به بهانه رونمایی از مستند «آقای نخستوزیر»
جذب به بهای تحریف تاریخ!
سعید مستغاثی
بازگویی تاریخ برای استفاده امروز، مهمترین بهرهای است که میتوان از تاریخ بهدست آورد. از همین روست که کلام الهی در قرآن مجید مکرر بر پند گرفتن از سرگذشت پیشینیان و غور و بررسی در آن توصیه دارد و از همین روست که حضرت امیرالمومنین علی(علیهالسلام) تاریخ را مایه عبرت میدانند.
قطعا دقت به این نکته که «مطالعه تاریخ بدون آنکه به کار امروز بیاید، تنها به درد حفظ کردن در کلاسهای مدرسه و دانشگاه میخورد» باعث شده که نگاه سازندگان فیلم مستند «آقای نخستوزیر» به مقطع تاریخی و مهم اوایل دهه 1330، به درستی در ارتباط با انطباق مسائل امروز و دیروز ایران و جهان قرار گرفته و این مستند را اثری به روز و کاربردی گرداند. نشان دادن نتایج فاجعهبار اعتماد به آمریکا و غرب، یک کاسه بودن قدرتهای استکباری غرب مانند انگلیس و آمریکا در مقابله با ملل آزادیخواه و مستقل، تفکر نادرست تکیه و اعتماد به یک قدرت غربی مانند آمریکا برای مقابله با قدرت دیگر استعماری همچون انگلیس و همچنین تاکید بر جملات و عبارات مشابه امروز با روزگار پیش از مرداد 1332 مانند «گزینههای روی میز» و ... از جمله همین به روز بودن نگاه تاریخی فیلم مستند «آقای نخستوزیر» است. ضمن اینکه مستند فوق از یک ساختار معمولی مستندهای آرشیوی با مصاحبههایی نسبتا جدید و بکر برخوردار بوده که نریتور آن (به دلیل تکرار صدایش در مستندهای اینچنین) از نقاط ضعف ساختاریاش محسوب میشود.
اما متاسفانه در کنار آن بازخوانی هوشمندانه تاریخی، سازندگان فیلم مستند «آقای نخستوزیر» از برخی نکات مهم تاریخی غافل ماندهاند که میتواند بخش دیگری از همان مقصود نظر آنها یعنی کارآمدی امروزین تاریخ را خدشهدار سازد.
ظاهرا مستند «آقای نخستوزیر» به دوران نخستوزیری محمد مصدق (با بازگویی مختصری از زمینههای آن) پرداخته است و سعی کرده با این محور، کمتر حاشیه رفته و از اصل مطلب دور نشود تا همان مقصود اصلی یعنی قضیه «اعتماد به آمریکا» (به عنوان یکی از مسائل چالش برانگیز پس از برجام) را با تکیه بر واقعیات تاریخی مورد بررسی قرار دهد. اما وقتی که به ماجرای «نهضت ملی شدن صنعت نفت» پرداخته و عمدی یا سهوی آیتالله کاشانی (یعنی محوریترین عامل نهضت یاد شده) را حذف میکند یا هنگامی که از پیشینه محمد مصدق تنها به ذکر تحصیلات و وکالت و چند مورد دیگر اشاره کرده و همه کارنامه تاریک وی را در وزارت کابینههای سیاه رضاخانی و همچنین خدمات متعددش به استعمار انگلیس از جمله سرکوب مجاهدان و دلیران تنگستانی در دورانی که والی فارس بود و ... را پنهان ساخته و یا وقتی خیانت و وابستگی و غیر قابل اعتماد بودن جماعت به اصطلاح ملیگرا (که متاسفانه اکثریت قریب به اتفاق راویان و کارشناسان مستند آقای نخستوزیر را تشکیل میدهند!) به فراموشی میسپارند، آنگاه بخش دیگری از درسهای تاریخ که افشای جریان نفوذ همان آمریکای غیرقابل اعتماد را دربرمیگیرد، ابتر میگذارند تا حدی که همان قضیه اول یعنی «غرب غیر قابل اعتماد» نیز لوث میشود، زیرا همانهایی که به اسم راوی و کارشناس در مقابل دوربین مستند «آقای نخستوزیر» ظاهرا درباره بدعهدیهای آمریکا سخن میگویند، سالیان دراز است که خود نوکر و منادی آمریکا و غرب و نماد بدعهدی در مقابل ملت ایران بوده و هستند!!
در واقع فیلم مستند «آقای نخستوزیر» برای دستیابی به حکایت عهدشکنیهای تاریخی آمریکا، از وسیلهای استفاده میکند که در طی سالیان خود توسط همان آمریکا هدایت و حمایت شده است. به این مفهوم که در طی اثبات منکر بودن آمریکا، یک منکر دیگر یعنی جریان به اصطلاح ملیگرا (که همواره نقطه نفوذ همان منکر بزرگ یعنی آمریکا بوده) را موجه جلوه داده و قهرمان نشان میدهد.
شاید دوستان سازنده «آقای نخستوزیر» به مصداق این ضربالمثل که «بهتر آن باشد که سر دلبران، گفته آید در حدیث دیگران» به سوی عناصر و عوامل معلومالحال یاد شده رفتهاند اما از یاد بردهاند که مصداق ضربالمثل فوق، این است که خود آن «دیگران» از جمله «دلبران» به حساب نیایند! بهرهگیری از عناصر روسیاه و منحرف جریانات به اصطلاح ملیگرا (که کارنامه سیاهی از خود در تاریخ ایران برجای گذاشتهاند) در فیلمهای مستند، تنها هنگامی بجا و درست به نظر میآید که به جنایات و خیانتهای خود و اربابانشان اعتراف کنند (مثل اعتراف یک ساواکی به شکنجههای ساواک) نه اینکه به عنوان یک کارشناس بیطرف تاریخی و حتی دلسوز ایران و ایرانی بدون آنکه به ماهیت ضد ایرانی و ضد اسلامی آنها اشاره شود، در برابر دوربین به فریب مخاطب بپردازند. چنین ترفندی از جانب شبکهها و رسانههای بیگانه، طبیعی است اما از طرف رسانههای خودی که از پول ملت ارتزاق میکنند، چه حکمی پیدا میکند؟
متاسفانه استفاده از عناصر منحرف و خائن تاریخ ایران برای بازگویی برخی واقعیات تاریخی (بدون آنکه به ماهیت آن افراد اشاره شود) ناشی از یک تحلیل غلط و رایج در میان برخی دوستان و مدیران فرهنگی ناشی از ارزیابی ماهیت و میزان مخاطبان خود و به اصطلاح تلاش برای جذب آنهاست. ارزیابی ای که در کمال تاسف تحت تاثیر آمارهای مغلوط رسانههای بیگانه و اعوان و انصار داخلیشان صورت گرفته که گویا اکثریت افراد این ملت، با انقلاب و آرمانهای آن مسئله داشته و هوادار مخالفان انقلاب و رسانههای بیگانه هستند! متاسفانه این روش در طول سالهای به اصطلاح سازندگی و اصلاحات و حتی دولت نهم و دهم نه تنها باعث جذب عناصر مورد نظر آن دوستان و مدیران نشد که متاسفانه برخی از همان مدیران و دوستان، جذب عناصر یاد شده گشتند که نمونهها، بسیار است و برخی از این نمونهها امروزه در آغوش بیگانگان و در خدمت رسانههای بیگانه قرار دارند. جمله معروف آن وزیر فراری لندن نشین را احتمالا به خاطر دارید که «باید معاند را به مخالف و مخالف را به موافق تبدیل سازیم» اما دیدیم و دیدند که خود آن وزیر جذاب! به مخالف معاند بدل شد و در باتلاق جذابیت غرب غرق شد!!
تلاش برای جذب عناصر و عوامل مخالف تفکرات انقلابی، با استفاده از ابزارها و وسایل مورد علاقه و وثوق آنها (مانند شخصیتهای ملی و سلطنتطلب) در حالی که متاسفانه برخی از همین دوستان تلاشگر خود دچار سوالات و پرسشهای عدیدهای درباره همان مسائل مطروحه هستند، حکایت معروف «ناروا بودن چراغ خانه برای جای دیگر» است. آیا بهتر نیست که ابتدا مخاطبان خود را در میان همین دوستان و خودیهای مسئلهدار جستوجو کرده و به توجیه آنها و حل مسائلشان بپردازیم و بعد با همراه کردن مستدل و بدون مسئله همین دوستان به سراغ «دیگران» برویم؟ و البته هرگز ملت را جزو آن«دیگران» به شمار نیاوریم! که این ملت برخلاف همه توهمات القاء شده توسط بیگانگان، هیچگاه سر سازش با استکبار و مخالفان آرمانهای انقلاب و اسلام نداشته و نخواهند داشت.