شعری به زبان همسری جامانده از منا
کاش میشد...
چمدان را که جمع میکردیم،
هر کسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیر شدن
دخترت اذن کربلا میخواست ...
اسمها را نوشته بودی تا،
هیچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعده شفا میخواست!
من که این سالها قدم به قدم،
پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید،
دل بیطاقتت چهها میخواست ...
تو شهادت مقدرت بوده،
گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملکالموت از همان اول،
قبض روح تو را منا میخواست!
عصر روز گذشته در عرفات،
در مناجات عاشقانه خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟
که خدا هم فقط تو را میخواست؟!!!
ما دو تن هر دو همقدم بودیم،
لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم،
کاش میشد...
اگر
خدا
میخواست ...
نفیسهسادات موسوی
* برگرفته از سایت مشرق
هر کسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیر شدن
دخترت اذن کربلا میخواست ...
اسمها را نوشته بودی تا،
هیچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعده شفا میخواست!
من که این سالها قدم به قدم،
پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید،
دل بیطاقتت چهها میخواست ...
تو شهادت مقدرت بوده،
گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملکالموت از همان اول،
قبض روح تو را منا میخواست!
عصر روز گذشته در عرفات،
در مناجات عاشقانه خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟
که خدا هم فقط تو را میخواست؟!!!
ما دو تن هر دو همقدم بودیم،
لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم،
کاش میشد...
اگر
خدا
میخواست ...
نفیسهسادات موسوی
* برگرفته از سایت مشرق