استواری ایران و شکست جنگ روانی آمریکا
عبدالله شهبازی
در دو هفته اخیر، جنگ تبلیغاتی آمریکا و تهدید به حمله نظامی، و اقدامات جنجالی ملازم با آن، مانند ادعای اعزام ناوگروه آبراهام لینکلن به خلیج فارس، فضای بسیار سنگینی را ایجاد کرد. به نحوی که در داخل ایران بعضیها باورشان شد که واقعاً در آستانه جنگ قرار داریم و به زودی شاهد رفتاری تهاجمی-نظامی از سوی آمریکا، همانگونه که در افغانستان، عراق و لیبی اتفاق افتاد، خواهیم بود. همچنین کسانی هم که تهدیدات آمریکا را واقعاً جدی نگرفتند، کوشیدند آن را برجسته کنند و از فضای موجود به سود اهداف سیاسی خود بهره ببرند و بدینسان عملاً به تبلیغات جنگی آمریکا علیه ایران یاری رسانیدند. این در حالی است که بعضی از مطلعین خبره در این حوزه، از جمله در خود آمریکا، تبلیغات جنگی دولت ترامپ را غیرواقع بینانه و غیرقابل تحقق و صرفاً جنگ روانی میدانند.
یکی از مهمترین واکنشها به تبلیغات جنگی دولت ترامپ علیه ایران به «چاک هیگل» تعلق دارد. هیگل از سناتورهای سرشناس حزب جمهوریخواه بود که اکنون بازنشسته شده است. او از مخالفان اصلی سیاستهای نظامیگرایانه «جرج واکر بوش» بود و در عصیانی که در اواخر دولت بوش در کنگره علیه این سیاستها پدید آمد، مهمترین شخصیت معترض از حزب جمهوریخواه بود. در حزب دمکرات دو چهره شاخص «سناتور اوباما و خانم نانسی پلوسی» بودند. خانم پلوسی هماکنون رئیسمجلس نمایندگان است. بههمین دلیل بعدها در دولت اوباما، چاک هیگل مدتی وزیر دفاع آمریکا شد. ولی بهخاطر رویکردهایی که علیه اسرائیل و برای کاهش بودجه نظامی داشت، او را حذف کردند. یعنی بهخاطر فشارهای زیاد که بخش عمده این فشارها از جانب باند نتانیاهو و متحدین او در داخل آمریکا بود، مجبور به استعفا شد. در همین جنجال اخیر، آقای چاک هیگل در ۱۱ مه ۲۰۱۹ یعنی ۲۱ اردیبهشتماه ۱۳۹۸ اعلام کرد که اعزام ناوهای آمریکایی به خلیج فارس، از زمانیکه آمریکا وارد منطقه شده، روال عادی و متعارف است، ولی دولت ترامپ به طرز خطرناکی میکوشد تا آن را تهدید نظامی علیه ایران جلوه دهد.
برخی نیروهای سیاسی منطقه، بهطور اخص مافیای اسرائیل و باند نتانیاهو و نیروهایی در ابوظبی و عربستان سعودی و سایر کانونهای ضد ایرانی، سعی در استفاده از این ماجرا کردند تا شاید بتوانند این جنگ تبلیغاتی را به جنگ واقعی بدل کنند. آنان تصور کردند فرصتی طلایی پدید آمده است و میتوانند با ایجاد بعضی حوادث ناخواسته درگیری ایجاد کنند و آمریکا را بدون تصویب کنگره و حتی بدون تصویب رئیسجمهور، در وضعیت جنگی با ایران قرار دهند.
در این فضای سنگین، سخنان سهشنبه ۲۴ اردیبهشتماه ۱۳۹۸ رهبر انقلاب اسلامی در دیدار مسئولان نظام، نقطه عطفی در افول این تبلیغات جنگطلبانه بود. روز بعد، چهارشنبه، ترامپ در توئیتر خود تلویحاً به تبلیغاتی بودن این جنگ روانی اذعان کرد. توئیت فوق آغاز عقبنشینی بود که روزهای پنجشنبه و جمعه کاملاً بارز شد. به عبارت دیگر، پس از سخنان رهبر انقلاب اسلامی از روز چهارشنبه موج تبلیغات جنگی علیه ایران به سرعت افول کرد تا بدانجا که روز جمعه وال استریت ژورنال در گزارش خود از پایان دوران دو هفتهای تبلیغات جنگی علیه ایران سخن گفت.
همچنین رهبر انقلاب اسلامی در سخنان سهشنبه خود به مقایسه سیاستهای آمریکا در این چهل ساله اخیر با وضع فعلی پرداختند. زمان پیروزی انقلاب، یعنی سال ۱۹۷۹، اوج جنگ سرد و اوج اقتدار آمریکا به شمار میرود. ایران، یعنی حکومت محمدرضا شاه، پایگاه بسیار مهم آمریکا در منطقه بود و یکی از متحدین اصلی و استراتژیک آمریکا به شمار میرفت. حفظ این پایگاه بزرگ منطقهای برای آمریکا اهمیت خیلی زیاد داشت. ولی همانطور که رهبر انقلاب اسلامی فرمودند، آنها در قبال انقلاب ایران، برای حفظ رژیم شاه و این پایگاه مهم جرئت نکردند که دخالت نظامیکنند.
این رویه را در سالهای پس از انقلاب هم میبینیم. از جمله در ماجرای لانه جاسوسی یا همان اشغال سفارت آمریکا در ایران، شاهد ماجرای طبس بودیم که به دلیل دخالت عوامل نامتعارف با شکست مفتضحانه تمام شد. لطف و عنایت خداوند شکست بزرگی برای آمریکا پدید آورد. این را هم داخل پرانتز عرض کنم که آن زمان و هنوز هم بعضاً عنوان میشود که ماجرای طبس کار شوروی و از طریق سلاحهای سری بوده است. این حرف درستی نیست. بعد از فروپاشی شوروی دسترسی وسیع به اسناد آن دوران بوده است و تقریباً تمام اسرار شوروی فاش شده است. و محققین زیادی در این باره کار کردهاند. اگر کوچکترین سندی دالِ بر اینکه ماجرای طبس و ساقط کردن هواپیما و چند هلیکوپتر آمریکایی کار شوروی بوده است نه توفان شن پیدا میشد، این اسناد جنجال بسیار بزرگی ایجاد میکرد. اما اسنادی دال بر تأیید این فرضیه در آرشیوهای شوروی پیدا نشد.
در دوران چهل ساله پس از انقلاب، آمریکا به کارهایی از این نوع علیه انقلاب ایران دست زد. ولی حتی در اوج بحران روابط ایران و آمریکا، که همان ماجرای لانه جاسوسی است، طرح دخالت نظامی را اجرا نکرد. حداکثر در حد همان ماجرای طبس که طرحی بسیار محدود برای فراری دادن اعضای زندانی شده سفارت آمریکا در ایران بود که با آن وضع شکست خورد.
پس از کارتر نیز، ریگان به قدرت رسید. دوران ریگان و ریگانیسم اوج دوران ۴۵ ساله جنگ سرد است. آمریکا باز هم گزینه حمله نظامی به ایران را قابل تحقق ندانست. آمریکا تلاش کرد جنبشهای اسلامی متأثر از انقلاب ایران را در کشورهایی مانند الجزایر به شدت سرکوب کند. نیروهای اسلامگرایی که در الجزایر به تأثیر از پیروزی انقلاب اسلامی ایران اوج گرفتند، تشکل پیدا کردند و در انتخابات محلی و سراسری به پیروزی نهایی رسیدند. اما با حمایت آمریکا مانع از رسیدن آنها به قدرت شدند و جنگ خونین ده ساله را با ۱۵۰ هزار کشته بر مردم الجزایر تحمیل کردند. این سرکوب خونین و جنگ داخلی در الجزایر از دوران جرج بوش پدر شروع شد.
به رغم تلاشهای آمریکا برای سرکوب امواج انقلاب اسلامی، حتی در دوران جنگ هشت ساله صدام علیه ایران نیز، آمریکا جرأت نکرد مستقیماً وارد عمل شود. هر چند ما امروزه اسناد زیادی داریم که نقش نیابتی صدام را ثابت میکند. یعنی همان تعبیر «جنگ نیابتی» که خود آمریکاییها به کار میبرند، در مورد صدام هم مصداق پیدا میکند و جنگ صدام را جنگ نیابتی بهطور عمده آمریکا و بریتانیا علیه ایران نشان میدهد. در دوران جنگ هر زمان که میدیدند ایران در موضع برتری نظامی قرار دارد و جنگ بهسمت پیروزی ایران میرود، رژیم صدام را بهشدت تقویت میکردند تا ایران به پیروزی نرسد و در مقابل جنایات وحشتناک جنگی، به خصوص جنایات شیمیایی رژیم صدام، سکوت کامل تبلیغاتی میکردند. این وضعیت آمریکا در دوران جنگ تحمیلی بود که باز در همان دوران هم مداخله نظامی مستقیم برای ساقط کردن نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران را قابل تحقق نمیدانستند و به این کار دست نزدند.
سپس دوران پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که دوران هشت ساله زمامداری جرج بوش و دیک چنی، معاون رئیسجمهور است، آغاز میشود. میدانیم که دیک چنی تا به امروز پیوندهای بسیار عمیق و گستردهای با مافیای نظامیگرایی دارد که در فروش تجهیزات جنگی به کشورهای عربی از طریق برجسته کردن تهدید ایران و مداخلات مافیایی و غیرقانونی ذینفع است. این آقای دیک چنی شهره است. در دوران زمامداری این دو نفر، یعنی جرج بوش پسر و دیک چنی، حادثه مهمی چون ۱۱ سپتامبر رخ داد که مستمسکی برای سیاست نظامیگرایانه آنان شد، تا حدی که شخصیتهای برجسته آمریکایی چون «گور ویدال» آن را ساخته باند بوش و دیک چنی اعلام کردند، که نتیجه آن تهاجم نظامی به افغانستان و عراق شد. در این دوران بسیار پرالتهاب و خطرناک نیز گزینه حمله نظامی به ایران برای آمریکا مطرح بود، ولی هیچگاه آن را کارآمد ندانستند. چون وضع ایران هم از نظر جمعیت، هم از نظر موقعیت استراتژیک و هم از نظر جایگاه مهمی که جنبشهای ملهم از انقلاب اسلامی ایران در سراسر منطقه دارند و میتوانند موجی بزرگ در بخش مهمی از جهان ایجاد کنند؛ بههیچ وجه قابل مقایسه با وضع رژیم صدام در عراق نبود.
دوران جرج واکر بوش به بحران بزرگ اقتصادی آمریکا منتهی شد و از درون این بحران جنبش ضد جنگ پدید آمد که همانطور که عرض کردم چهرههای شاخص آن در حزب جمهوریخواه، سناتور چاک هیگل و در حزب دمکرات، سناتور اوباما بودند. این جنبش سبب شد که اوباما در انتخابات ریاستجمهوری به پیروزی برسد و جرج بوش ۳۷ روز پیش از انتقال قدرت به اوباما توافق مشهور به بوش-مالکی را امضا کند که متضمن خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق بود. این توافق تا دسامبر ۲۰۱۱ در دولت اوباما تحقق یافت و اوباما خروج نیروهای آمریکایی از عراق را جشن گرفت و سخنرانی معروف خود را در آکادمی نظامی وست پوینت بیان کرد و پایان دوران ماجراجویی نظامی را در سیاست خارجی آمریکا نوید داد.
این فضای ضد جنگ همچنان در آمریکا ادامه داشت. در اوت ۲۰۱۳ یعنی شهریورماه ۱۳۹۲ نیز جنجال بزرگی ایجاد کردند و ادعا کردند که دولت سوریه در منطقه غوطه مردم را بمباران شیمیایی کرده است و ویدئوهای جعلی فراوانی پخش شد که مقدمه تهاجم نظامی به سوریه تلقی میشد. کار بهجایی رسید که حتی فرانسوا اولاند، رئیسجمهور وقت فرانسه، به ناوهای مستقر در مدیترانه در سحرگاه ۳۱ اوت ۲۰۱۳ برابر با ۹ شهریورماه ۱۳۹۲ دستور حمله به سوریه را داد. ولی در آخرین لحظات اوباما به اولاند تلفن کرد و از حمله نظامی به سوریه کنار کشید و آن را به نظر کنگره منوط کرد. فضای ضد جنگ چنان سنگین بود که حتی فرد تندرو و جنگطلبی مانند «سناتور تد کروز»، که بعداً از گزینههای اصلی حزب جمهوریخواه برای انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ شد، صراحتاً اعلام کرد با حمله نظامی به سوریه مخالف است و به این ترتیب نقشه حمله نظامی قدرتهای غربی به سوریه شکست خورد.
به عبارت دیگر، از اواخر دوران جرج بوش فضای داخلی آمریکا بهسمتی رفت که امکان در پیشگرفتن سیاستهای نظامیگرایانه و جنگطلبانه شبیه به دوران جرج بوش را واقعاً و عملاً منتفی کرد. هم برای امثال اوباما و هم ترامپ که او هم، مانند اوباما، بر بنیاد همین شعارهای ضد جنگ به قدرت رسید. در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ آمریکا هم شاهد بودیم که چگونه و با چه شعارهایی ترامپ توانست آراء را به سمت خود جلب کند. او مکرر از هزینه شش یا هفت تریلیون دلاری جنگهای آمریکا در خاورمیانه از زمان حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ گفت، ولی هیچ وقت به این نکته اشاره نکرد که این چند تریلیون دلار نه تنها به جیب مردم منطقه نرفته است بلکه به جیب پیمانکاران دولت آمریکا بهویژه پیمانکاران پنتاگون رفته است، و این یعنی غارت مردم آمریکا است.
زمانیکه ترامپ براساس این شعارها بهقدرت رسید، خیلی روشن است که اگر بخواهد در انتخابات ۲۰۲۰ مجدداً آراء را بهدست بیاورد و مجددا رئیسجمهور شود، احتمال آن هست که نتواند از شعارهای ضد جنگطلبی و مداخله نظامی در خاورمیانه تخطی کند.
هر چند ترامپ افرادی مانند بولتون را برگزید تا سیاستهای تهدیدآمیز و ارعابآمیز را علیه ایران بهکار برند، ولی بهنظر میرسد که نیت بولتون و ترامپ یکسان نیست. یعنی ترامپ در پی ارعاب برای تسلیم کردن ایران است. ولی بولتون بهدنبال همدستی با افرادی مثل نتانیاهو و بعضی کانونهای ضدایرانی منطقه در عربستان سعودی و امارات و... است، تا بهشکلی ماجرا را به جنگ واقعی تبدیل کند و جنگ جدیدی در خاورمیانه ایجاد کند که البته جنگ بسیار عظیم و مهلکی خواهد بود.
سیاستهای رهبر انقلاب اسلامی در جنگ داخلی سوریه، -که طبق اعتراف برژینسکی در اواخر عمرش با تحریکات سعودی و امارات و شرکایشان ایجاد شد- تمامیت و ثبات سوریه و سراسر خاورمیانه را حفظ کرد و پیروزی بزرگ منطقهای ایران را سبب شد. این سیاست ایران بود که پس از حوادث اوت-سپتامبر ۲۰۱۳ مشارکت فعال روسیه را در سوریه سبب شد و روسیه را ترغیب به ایفای نقش فعال در حفظ دولت قانونی سوریه کرد. اکنون نیز تصور میکنم سخنان سهشنبه رهبر انقلاب اسلامی، نقطه عطفی در این تحولات است. اگر عوامل جدید و پیشبینی نشده وارد نشود، بهنظر میرسد تهدیدهای نظامی و تبلیغات جنگی علیه ایران با سربلندی ایران به پایان رسیده است. البته باید تأکید کنم که تحرکات و شیطنتها به پایان نرسیده است و به شکلهای دیگر همچنان ادامه خواهد یافت.