانی با تمجید از انتخاب شهریار عباسی او را به واسطه داشتن «11 کتاب گردنکلفت» و «تعداد زیادی جوایز که از انگشتان دست فرا میرود» تبرئه میکند. این فارغ از نمایش نمونهای کوچک و مصداقی جزیی از فاصله سلیقه حاکم بر بنیاد ادبیات داستانی از تفکر جریان متأمل ریشهدار اصیل ادبیات متعهد به ارزشهای انقلاب اسلامی، حاکی از عدم مسئولیتپذیری و پاسخگویی در مقابل مطالبات نویسندگان متعهد است.
سوال این است، مجموعهای که خود نمیتواند برای مدیریت اجراییاش دست به انتخاب صالح بزند چگونه قادر خواهد بود در ساحت ملی به انتخاب برنامهها و سیاستهای اصلح موفق شود؟ اگر بنا باشد بنیاد ادبیات داستانی رویکرد فکری و فرهنگی مقام معظم رهبری را که به برکت تقریظها، بیانات حضوری و دیدگاههای مکتوب ایشان و اظهارنظرهای عدیده در حوزه ادبیات داستانی و ادبیات مستند نگار، بهصورت شفاف در دسترس است محقق سازد علیالقاعده نیازمند مدیری خواهد بود که تمام قد دفاع از ارزشهای انقلاب و دفاع مقدس را در نظر و عمل آشکار ساخته و مواضع انقلابی او حاکی از عزم تزلزلناپذیر او داشته باشد. مدیری که پس از سالیان کار شفاف و برونداد خروجیهای مشخص فکری، ادبی و تربیتی، بتواند طیفهای مختلف فکری ادبی و داستانی در کشور را با جریان متعهد همراه سازد. کسانی در قد و قواره مرحوم امیرحسین فردی، یا محمدرضا سرشار. آیا انتخاب مدیری که اندکی قبل اصل جوایز ادبی را همسو با جریان شبهروشنفکر مدعی زیر سوال میبرد بهعنوان متولی داستان در سطح ملی توجیهپذیر است؟
گرچه بهنظر میرسد مدیریت اخیر بر بنیاد ادبیات داستانی دولت مستعجل باشد و امید است پس از اندک زمان باقی مانده، جریان جوان انقلابی متعهد متخصص صبور آینده درخشان ادبیات داستانی کشور را رقم زند.