تجربه شیرین یک بیمار سرطانی
از شیمی درمانی تا فتح قلههای مرتفع ایران
شاید بیشتر کسانی که نام بیماری سرطان را میشنوند، از همان ابتدا کابوس یک بیماری مرگبار را در ذهن خود بپرورانند که هیچ گریزی برای نجات از آن نیست و باید تسلیم آن شد. اما واقعیت این است که نمونههای زیادی در ایران و جهان میتوان یافت که توانستهاند با امید و توکل و با اراده قوی این بیماری را شکست داده و به زندگی بازگردند. یکی از این نمونهها تجربه خود از شکست دادن این بیماری را در اختیار ما گذاشته است که به آن میپردازیم.
من محمدرضا براز متولد سال 1364 و ساکن تهران هستم که در سال 1390 دچار بیماری سرطان خون از نوع لوسمی حاد شدم. طی نزدیک به سه سال درمان با عنایت خدا و روحیه خوبی که داشتم این دورهها را پشت سر گذاشتم و فقط به این فکر میکردم که با این بیماری بجنگم و یک لحظه کوتاه نیایم.
دورههای شیمی درمانی هرچند سخت بود ولی به این فکر میکردم که من خوب خواهم شد و به خدای خود ایمان داشتم، اما بعضی وقتها فکرهایی من را از این ذهنیت خوب دور نگه میداشت، تصوراتی که هروز به سراغ من میآمد، مثل اینکه چرا کسانی که قبل از من بیمار شدند وجود ندارند. همین تصور باعث میشد که فکر کنم حتما مرگ پشت این بیماری هست.
هرچند اسم سرطان سخت است اما من به مرگ فکر نمیکردم، دوست داشتم از بیماری کسانی که قبل از من دچار این بیماری شدند جویا بشوم و بدانم قرار است چه اتفاقی برایم پیش بیاد، اما متاسفانه کسی را پیدا نمیکردم. از دور میشنیدم کسانی خوب شدند اما نمیدانستم چرا اعلام نمیکنند که ما بیماران سرطانی بدانیم چه در انتظار ما است و همین باعث میشد من هر بار به خودم قول میدادم که خوب میشوم و این کار را خواهم کرد.
اکنون من با بیش از 180بیمار سرطانی چه حضوری چه مجازی در سراسر کشور گفتار درمانی میکنم و با بیماران سرطانی خون از نظر تاثیرات درمان و دورهها چه از نظر روحیه و عوارض داروها مشاوره میدهم و میگویم من هم مثل شما هستم و شما هم مثل من و انگیزه آنها را نسبت به درمان بالا برده و تاثیرگذار میشوم، چون یک بیمار سرطانی بیش از هرکس حرف یک هم نوع خودش بیشتر برایش تاثیر گذار است.
سؤالی که برای تمام بیماران سرطانی در ابتدای بیماری پیش میآید این است که آیا ما دوباره میتوانیم کارهای روزمره خود را انجام بدهیم؟ آیا ما محدود نمیشویم. من برای همین خواستم اعلام کنم ما بیماران سرطانی هیچ وقت محدود نمیشویم و مثل یک فرد سالم چه بسا بیشتر کارهای روزمره خودمان را انجام میدهیم. برای اثبات این کار تصمیم گرفتم با یک گروه کوهنوردی دست به صعود قلههای سخت بزنم با وجود اینکه از قبل هیچ زمینهای از کوهنوردی نداشتم.
علت اینکه کوهنوردی را انتخاب کردم این بود که این رشته فعالیت مستقیم با گردش خون دارد .
من با انگیزهای که داشتم در خرداد و تیر ماه 1396 در یک ماه 8 صعود به قلههای بیش از چهار هزار متر داشتم. قلههای مثل؛ زرین کوه، خلنو،سی چال، مهرچال، قله سبلان، شاه نشین، بازارک و بلندترین قله ایران یعنی دماوند به ارتفاع 5670 متر.
امروز وقتی دوستان بیمارسرطانی این عکسها و کار من را میبینند در روحیه آنها تاثیرگذار است و به خاطر همین با تمام توان این راه را ادامه خواهم داد و از خدای بزرگ ممنونم که چنین روحیهای به من داد و امروز تلاش میکنم این حرکت رسانهای بشود تا به آنهایی که فکر میکنند سرطان آخر خط است بگویم دراشتباه هستند. اگر خدا بخواهد نه تنها سرطان که دماوند هم جلوی انسان زانو میزند.