یک شهید، یک خاطره
امانت
مریم عرفانیان
هنگام خداحافظي ساعتش را به مادرم داد و داخل حياط رفت، پس از چند لحظه برگشت و ساعت را از او گرفت، گفت:
- «وقتی ساعت رو از شما پس گرفتم ناراحت شديد؟»
مادرم گفت:
- «نه! ناراحت نشدم، ساعت متعلق به خودت است.»
رمضانعلی خندید و گفت:
- «من هم به صورت امانت فرزند شما هستم، پس هنگام رفتنم ناراحت نباشيد و اگه شهید شدم گريه نکنيد.»
***
مادرم صبور است و همیشه میگوید:
- «پسرم، امانتی بود که به صاحبش برگرداندم.»
خاطرهای از شهید رمضانعلی لعل جوهری
راوی: محمد لعل جوهری، برادر شهید