kayhan.ir

کد خبر: ۵۴۹۲۰
تاریخ انتشار : ۱۸ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۶
نگاهی به سریال «تعبیر وارونه یک رویا»

حیرانی از گاف‌های پی در پی جیرانی!

آرش فهیم
جای شگفتی است که چگونه فردی چون فریدون جیرانی با نیم قرن سابقه فعالیت نظری و عملی در عرصه سینما دچار چنین ضعف و گاف‌هایی در «تعبیر وارونه یک رویا» می‌شود؟!
پس از مدت‌ها، آغاز پخش یک سریال جاسوسی از تلویزیون، آن هم درباره یکی از مهم‌ترین مسائل روز کشور باعث امیدواری و خوشحالی شد. چه، ژانر جاسوسی یکی از محبوب‌ترین و پرکاربردترین گونه‌های سینمایی-تلویزیونی در دنیا محسوب می‌شود. اين نوع آثار از يك طرف قابليت فراواني در سرگرم‌سازي و رونق اقتصادی رسانه‌ها دارند و از طرف ديگر مي‌توان در بستر جذابيت دراماتيك آنها، پي‌گير تاثيرگذاري فرهنگي و سیاسی هم بود. همچنان كه در سينماي جهان و به ويژه هاليوود، بخش قابل توجهي از اهداف اقتصادي و فرهنگي و ايدئولوژيك از طريق فيلم‌ها و سریال‌های جاسوسی پی‌گیری می‌شود. در فيلم‌ها و سريال‌هاي غربي، شخصيت‌هاي امنیتی و اطلاعاتی عمدتا نمايندگان حاكميت‌هاي اين كشورها محسوب می‌شوند كه در نقش منجي ملي و گاه نجات‌دهنده بشريت ظاهر می‌شوند. تقابل آنها با جاسوس‌ها، تروریست‌ها و خرابکاران به عنوان نمادهایی از دشمنان ملت و حاکمیت، روایتگر ماجراها و کشمکش‌هایی درباره رویارویی خیر و شر است. آثار جاسوسی در قالب چنین روایت‌هایی، حس وطن‌پرستی مخاطب را برمی‌انگیزند و همدلی مخاطب را با دولت و نهادهای حکومتی جلب می‌کنند. نمایش چنین سریالی آن هم درست در روزهای به اصطلاح «پساتوافق» به موقع بود. چون برای همه یادآوری می‌کرد که ایران چه مسیری را برای رسیدن به یک حق طی کرد و چه کسانی و با چه روش‌هایی می‌خواستند و می خواهند این حق را از مردم این کشور سلب کنند.
نمایش ماجرایی درباره تلاش موساد برای ترور نخبگان و دانشمندان ایرانی و تقابل دستگاه امنیتی ایران با آنها، حتما کار خوب و تحسین‌آمیزی است. به تصویر کشیدن جوانان متعهد و میهن‌دوستی که ایستادن در مقابل تروریست‌ها را بر بازی در صحنه تئاتر ترجیح می‌دهند هم یکی دیگر از اتفاقات مثبت «تعبیر وارونه یک رویا» است. به ویژه اینکه شخصیت «مشرقی» این سریال - به عنوان نقشمایه ثابت همه آثار جیرانی- واقعا مشرقی و به معنای حقیقی، ایرانی بود.
اما همه این خوبی‌ها در نهایت به بدی ختم شدند. در قسمت‌های آخر هم همه چیز از هم پاشید و در عمل، به جای تماشای یک سریال جاسوسی، یک طنز تلخ را دیدیم. اتفاق قابل تأملی که درباره این سریال و بسیاری دیگر از آثار تلویزیونی ما به‌طور دائم تکرار می‌شود، افول و ضعف قسمت به قسمت است! یعنی یک سریال هر چه رو به پایان می‌رود، آشفته و خراب می‌شود. به نظر می‌رسد که مسئولان امر باید یک آسیب‌شناسی جدی درباره این مسئله انجام دهند و ببینند که مشکل از کجاست که سریال‌های ما، وقتی به قسمت آخر می‌رسند، خاطره بدی را از خودشان بجا می‌گذارند.
اما به سوال اول برگردیم ؛ چرا کارگردان «تعبیر وارونه یک رویا» با 50 سال سابقه کار تئوریک و فنی در زمینه سینما، همه را از خودش ناامید می‌کند؟ مشکل اصلی - حداقل در این اثر- در ناسازگاری «ذهن» و «عین» است. یعنی نویسندگان فیلمنامه و کارگردان سریال، با ایدئولوژی و شناخت شخصی خود به سراغ سوژه‌ای خاص رفته‌اند و چون ذهنیت آنها با واقعیات مرتبط با این سوژه در تضاد و تنافر است، نتوانسته‌اند به عینیت یا عمل مطلوب و آرمانی برسند. بطور مثال، در یک سریال با تم جاسوسی و توأم با تقابل خیر و شر، باید روح حماسی برقرار باشد. اما «تعبیر وارونه یک رویا» در بیشتر قسمت‌ها دچار فضایی رخوت‌ناک و مأیوس و افسرده بود. ببینید نویسندگان فیلمنامه این سریال چقدر از مرحله پرت هستند که نشان می‌دهند قهرمان داستان که از قضا یک مأمور ارشد اطلاعاتی نظام جمهوری اسلامی و فرزند شهید هم هست، در اوج مبارزه و عملیات، سر قبر همسر فقید خود می‌رود و در شمایلی که حاکی از اوج ضعف شخصیتی اوست، زارزار گریه می‌کند! سازندگان این سریال حتما سریال آمریکایی با موضوع مشابه یعنی «24» را دیده‌اند. در آن سریال، حداقل قهرمان داستان دارای خانواده کامل، یعنی همسر و فرزند است. اما جای شگفتی است که در سریال «تعبیر وارونه یک رویا» همه خانواده‌ها از هم پاشیده و ناقص هستند. حتی قهرمان سریال هم دچار چنین وضعیتی است. این درحالی است که نوع نمایش خانواده، یکی از شاخصه‌های اصلی سبک زندگی است. به‌طور معمول، خانواده‌های ناقص و از هم پاشیده و ناآرام، حاکی از سبک زندگی غربی و سکولار است. قاعدتا در یک فیلم یا سریال ایرانی، حداقل شخصیت‌های مثبت و قهرمان داستان باید دارای خانواده‌ای بسامان باشند. اما در «تعبیر وارونه...» معکوس این اصل برقرار است.
یکی دیگر از تبعات عدم تطابق ذهنیت و عینیت در این سریال، سرگردانی دوربین است. حرکت دوربین در خیلی از سکانس‌های این سریال، بین یک اثر شبه‌آوانگارد تجربی با یک اثر مهیج کلاسیک جاسوسی توأم با تعقیب و گریز و تقابل در نوسان بود. مهم‌ترین اصل در یک فیلم یا سریال با چنین موضوعی، حرکت شتابناک دوربین، قطع سریع نماها و ضرباهنگ تند است. اما در «تعبیر وارونه...» وضعیت دوربین کاملا برعکس اصول بود. ریتم کند، نماهای کشدار و طولانی و آب‌بندی شدید در تصاویر، نفس کار را گرفت! در برخی از قسمت‌ها، بیشتر فضای سریال صرف چرخش دوربین در راهروها و راه‌پله‌های ساختمان‌ها می‌شد!
مشکل اساسی دیگر این سریال که البته باز هم از فیلمنامه ناشی می‌شود، عدم همپوشانی دو روایت اصلی سریال است. «تعبیر وارونه...» دارای دو قصه موازی با یک موضوع واحد است؛ از یک طرف، ماجرای روانبخش روایت می‌شود. او، یکی از مدیران میانی سازمان انرژی اتمی ایران است که هدف ترور موساد قرار می‌گیرد که با هوشمندی محافظان ایرانی زنده می‌ماند. همین حادثه سبب می‌شود که روانبخش تبدیل به یک قهرمان شده و ارتقای پست پیدا کند. اما خیلی زود مشخص می‌شود که روانبخش خودش یک جاسوس است و این ترور،  نقشه‌ای برای نفوذ بیشتر او به برنامه هسته‌ای ایران بوده. موازی با این ماجرا، داستان برنامه یکی از شاخه‌های تروریستی برای ترور یکی از مهندسان نخبه کشور تعریف می‌شود. اما اشکال اساسی این است که این دو داستان موازی، هیچ ارتباطی با هم پیدا نمی‌کنند. اگر کل قصه روانبخش را حذف کنیم، برای داستان موازی، هیچ خللی ایجاد نمی‌شود. همچنان که در صورت حذف داستان ترور نخبه نیز هیچ مشکلی برای ماجرای موازی پیش نمی‌آید! ضمن اینکه قصه روانبخش بسیار ابتر و ناقص است. پاسخ به این سوال که روانبخش چرا اجیر موساد شده تا پایان سریال بدون جواب می‌ماند. تنها کارکرد داستان روانبخش در این سریال، «ماهواره‌مآب» کردن شکل و شمایل کار بود. به طوری که فضای سریال را با «خیانت» و عشق چند ضلعی و تعامل هووها با هم آلوده کرد. نوع نزدیک شدن روانبخش به موید و ارتباط این دو با هم در محل کارشان، صورتی مهوع و زننده داشت و بیشتر یادآور سریال‌های مبتذل ترکیه‌ای بود.
و اما گاف‌های حیرت‌انگیز و پی‌درپی جیرانی. همه دنیا از قدرت امنیتی ایران آگاه هستند. توان دفاعی دستگاه اطلاعاتی ایران به قدری است که نفوذ و رسوخ تروریست‌ها به مرکز کشور برای دشمنان این سرزمین به یک رویای دست نایافتنی تبدیل شده است. آن وقت در سریال «تعبیر وارونه...» دیدیم که یک دختر جوان، به راحتی مأموران زبده اطلاعاتی ایران را فریب می‌دهد و یک به یک، آنها را می‌کشد و سوژه مدنظر خود را می‌رباید!
وقتی ناصر(امیر جعفری) از انتقال دختر و داماد خودش به آن سوی مرز باخبر می‌شود، ناگهان تصمیم به استعفا می‌گیرد و بعد هم خودش به تنهایی و با پای پیاده به سوی مرز و خارج از کشور حرکت می‌کند! این ماجرا، بیشتر به یک کمدی شباهت دارد تا فیلم جاسوسی و پلیسی. در ادامه این مضحکه، ناصر تنها با مراجعه به یک رایانه، مخفی‌گاه تروریست‌ها را پیدا می‌کند! بعد هم تروریست‌های موساد، در مقر خود، جایی که قرار است از آنجا برنامه هسته‌ای ایران را فلج کنند و به زعم خودشان دنیا را نجات دهند، به راحتی و در مقابل پرسش آدرس، در را به روی مردی که چهره‌ای ایرانی دارد می‌گشایند! مضحک‌ترین اتفاق سریال هم آنجایی است که فرمانده تروریست‌ها، دقیقا و در حساس‌ترین موقع ممکن، یعنی زمانی که مأمور اطلاعاتی ایران اسلحه به طرفش گرفته، ناگهان از حال می‌رود و در یک آن می‌میرد! این نوع قصه‌پردازی اگر توهین به شعور مخاطب نیست، پس چیست؟
این گونه مشکلات، آن هم در شرایط کمبود بودجه صداوسیما، باز هم این سوال را ایجاد می‌کند که آیا بر کار تولید برنامه‌های رسانه ملی، نظارت کیفی صورت نمی‌گیرد و اگر نظارت هست، ناظران از درک این ضعف‌های آشکار محتوایی و ساختاری ناتوان هستند؟