kayhan.ir

کد خبر: ۷۸۵۲۱
تاریخ انتشار : ۰۵ تير ۱۳۹۵ - ۱۹:۱۵

دوشهید،دو خاطره



اعزام در ماه رمضان
مریم عرفانیان

من، عباس و دو نفر از دوستان درحالی‌که همگی روزه بودیم، ساعت ۷ صبح برای اعزام به فرودگاه رفتیم؛ اما گفتند پرواز ۱۰ صبح است. تأخیر در پرواز باعث شد به خانه برگردیم و مجدداً به فرودگاه آمدیم. دوباره اعلام کردند پرواز تاخیر دارد. دیگر خجالت می‌کشیدیم به خانه برگردیم و همان‌جا توی فرودگاه ماندیم. بالاخره یک ساعت به افطار سوار هواپیما شدیم، مقصدمان تهران بود و پرواز با هواپیمای سی ۱۳۰ انجام می‌شد که سر و صدای زیادی هم داشت. با خودمان فکر کردیم بعد افطار در حال پرواز لااقل روزه‌مان را با خوردن آب می‌توانیم باز کنیم اما... عباس هر چه بطری آب همراه داشتیم را به مسافران داد!
 مسئول هواپیما گفت:
«حالا که ۱۴ ساعت صبر کردید چند دقیقه دیگر هم صبر کنید تا برسیم تهران.»
 از تشنگی زبانمان خشک شده بود و نمی‌توانستیم حرف بزنیم. وقتی به فرودگاه مهرآباد رسیدیم، عباس همه‌مان را به رستوران برد و از ما به خاطر روزه‌داری و صبرمان تشکر کرد.
* بر اساس خاطره‌ای از شهید عباس باقری تشکری
* راوی: غلامعلی علیزاده، دوست شهید

ایمانِ قلبی
تابستان بود و براتعلی روزه داشت. پسرم در زیر گرمای طاقت‌فرسای آفتاب همراه تعدادی از دوستانش که روزه نداشتند مشغول جمع‌آوری گندم بودند. آن‌ها با اینکه می‌دانستند ایمانِ براتعلی قوی است؛ ولی بازمی‌خواستند او را  امتحان کنند تا ببینند روزه‌اش را باز می‌کند یا نه!
برای همین با بهانه‌ کار، پسرم را بیشتر در تابش آفتاب نگه داشتند اما او با استقامتی که داشت تا اذان مغرب روزه‌اش را باز نکرد! حتی بعد از اذان هم اول نماز مغرب و عشا را خواند و سپس افطار کرد.
براتعلی آن شب را با وجود خستگی بسیار تا نیمه شب به دعا و نیایش مشغول شد.برای خودم یقین بود که ایمانِ قلبی فرزندم قوی است و با این کار به دوستانش هم اثبات شد.
* بر اساس خاطره‌ای از شهید براتعلی اکبرزاده
* راوی: عبدالله اکبر‌زاده، پدر شهید