رمزگشایی از سیاست خارجی آمریکا در عراق
داعش، گنج آمریکا رنج مسلمانان
سیاست دو قطبی کردن جهان اسلام، راهبردی است که پیش از این در اتاقهای فکر آمریکا و اسرائیل وجود داشته، ولی طی پنج سال اخیر حالت عملیاتی به خود گرفته است.
اکنون همه فعالیتهای دیپلماتیک، قراردادها، موضعگیریها و اهرمهای تروریستی ایالات متحده در منطقه را میتوان با همین شاه کلید دو قطبیسازی رمزگشایی کرد؛ اگر افسران آمریکایی در اردن و ترکیه تروریستهای تکفیری را آموزش میدهند، اگر «جان کری» وزیر خارجه آمریکا، در عربستان و کشورهای خلیجفارس دست به جنب و جوش سیاسی میزند، اگر عربستان، اسرائیل، اردن و قطر از داعش و دیگر تروریستها در عراق و سوریه حمایت مالی و تسلیحاتی میکنند، اگر آمریکا مخالف حضور نیروهای مردمی عراق در نبرد با داعش است و اگر از تحویل جنگندههای «اف-16» به بغداد خودداری میکند، اگر ائتلاف سعودی- آمریکایی به یمن حمله نظامی میکنند، اگر مفتیهای سعودی علیه وحدت مسلمانان فتوا میدهند، اگر به ایران هراسی در منطقه دامن زده میشود و صدها اگر دیگر که به سیاست آمریکا در منطقه مربوط میشود، همه در راستای اجرایی شدن همان هدف راهبردی یعنی دو قطبی کردن جهان اسلام است. اما، این دوقطبی چیست و چگونه قرار است صورتبندی شود؟
فکر اولیه و بنیانی راهبرد شکاف، تکیه بر اعتقادات مذهبی است. طبق این فرمول، اگر شیعیان و سنیها در درون باهم درگیر شوند، نیروی سیاسی جهان اسلام نیز مهار میگردد و از جانب این امت دوپاره شده، دیگر هیچ خطری متوجه اسرائیل و منافع آمریکا در منطقه نمیشود.
این راهبرد دو قطبیسازی آمریکا از منظر سیاسی، یک هدف بیشتر ندارد و آن برهم زدن راهبرد مقاومت است. بر اساس راهبرد دوم که بیش از 30 سال پیریزی و تقویت شده است، کل دنیای اسلام وحدت مییابند و مقابل غرب و رژیم صهیونیستی قرار میگیرند.
ابتدا چنین پنداشته میشد که دنیای اسلام از مرحله جدالهای عقیدتی میان شیعه و سنی عبور کرده است و طی دهههای نخست و دوم پس از انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 علمای شیعه و سنی هرچند ممکن بود داعیه سیاسی نداشته باشند، ولی شعار وحدت سرمیدادند و همه را به وحدت کلمه دعوت میکردند.
اما، این عبور از تفرقه مذهبی که میتوانست زمینهساز وحدت سیاسی باشد و پتانسیل تازهای را بیافریند، به مرور زمان روندی معکوس به خود گرفت و با تلاش و تدبیر شوم آمریکا و اسرائیل، راهبرد سیاسی (مقاومت علیه اسرائیل) به تفرقه مذهبی داخلی (سنی علیه شیعه) تا حدودی بازگشت پیدا کرد.
در دهههای گذشته هر چند جامعه اسلامی به یک وحدت نسبی رسیده بود، اما از لحاظ سیاسی بسیار متفرق و متشتت بود.
نکته ظریف اینجاست که رجعت جامعه اسلامی به جنگ مذهبی، نتیجه مستقیم قطب بندی سیاسی است؛ بدین ترتیب که موجودیت بسیاری از حکومتهای محافظهکار عربی با منافع اسرائیل و آمریکا در منطقه گره خورده است و این کشورها راهبرد تقابل مقاومت و آمریکا را برنمیتابند و به همین خاطر است که سران عرب و کشورهایی مثل عربستان و قطر همه توان خود را برای عملیاتی کردن راهبرد جنگ مذهبی در درون جهان اسلام به کار گرفته و میگیرند.
امر کردن به مفتیهای وابسته در برجستهسازی شکاف شیعه، سنی، حمایت از القاعده، طالبان، جبهه النصره و داعش در منطقه، کشتار شیعیان در عراق و پاکستان، بیمهری نسبت به دولت بغداد و سرکوب شیعیان بحرین وحوثیهای یمن همه در این چارچوب قابل تحلیل هستند.
بنابراین، در حال حاضر هرگونه گروکشی مذهبی در کشورهای خاورمیانه، نهایتا منافع آمریکا و اسرائيل را تامین میکند.
از لحاظ دیرینهشناسی نیز بحران داخلی سوریه که در سال 2011 کلید خورد، ابتدا یک بحران سیاسی و داخلی بود. این بحران در مراحل نخستین خود با قطب بندی سیاسی مورد نظر ما (مقاومت - اسرائیل) ربطی پیدا نمیکرد. اما به مرور زمان که پیوند تکفیریها فعال در سوریه با اسرائيل آشکارتر میشد و حزبالله لبنان نیز به این بحران ورود پیدا کرد، شکاف سیاسی راهبردی کمکم جای شکاف سیاسی داخلی جامعه سوریه را گرفت.
ولی خردادماه گذشته زمانی که تکفیریهای داعش وارد عراق میشوند و بخشهایی از شمال و غرب این کشور را به اشغال در میآورند، تلاشهای آمریکا و عربستان برای تغییر ماهیت راهبرد از سیاسی به مذهبی شدت مییابد و همه محافل سیاسی و رسانهای غربی - عربی به میدان میآیند و میکوشند که به نبرد در عراق رنگ مذهبی بدهند و شکاف میان شیعه و سنی را پررنگ کنند. به عنوان مثال، در ماجرای فتح شهر «تکریت» مرکز استان صلاحالدین عراق به دست نیروهای مردمی (حشد الشعبی)، شبکههای «سیانان»، «بیبیسی»، «الجزیره» و «العربیه» نیروهای داوطلب فاتح (متشکل از شیعه و سنی) را «شبه نظامیان شیعه» مینامیدند. علیرغم هم تلاشهایی که برای مذهبی کردن نبرد صورت میگیرد، جنس و ماهیت بحران در عراق، «سیاسی» است؛ یعنی داعش به دنبال ساقط کردن دولت بغداد است و این درست همان هدفی است که داعش در سوریه دارد.
با اینحال، داعش یک جریان مذهبی تندرو است و وجود این جریان تکفیری در کشوری که اکثریتش را شیعیان تشکیل میدهند، فرصت مناسبی را برای حامیان راهبرد قطببندی مذهبی فراهم میکند تا از جامعه عراق استفاده کنند و «نبرد داعش علیه غیرداعش» را به نبرد شیعه و سنی تبدیل نمایند.
در این میان، ممکن است گفته شود که کردهای عراق در کجای راهبرد آمریکا قرار میگیرند؟ گردانندگان اتاق فکر آمریکا و سران واشنگتن چون میدانند که در میان کردهای عراق گرایش قومی بر گرایشات مذهبی غلبه دارد، میخواهند این بخش از عراق را از دعوای تحمیلی و وارداتی شیعه و سنی جدا نگه دارند و به همین خاطر (و البته به دلایل دیگری که به بحث ما ارتباط چندانی ندارد)، غرب سعی میکند از پیشمرگان و اربیل مستقیما حمایت مالی و تسلیحاتی بکند.
لذا، آمریکا بر اساس راهبرد کلان خود، سیاست سهگانهای را درعراق به اجرا میآورد؛ از اربیل حمایت مستقیم میکند، از داعش مخفیانه و با واسطه پشتیبانی میکند و در حمایت از بغداد رغبتی از خود نشان نمیدهد.
از نگاه آمریکا، کشور عراق بخشی از پازل منطقهایاست. به همین خاطر، برای هر اقدامی در این کشور، کل راهبرد خود را در نظر میگیرد.
بر اساس راهبرد منطقهای آمریکا که مبتنی بر تقابل میان شیعه و سنی است، تا اطلاع ثانوی، توازن میان بغداد و داعش حفظ شود.
از نگاه واشنگتن، شکست یا تضعیف داعش در عراق، تقویت دولت بغداد و نیروهای داوطلب را در پی دارد و در گستره وسیعتر، به افزایش نفوذ ایران میانجامد. تحولی که ممکن است باعث تقویت جبهه مقاومت شود و یکبار دیگر، راهبرد تقابل اسلامی ـ اسلامی را به راهبرد تقابل اسلامی - غربی تبدیل کند.
فرید وحیدی
اکنون همه فعالیتهای دیپلماتیک، قراردادها، موضعگیریها و اهرمهای تروریستی ایالات متحده در منطقه را میتوان با همین شاه کلید دو قطبیسازی رمزگشایی کرد؛ اگر افسران آمریکایی در اردن و ترکیه تروریستهای تکفیری را آموزش میدهند، اگر «جان کری» وزیر خارجه آمریکا، در عربستان و کشورهای خلیجفارس دست به جنب و جوش سیاسی میزند، اگر عربستان، اسرائیل، اردن و قطر از داعش و دیگر تروریستها در عراق و سوریه حمایت مالی و تسلیحاتی میکنند، اگر آمریکا مخالف حضور نیروهای مردمی عراق در نبرد با داعش است و اگر از تحویل جنگندههای «اف-16» به بغداد خودداری میکند، اگر ائتلاف سعودی- آمریکایی به یمن حمله نظامی میکنند، اگر مفتیهای سعودی علیه وحدت مسلمانان فتوا میدهند، اگر به ایران هراسی در منطقه دامن زده میشود و صدها اگر دیگر که به سیاست آمریکا در منطقه مربوط میشود، همه در راستای اجرایی شدن همان هدف راهبردی یعنی دو قطبی کردن جهان اسلام است. اما، این دوقطبی چیست و چگونه قرار است صورتبندی شود؟
فکر اولیه و بنیانی راهبرد شکاف، تکیه بر اعتقادات مذهبی است. طبق این فرمول، اگر شیعیان و سنیها در درون باهم درگیر شوند، نیروی سیاسی جهان اسلام نیز مهار میگردد و از جانب این امت دوپاره شده، دیگر هیچ خطری متوجه اسرائیل و منافع آمریکا در منطقه نمیشود.
این راهبرد دو قطبیسازی آمریکا از منظر سیاسی، یک هدف بیشتر ندارد و آن برهم زدن راهبرد مقاومت است. بر اساس راهبرد دوم که بیش از 30 سال پیریزی و تقویت شده است، کل دنیای اسلام وحدت مییابند و مقابل غرب و رژیم صهیونیستی قرار میگیرند.
ابتدا چنین پنداشته میشد که دنیای اسلام از مرحله جدالهای عقیدتی میان شیعه و سنی عبور کرده است و طی دهههای نخست و دوم پس از انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 علمای شیعه و سنی هرچند ممکن بود داعیه سیاسی نداشته باشند، ولی شعار وحدت سرمیدادند و همه را به وحدت کلمه دعوت میکردند.
اما، این عبور از تفرقه مذهبی که میتوانست زمینهساز وحدت سیاسی باشد و پتانسیل تازهای را بیافریند، به مرور زمان روندی معکوس به خود گرفت و با تلاش و تدبیر شوم آمریکا و اسرائیل، راهبرد سیاسی (مقاومت علیه اسرائیل) به تفرقه مذهبی داخلی (سنی علیه شیعه) تا حدودی بازگشت پیدا کرد.
در دهههای گذشته هر چند جامعه اسلامی به یک وحدت نسبی رسیده بود، اما از لحاظ سیاسی بسیار متفرق و متشتت بود.
نکته ظریف اینجاست که رجعت جامعه اسلامی به جنگ مذهبی، نتیجه مستقیم قطب بندی سیاسی است؛ بدین ترتیب که موجودیت بسیاری از حکومتهای محافظهکار عربی با منافع اسرائیل و آمریکا در منطقه گره خورده است و این کشورها راهبرد تقابل مقاومت و آمریکا را برنمیتابند و به همین خاطر است که سران عرب و کشورهایی مثل عربستان و قطر همه توان خود را برای عملیاتی کردن راهبرد جنگ مذهبی در درون جهان اسلام به کار گرفته و میگیرند.
امر کردن به مفتیهای وابسته در برجستهسازی شکاف شیعه، سنی، حمایت از القاعده، طالبان، جبهه النصره و داعش در منطقه، کشتار شیعیان در عراق و پاکستان، بیمهری نسبت به دولت بغداد و سرکوب شیعیان بحرین وحوثیهای یمن همه در این چارچوب قابل تحلیل هستند.
بنابراین، در حال حاضر هرگونه گروکشی مذهبی در کشورهای خاورمیانه، نهایتا منافع آمریکا و اسرائيل را تامین میکند.
از لحاظ دیرینهشناسی نیز بحران داخلی سوریه که در سال 2011 کلید خورد، ابتدا یک بحران سیاسی و داخلی بود. این بحران در مراحل نخستین خود با قطب بندی سیاسی مورد نظر ما (مقاومت - اسرائیل) ربطی پیدا نمیکرد. اما به مرور زمان که پیوند تکفیریها فعال در سوریه با اسرائيل آشکارتر میشد و حزبالله لبنان نیز به این بحران ورود پیدا کرد، شکاف سیاسی راهبردی کمکم جای شکاف سیاسی داخلی جامعه سوریه را گرفت.
ولی خردادماه گذشته زمانی که تکفیریهای داعش وارد عراق میشوند و بخشهایی از شمال و غرب این کشور را به اشغال در میآورند، تلاشهای آمریکا و عربستان برای تغییر ماهیت راهبرد از سیاسی به مذهبی شدت مییابد و همه محافل سیاسی و رسانهای غربی - عربی به میدان میآیند و میکوشند که به نبرد در عراق رنگ مذهبی بدهند و شکاف میان شیعه و سنی را پررنگ کنند. به عنوان مثال، در ماجرای فتح شهر «تکریت» مرکز استان صلاحالدین عراق به دست نیروهای مردمی (حشد الشعبی)، شبکههای «سیانان»، «بیبیسی»، «الجزیره» و «العربیه» نیروهای داوطلب فاتح (متشکل از شیعه و سنی) را «شبه نظامیان شیعه» مینامیدند. علیرغم هم تلاشهایی که برای مذهبی کردن نبرد صورت میگیرد، جنس و ماهیت بحران در عراق، «سیاسی» است؛ یعنی داعش به دنبال ساقط کردن دولت بغداد است و این درست همان هدفی است که داعش در سوریه دارد.
با اینحال، داعش یک جریان مذهبی تندرو است و وجود این جریان تکفیری در کشوری که اکثریتش را شیعیان تشکیل میدهند، فرصت مناسبی را برای حامیان راهبرد قطببندی مذهبی فراهم میکند تا از جامعه عراق استفاده کنند و «نبرد داعش علیه غیرداعش» را به نبرد شیعه و سنی تبدیل نمایند.
در این میان، ممکن است گفته شود که کردهای عراق در کجای راهبرد آمریکا قرار میگیرند؟ گردانندگان اتاق فکر آمریکا و سران واشنگتن چون میدانند که در میان کردهای عراق گرایش قومی بر گرایشات مذهبی غلبه دارد، میخواهند این بخش از عراق را از دعوای تحمیلی و وارداتی شیعه و سنی جدا نگه دارند و به همین خاطر (و البته به دلایل دیگری که به بحث ما ارتباط چندانی ندارد)، غرب سعی میکند از پیشمرگان و اربیل مستقیما حمایت مالی و تسلیحاتی بکند.
لذا، آمریکا بر اساس راهبرد کلان خود، سیاست سهگانهای را درعراق به اجرا میآورد؛ از اربیل حمایت مستقیم میکند، از داعش مخفیانه و با واسطه پشتیبانی میکند و در حمایت از بغداد رغبتی از خود نشان نمیدهد.
از نگاه آمریکا، کشور عراق بخشی از پازل منطقهایاست. به همین خاطر، برای هر اقدامی در این کشور، کل راهبرد خود را در نظر میگیرد.
بر اساس راهبرد منطقهای آمریکا که مبتنی بر تقابل میان شیعه و سنی است، تا اطلاع ثانوی، توازن میان بغداد و داعش حفظ شود.
از نگاه واشنگتن، شکست یا تضعیف داعش در عراق، تقویت دولت بغداد و نیروهای داوطلب را در پی دارد و در گستره وسیعتر، به افزایش نفوذ ایران میانجامد. تحولی که ممکن است باعث تقویت جبهه مقاومت شود و یکبار دیگر، راهبرد تقابل اسلامی ـ اسلامی را به راهبرد تقابل اسلامی - غربی تبدیل کند.
فرید وحیدی