kayhan.ir

کد خبر: ۳۵۶۷۳
تاریخ انتشار : ۰۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۹:۵۲

عاقبت به شهادت



 علیرضا آل یمین
من بچه ‌ ابوذر هستم. بچه محله ابوذر که قدیم تر‌ها به آن فلاح می‌گفتند و بعد شد ابوذر و بچه‌های ابوذر که قد کشیدند و رشید شدند و هم درهای بهشت برایشان باز شد حالا نام این محله کوچک  شده است دارالشهدای طهران. کودکی ما لا به لای تابوت‌های شهدا و تشییع جنازه‌ها گذشت. عملیات که می‌شد، مثل همین روزها که یادآور عملیات کربلای 5 است اخبارش را روی اعلامیه شهدا می‌خواندیم که می‌نوشتند  شهدا شمع محفل بشریت‌اند. بابا آب داد‌مان را روی دیوار خانه‌های هجی می‌کردیم که نوشته بود: علی جان شهادتت مبارک. نقاشی کشیدن برای ما یعنی ترسیم صورت شهدایی که هر روز به تابلوهایشان در مسجد امام اضافه می‌شد.و هر چه ما، بچه‌های جنوب شهر بزرگ شدیم شهدا هم بیشتر شدند. سن و سالمان کم بود نوشته بود: هر چقدر پا به زمین می‌کوفتیم که ما را هم به جبهه ببرند افاقه نمی‌کرد و تا رسیدیم به آنجا که قدمان به قول آن روزی‌ها از ژ3 بلند‌تر شود جام زهری پر و خالی شد و گفتند: دیگر در باغ شهادت  را بسته‌اند.
«ما واماندگان زمینگیر» ماندیم تا صدای شهادت سید محمد موسوی از لبنان و سید مرتضی آوینی از فکه به گوشمان رسید. بعد شهدای تفحص همچون پازوکی، محمودوند، صابری، شهبازی، زمانی یا شهدای امر به معروف مثل ابدام، محبی ... یا شهدای ترور صیاد شیرازی، لاجوردی، عماد مغنیه و شهدای هسته‌ای احمدی روشن، رضایی نژاد، شهریاری، علی محمدی هر که در این بزم مقرب‌تر بود و دستش به آسمان می‌رسید جام شهادت گیرش می‌آمد و پرواز می‌کرد. حالا دیگر باز شدن  باب الشهاده شده بود آرزوی بر باد رفته ما که خبر شهادت از شامات رسید. هادی باغبانی و حاج اسماعیل حیدری و بعد مهدی عزیزی، محمود رضا بیضایی و این روزها حاج حمید تقوی مهدی نورزی و محمد علی الله دادی و جهاد مغنیه و شهدای دیگر ...همه این‌ها امیدمان را به عاقبت به خون شدن برگرداند.
با جهاد مغنیه دو سال پیش در کرمان گپی زدیم و چایی نوشیدیم و قرار مدار مصاحبه‌ای را گذاشتیم که هرگز صورت نگرفت. اما آنچه در آن گفت و گو به چشم می‌آمد صلابت جهاد بود و اینکه بسیار بزرگ‌تر از آن است که به چشم می‌آید. پدر، همیشه برای جهاد دعای عاقبت به خیری می‌کرده است و چه خیری بالاتر از شهادت. می‌گفته است عاقبت به خیر شوی و برایش می‌نوشته‌اند عاقبت به خون. روایتی از رسول الله دیدم که بعد از پدرتان از دوستان او جدا نشوید. جهاد به بهترین شکل به این حدیث رسول الله عمل کرده و پاداشش را هم گرفت و دست آخر هم با رفقای پدر به دیدار او رفت.
خون شهید برکت دارد. خون شهید می‌پیچد در رگ و جان زمین و آسمان و هر قطره اش هزاران قطره می‌شود و می‌چکد و جاری می‌شود. از آن شهدای کوچه پس کوچه‌های محله ابوذر و جوادیه و نازی آباد و خزانه و شهر‌ها و استان و کشورهای دیگر گرفته که ثمره اش شد امثال باغبانی و نوروزی  و جهادمغنیه تا خون اینها که دوباره خواهد رویید. خون شهید برکت دارد. این کابوس شب‌های تاریک ظالمان تاریخ است.
با اتفاقاتی که طی این یکی دو هفته‌ی اخیر افتاده است انگار امیدها برای رسیدن به ساعت موعود بیشتر می‌شود. موعود که می‌گویم یعنی همان وعده ازلی جدال ابدی حق و باطل. روزی این آخرین جنگ جهانی آغاز خواهد شد. از آن اتفاقاتی که به واسطه اهانت آن نشریه کذایی در فرانسه و پس از آن در سراسر دنیا افتاد تا شهادت سردار الله دادی و جهاد مغنیه تا تحولات یمن و پیروزی‌های شیعیان الحوثی تا نامه ی رهبر عزیز انقلاب به جوانان اروپایی و حتی مرگ شاه عربستان و همه این‌ها انگار نوید بخش روزهایی هستند که به پیروزی همیشگی خون جاری خدا خواهد انجامید. ان شاء الله!