پشیمانی از گذران عمر و تکاثرطلبی(حکایت خوبان)
چون هنگام وفات عمر و عاص وزیر و همهکاره معاویه رسید، میگریست، فرزندش گفت: ای پدر این گریه چیست؟ از سختی مرگ میگریی؟ گفت: از مرگ ترس ندارم، ترس بعد از مرگ است که چه بر سر من خواهد گذشت.
عبدالله گفت: تو صاحب رسول خدائی و روزگار را به نیکوئی بردهای؟ گفت: ای فرزند من با سه طبقه از مردم روزگار بودم. اول کافر بودم و از همه کس بیشتر با رسول خدا دشمنی داشتم، اگر آنوقت میمردم بیشک به جهنم میرفتم. بعد با رسول خدا(ص) بیعت کردم و او را نیک دوست میداشتم اگر آن روز میمردم جای من در بهشت بود.
بعد از پیامبر (ص) به کار سلطنت و دنیا مشغول شدم و نمیدانم عاقبتم چه خواهد بود... چون عمر و عاص به دستگاه معاویه وارد و به دنیا مشغول بود، به اندازه هفتاد پوست گاو پر از پول و طلای سرخ ذخیره کرده بود. چون این مقدار را حاضر ساخت به فرزند خود گفت: کیست این مال را با آن وزر و وبالی که در اوست بگیرد؟
فرزندش گفت: من نمیپذیرم چون نمیدانم مال کدام شخص است که به صاحبش بدهم. این خبر به معاویه رسید، گفت: این اموال را با همه خرابیهایش میپذیرم و آن را از مصر به دمشق نزد معاویه حمل کردند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ناسخ التواریخ، جلد امام حسن (ع)، ص 29
عبدالله گفت: تو صاحب رسول خدائی و روزگار را به نیکوئی بردهای؟ گفت: ای فرزند من با سه طبقه از مردم روزگار بودم. اول کافر بودم و از همه کس بیشتر با رسول خدا دشمنی داشتم، اگر آنوقت میمردم بیشک به جهنم میرفتم. بعد با رسول خدا(ص) بیعت کردم و او را نیک دوست میداشتم اگر آن روز میمردم جای من در بهشت بود.
بعد از پیامبر (ص) به کار سلطنت و دنیا مشغول شدم و نمیدانم عاقبتم چه خواهد بود... چون عمر و عاص به دستگاه معاویه وارد و به دنیا مشغول بود، به اندازه هفتاد پوست گاو پر از پول و طلای سرخ ذخیره کرده بود. چون این مقدار را حاضر ساخت به فرزند خود گفت: کیست این مال را با آن وزر و وبالی که در اوست بگیرد؟
فرزندش گفت: من نمیپذیرم چون نمیدانم مال کدام شخص است که به صاحبش بدهم. این خبر به معاویه رسید، گفت: این اموال را با همه خرابیهایش میپذیرم و آن را از مصر به دمشق نزد معاویه حمل کردند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ناسخ التواریخ، جلد امام حسن (ع)، ص 29