تجلی معرفت و عشق در عاشورا(حکایت خوبان)
مرحوم مجلسی مینویسد: من در روایتی دیدم وهب که از بزرگان عاشورا است، وقتی وارد میدان شد، 12 سواره نظام و 24 پیادهنظام دشمن را انداخته است. از اینجا معلوم میشود خیلی قوی بوده است. وقتی اینها را انداخت آمد دم چادر و گفت: مادرم راضی شدی؟ مرا دوست داری؟ پاسخ داد: مادر، من تو را دوست دارم، اما وقتی از تو راضی هستم که جانت را تقدیم پسر پیغمبر کنی. پسرم برنگرد. مادر گفت: تو تقدیم حسینی، برو. وهب به میدان برگشت. جنگی کرد و بالاخره به دست دشمن قدار سرش بریده شد. میخواستند مادرش و همسر جوانش را آزرده کنند. (این سه تن یک خانواده سه نفری مسیحی بودند. مادر و یک زن و وهب. هیچکس را هم نداشتند. در یکی از این منزلها بارقه حسین آنان را گرفت و مسلمان شدند) سر وهب را بریدند و به طرف چادر مادرش انداختند. مادرش بیرون آمد. نگاهی به سر کرد. سر را برداشت و بوسید، خاک از آن سر پاک کرد. گفت: مادرم تو را دوست دارم، اما چه کنم هدیهای که دادهام نمیتوانم بازپس گیرم. لذا من این هدیه را برمیگردانم. سر را برگرداند و گفت: ما چیزی را که در راه خدا تقدیم کردهایم پس نمیگیریم. محبت و عشق جانش را منقلب کرده بود. عمود چادر را برداشت تا به میدان جنگ برود. امام حسین(ع) فرمود: این زن را برگردانید. او را برگرداندند. بعد فرمود: خانم اینجا برای شما واجب نیست که به میدان بروید. برگردید. در همین اثنا که مادرش در میدان بود، تیری آمد و به مادرش خورد و او هم شهید شد. اما همسر وهب پهلوی جسد شوهرش آمد، خونها را به همه بدن میکشید. هر جایی از بدنش که هنوز خون نبود و پوست نمودار بود، خونها را به آنجا میکشید. میگویند: شمر دید این همسر در کنار جنازه شوهرش نشسته و دارد این کار را انجام میدهد و با این کارش عواطف را تحریک میکند. دید که ممکن است این نوع حرکتها اثر بگذارد. همانجا دستور داد زن را در کنار جنازه شوهرش شهید کردند. اینطور که مرحوم مجلسی مینویسد، اولین شهید از خانمها در واقعه کربلا این خانم بود. (1)
___________________
1- بحارالانوار، ج 45، ص 16