ای انتظار آخر چشمانتظارها(چشم به راه سپیده)
دست خالی شوق
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که درین دشت، خوشهچین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی
بین خودمان بماند
هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمریست
انگار طلبکار تو هستیم همه
جلیل صفربیگی
آرامش شب
آرامش شب دوباره برمیگردد
خورشید سحر سواره برمیگردد
با سیصد و سیزده طلوعی دیگر
آن صبح پر از ستاره برمیگردد
محمدمهدی عبداللهی
مولای من برگرد!
در حسرت تو خون شده چشم نگارها
ای انتظار آخر چشم انتظارها
ای آشناتر از همه، این دیده کور باد
نشناخته اگرچه تو را دیده بارها
خار طمع به چشم و به پا ریسمان ترس
افتادهایم بیتو در این گیر و دارها
جز اشک ناشیانه و جز آه پشت آه
دیگر چه چشمداشتی از تازهکارها!؟
کار دل از ترحم دلدار هم گذشت
زنگار بسته آینه جای غبارها
پاییزمان شدند و گلاویزمان شدند
سر میرسند بیتو یکایک بهارها
مشتی پیاده در دل این جاده ماندهایم
رحمی به ما نکرد کسی از سوارها
دل کاش جز مسیر تو راهی بلد نبود
شد دردسر برای من این اختیارها
تاری ز موی یار دلزار را بس است
این ما و این گلوی مهیای دارها
برگرد! تا به دور تو گردم مریدوار
در دور نامرادی این روزگارها
هادی ملکپور
نوبت دلتنگی
دوباره نوبت ِ دلتنگیام به جمعه رسيد
دلم هوای تو کرد و به اين بهانه تپيد
گلوی خاطرههايم گرفته، بغضآلود
صدای زخمه نایام در آسمان پيچيد
منی که گم شدهام پيش آفتاب ِحضور
منی که غايبم و نورت از کرانه دميد
تو قاف ِقبله عشقی و قصه سيمرغ
منم، که پر زدهام بیشماره با ترديد
نشسته بر سر راهت دو چشم يعقوبام
که بوی پيرهنت را در اين ميانه شنيد
هلا عزيز جهان... مسَّنا غم ِدوری
کرم نما و فرود آ به چشمهای سپيد
رضا محمدصالحی
عقربه گیج ساعتم
سنگينی حضور تو خم كرد قامتم
مشغول چشمهای تو يعنی عبادتم
از پشت اين سكوت نفسگير سالهاست
در چشمهات خيمه زدن گشته عادتم
تنها به اين دليل دلم را شكستهام
تا با خبر شوی و بيايی عيادتم
از اين همه شمارش معكوس لحظهها
خسته شدهست عقربه گيج ساعتم
میخواهی از حصار نگاهت رها شوم
آخر برای چه؟ نكند بیلياقتم
ای بغض دست و پنجه نكن نرم با دلم
بگذار قطره قطره شود خيس، صورتم
زهرا بيدکی