سلوك الهي (درآمدي بر عرفان عملي)-15
تمايزعرفان از اخلاق و محدوده هر يك از آنها(خوان حکمت)
همانطوري كه بين عرفان نظري و حكمت نظري از يك سو، بين عرفان نظري و اخلاق نظري از سوي ديگر فرقهاي فراوان علمي است؛ بين عرفان عملي و اخلاق عملي، فرقهاي فراواني است كه به برخي از اين فروق در نوبتهاي قبل اشاره شد.
در فن اخلاق شخص ميكوشد كه از جهان به عنوان آيت و علامت استفاده كند و از اين علامت به صاحب علامت، از اين آيات به صاحب آيات پي ببرد؛ كه مسئله سَنُريهِمْ آياتُنَا فِي الآفاقِ وَ فِي اَنفُسِهِم (1)، براي اينها راهگشاست؛ اين توحيدش در فضاي اخلاق است، جزء فضائل اخلاقي او مطرح است. امّا در عرفان شخص ميكوشد اوّل خدا را ببيند و در سايه خدا خلق را ببيند. اينچنين نيست كه از خلق بخواهد به خالق پي ببرد، بلكه از خالق به خلق متوجه ميشود. چون خالق را ميبيند، خالق در صورت خلقهاي خود درمقام فيض و وجه و ظهور تجلّي كرده است. برابر سخن نوراني امير مؤمنان (ع) كه درنهج البلاغه فرمود: اَلحَمدُ لِلّهِ المُتِجَلّي لِخَلقِهِ بِخَلقِه (2)؛ از متجلّي به جلوه پي ميبرد، نه از جلوه به متجلّي!
در پايان همان آياتي كه از آيات آفاقي و اَنفسي سخن به ميان آمده، اين جمله نوراني ميتابد: اَوَلَمْ يَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ شَهيد(3). يعني نيازي به آيات آفاقي و اَنفسي نيست؛ بلكه خدا بالاي هر چيزي مشهود است. هر كس هر چه را ميبيند؛ اوّل خدا را ميبيند، بعد خلق را! اگر كسي از خلق به خالق پي برد، در قلمرو اخلاق به سر ميبرد؛ از خالق،خلق را شناخت، در حوزه عرفان عملي سير ميكند. عارف، اوّل هُوَ الاَوَّل را ميبيند، بعد در سايه هُوَ الاَوَّل، فيضش را ميبيند؛ ولي متخلّق، اوّل آيات آفاقي و اَنفسي را ميبيند، بعد به الله پي ميبرد. آنچه كه خداي سبحان در تقسيم آيات آفاقي و اَنفسي از يك سو و در گزارش اَوَلَمْ يَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ شَهيد سخن فرموده است؛ ميتواند ناظربه فرق بين عرفان و اخلاق باشد.
ظهور نگرش توحيدي در خود بيني يا خدا بيني انسان
( متخلّق ) و ( عارف )
ذات أقدس إله در قلوب برخيها سخن ميگويد؛ متخلّق چون آن فاعل را نميبيند، اين را از ابتكارات خود ميپندارد. ميگويد: اوّلين كسي كه اين حرف را پديد آورد، يا جزء نوآوريهاي اين عصر است؛ من بودم كه اين حرف را زدم! امّا عارف هرگز نميگويد من اين مطلب را درك كردهام، ميگويد: خداي سبحان اين مطلب را در ذهن ما القاء كرده است.
اينكه در خطبه نوراني امير بيان (ع) بعد از تلاوت آيه:رِجالٌ لا تُلهِيهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بِيعٌ عَنْ ذِكرِ الله (4) فرمود، كه بخشي از آن سخنان نوراني در نهجالبلاغه آمده، اين است كه حضرت فرمود: در هر عصر و مکانی، در هر مقطع زماني، مردان الهي و بندگاني هستند كه خداي سبحان: ناجاهُمْ فِي فِكرِهِم وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذاتِ عُقُولِهِم(5). خدا در درون فكر اينها با اينها مناجات ميكند و با قلب اينها سخن ميگويد. اگر يك مطلب علمي در قلب يك فقيهي، حكيمي، رياضيداني، منجّمي، صاحب كشف سلولهاي بنيادي اگر موحد بود، و مانند آن جلوه كرد، اين كلام الهي است؛ خواه استاد دانشگاه، خواه استاد حوزه اگر اهل شب زندهداري بود، اگر اهل اين مراحل توحيد عملي بود كه به آن مقام بار يافت؛ اگر مواظب بود از خدا غيبت نكند، نه مواظب بود كه غيبت خلق را مرتكب نشود؛ يكي خلقي فكر كرد، يكي خالقي فكر كند، عارف از هر دو منزّه است؛ اگر به آن مقام رسيد، اين كلام را خوب ميفهمد، يك؛ متكلّم را مشاهده ميكند، دو؛ متكلّم را با چشم دل مشاهده ميكند، كلامش را با گوش دل ميشنود و آن كلام را كلام الهي ميداند.
مردان الهي هرگز نميگفتند اين فيض را كي داد، اين نعمت را كي داد؛ آنها ميدانند كه بخشنده نعمتها خداي سبحان است و لا غير! همواره ميگفتند: اين را كي آورد، نه چه داد؛ اين مطلب را كي گفت، نه كي تعليم داد! تعليم هر مطلبي از ناحيه خداي سبحان است، ايصال هر نعمتي از ناحيه خداي سبحان است: مَا بِكُمْ مِنْ نِعمَهٍ فَمِنَ الله(6). چه نعمت علمي، چه نعمت عملي. آنها اين جريان اَنطَقَنَا اللهُ الَّذِي اَنطَقَ كُلِّ شِيء(7) را در همه امور مشاهده ميكنند. اگر ميگويند: اِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ العالَمين(8)، زندگي آنها عارفانه است. ديگران زندگي دارند و بندگي دارند؛ در حوزه زندگي مواظبند كه معصيت نكنند و قلمرو بندگي آنها جداي از حوزه زندگي اينهاست. ولي در عرفان، عارف دو تا حوزه ندارد! حوزه زندگي او همان حوزه بندگي اوست.او درهمه موارد سخنش اين است: اِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ العالَمين.
شريعت، محدوده قلمرو اخلاق و عدم موضوعيّت آن در عرفان
ميدان كار وقلمرو بررسي اخلاق وعرفان كاملاً فرق ميكند. در فن اخلاق ميدان بحث شريعت است كه چه بد است، چه خوب است؛ چه حلال است، چه حرام است؛ چه بكنيم، چه نكنيم. اين بين بد و خوب و حق و باطل و خير و شرّ و صدق و كذب و حَسن و قبيح و امثال اينها دور ميزند. ازمرحله فن اخلاق که گذشتيم، وارد حوزه عرفان ميشويم؛ چيزي به نام باطل در عالم نيست، چيزي به نام شرّ و قبيح و كذب و مذموم نيست. يك سره حق است و صدق است و خير است و حَسن است. در اين فضا سخن از حق و باطل نيست؛ سخن از حق و حق است، سخن از صدق و اَصدق است، سخن از خير و خيرتر است، سخن از محمود و محمودتر است، سخن از مَمدوح و مَمدوحتر است و سرانجام سخن از بِه و بهتر است. در فضاي عرفان اصلاً بد در عالم نيست!چون سخن از شريعت نيست، سخن از تَشريع است و تكوين. شريعت، قانوني است كه مشخص كرده است چه حلال است، چه حرام؛ و بر هر مكلّفي واجب است كه آن حلال را رعايت كند و از حرام بپرهيزد.
تشريع، يعني جعل قانون، يعني شريعت گذاشتن كه كار خداست؛ «شريعت» آن قانون موضوعه است كه عمل به آن وظيفه انسان است. تشريع به تكوين بر ميگردد، چون كار خداست؛ مثل تَقنين كه كار مُقنّن است. كار خدا جز حق نخواهد بود، از خيّر محض هم جز خير و نيكي نخواهد بود: مَنْ اَصدَقُ مِنَ اللهِ قِيلاً (9).
اگر درباره پيامبر (ص) رسيده است كه در تمام مدّت عمر لِيتَ وَ لَعَلَّ، اي كاش اينجور ميشد، اي كاش آنجور نميشد؛ نقل نشد، براي اين است كه يكسره شهودي نسبت به كار ذات أقدس إله دارد و كار خدا جز حق و صدق نيست. تشريع هم به تكوين برميگردد كه مبادا بين تشريع و شريعت اشتباه بشود! (شريعت) قانون است، «تشريع» قانونگذاري است. قانونگذاري كار خداست، جز حق و صدق و خير و حمد نخواهد بود. در فضاي عرفان وقتي عارف وارد كار خدا ميشود، مشهودات او جز حق چيز ديگر نيست. در سوره مباركه هود در بحث قصّه هود (ع) اين چند مطلب آمده كه: هيچ موجودي نيست، مگر اينكه رهبري آن را خدا به عهده دارد، زمام هر چيزي به دست خداست:وما من دابه الاعَلَي اللهِ رِزقُهَا (10)؛ و دابّه هم به معناي ذي حيات است و شمول عام دارد و هر موجودي از منظر قرآن كريم طرفي از حيات دارد كه: اِنْ مِنْ شِيءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِه (11).
بنابراين هر موجودي زنده است و هر زنده اي هم زمامي دارد و زمام هر موجودي به دست خداست: مَا مِنْ دابَّهٍ اِلّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها (12)؛ اين اصل اوّل. اصل دوّم آن است كه رهبري خدا هم بر متن صراط مستقيم است:اِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُستَقيم(13)، اصل سوّم آن است كه صراط مستقيم را ذات أقدس إله تبيين و تفسير كرد كه منزّه از ضلالت و مبرّاي از غضب است:صِراطَ الَّذِينَ اَنعَمْتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم وَ لَاالضّالّين(14). صراط مستقيم راه گمشدهها نيست، راه بيراهه روندهها نيست، راه مغضوب و ضالّ نيست.اين اصول سه گانه معيار و مدار و محور كار عارفانه عارف است. در اين فضا عارف نقص وعيبي نميبيند؛ چون در كار خدا نگاه ميكند.
تمايز سخن اخلاقي و عرفاني زينب كبري(س)
اگر در جريان كوفه، ابن زياد به زينب كبري(س) گفت: كِيفَ رَاَيتِ صُنعَ اللهِ بِاَخِيك(15)، زينب كبري (س) دو مبحث را بين كار مردم وكار خدا ،عارفانه تبيين كرد، كار مردم را تَقبيح كرد وآن را شرارت و كفر و زَندقه و اِلحاد و نفاق شمرد؛ كار خدا را جز جمال و جلال چيز ديگر نديد، فرمود: مَا رَاَيْتُ اِلّا جَميلاً (16). سخن اخلاقي و فقهي گفتن زينب كبري در آن خطبه نوراني كه در كوفه و شام فرمودند، مشهود است. سخن عارفانه زينب كبري(س) در پاسخ ابن زياد مشهود است كه فرمود: مَا رَاَيْتُ اِلّا جَميلاً. اگر از كار خدا سئوال بكني، جز جمال و جلال چيز ديگري نميبينم. نه تنها كار خدا جمال است، بلكه حصر است؛ جز جمال چيز ديگر نيست: مَا رَاَيْتُ اِلّا جَميلاً. اگر از كار مردم سئوال ميكني، همان است كه مبسوطاً در خطبه بازار كوفه مشخص كرده است. غرض آن است كه اين مرزهاي عرفان از غير عرفان كاملاً جداست.
بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي (مدظلّه) در برنامه تلويزيوني «سلوك الهي (2)» قم؛ خرداد 1393
_____________________________________
(1) فصّلت/ 53 (2) نهجالبلاغه/ خ 108 (3) فصّلت/ 53 (4) نور/ 37
(5) نهجالبلاغه/ خ 222 (6) نحل/ 53 (7) فصّلت/ 21 (8) انعام/ 162
(9) نساء/ 122 (10) هود/ 6 (11) اسراء/ 44 (12و13) هود/ 56
(14) فاتحه/ 7 (15) بحارالأنوار/ 45/ 115 (16) بحارالأنوار/ 45/ 116
خوان حکمت روزهای یک شنبه منتشر میشود.