ردپای 60 سال خیانت و جنایت (پاورقی)/
روایتی مستند از دخالتها و جنایات آمریکا در ایران 1392-1332/
برژينسکي: ايران مهمترين پايگاه آمريکا در خلیج فارس بود
سرهنگ اوليور نورث (از اعضاي شوراي امنيت ملي آمريکا در زمان ريگان) ميگويد:
Research@kayhan.ir
سرهنگ اوليور نورث (از اعضاي شوراي امنيت ملي آمريکا در زمان ريگان) ميگويد:
"بنابر اظهار ويليام کيسي (رئيس سازمان سيا)، ايران تا زمان سقوط شاه، يکي از مراکز کليدي کنترل فعاليتهاي فضايي و برنامههاي موشکي و هستهاي شوروي به شمار ميآمد و ايستگاههاي کنترل ما در شمال ايران، اطلاعات ذيقيمتي از آنچه در داخل شوروي ميگذشت، در اختيار ما قرار ميداد."(10)
موید اظهارات رئيس سازمان سيا، يک گزارش "سرّي" سفارت آمريکا مربوط به سال 1356، است که در آن آمده است:
" شاه اجازه داده که تعدادي از دستگاههاي حساس جاسوسي اطلاعاتي آمريکا نصب وبه کار گرفته شوند؛ چه او از روابط صميمانه با بخش اطلاعاتي آمريکا سود برده است."(11)
همه موارد فوق بهخوبي بيانگر آن است که آمريکا چگونه از خاک ايران براي تعقيب اهداف اطلاعاتي و جاسوسي خود استفاده ميبرده و در اين راه ازهمه گونه حمايتها و پشتيبانيهاي رژيم دستنشانده محمدرضا پهلوي (که تاج و تخت خود را مديون سازمان سيا بوده) برخوردار بوده است.
حکومت شاه، ژاندرم آمريکا در منطقه
بهدنبال ناکامي سياسي و نظامي آمريکا در ويتنام، سياست خارجي نيکسون (رئيسجمهور وقت آمريکا) در قبال منازعات و کشمکشهاي بينالمللي که مبتني بر ايستادگي مطلق در برابر کمونيستها بود تغيير کرد. در چارچوب اين سياست جديد جهاني، دکترين نيکسون و استراتژي منطقهاي کيسينجر (وزير خارجه آمريکا) ابداع شد. بر اساس اين دکترين، آمريکا بخش عمده مسئوليتهاي دفاعي خود را به دوستان و متحدان خود محول ميکرد. براي دستيابي به اين هدف، لازم بود که آمريکا در مناطق سودآور و داراي منابع سرشار زيرزميني، با همکاريهاي نظامي به ايجاد و تقويت قدرتهاي وابسته و پر تحرک بپردازد.(1) دکترين نيکسون بر اساس اين اصل استوار بود که دولت آمريکا ديگر نه ميتواند و نه بايد نقش ژاندارم و پليس جهان را بازي کند. در عوض، ميبايد در هر منطقه از جهان، يکي از دولتهاي محلي را که از توان کافي برخوردارند، تسليح و تقويت کند و از آنان بهعنوان ژاندارم و ضامن امنيت و ثبات منطقه بهره گيرد. نيکسون اين نظريه را در سال 1348 در يک سخنراني در جزيره گوام مطرح کرد.(2) بر اساس اين نظريه که به شدت از پيامدهاي جنگ ويتنام و تحولات اروپا و روابط مابين بلوک شرق و غرب در عصر تنشزدایي متأثر بود، دولت آمريکا هرگونه حمايت مادي و معنوي را از کشورهاي همپيمان در اقصي نقاط جهان بهعمل ميآورد، اما از اعزام نيروي مستقيم نظامي خودداري ميکرد و متحدان، خود ميبايستي عامل استفاده از کمکهاي ارسالي و رفع بحرانهاي منطقهاي باشند.(3)
پس از عقبنشيني انگلستان از خليجفارس در سال 1350، دکترين نيکسون در نخستين ميدان آزمايش جدي و کاربردي، بازتاب خود را بر منطقه خليجفارس با "سياست دو ستون" نشان داد. بر اساس اين رهيافت، حکومتهاي سلطنتي ايران و عربستان سعودي که هر دو نسبت به تحولات جهاني نظراتي همسو و در تعامل با غرب داشتند، بهعنوان دو ستون اصلي و مکمل، وظيفه حراست از منافع جهان سرمايهداري و پر کردن خلأ قدرت را عهدهدار شدند. مبارزه با توسعه نفوذ شوروي و گروههاي وابسته به اين ايدئولوژي، حراست از استمرار جريان فروش نفت و افزايش قدرت نظامي براي تأمين امنيت منطقه، از مهمترين اين وظايف بودند. آمريکا با اعطاي کمکهاي نظامي و اقتصادي و پشتيباني از اين دو کشور در تمامي تحولات بينالمللي، آنان را بهعنوان ابزارهاي تأمين امنيت در راستاي علائق و منافع خود تقويت نمود، بدون آن که ضرورت حضور مستقيم و برخورد نزديک وجود داشته باشد.(4)
برژينسکي (مشاور امنيت ملي کارتر) در مورد اين سياست ميگويد:
"ايران مهمترين پايگاه استراتژيک ما در خلیج فارس پس از خروج انگليس از منطقه شرق سوئز به شمار ميرفت. تخليه نيروهاي انگليسي از خليج فارس، خلأ قدرتي در اين منطقه به وجود آورد و سياست آمريکا در آن زمان، پرکردن اين خلأ با افزايش قدرت نظامي ايران در وهله اول و عربستان سعودي در مرحله بعد بود."(5)آمريکا براي دفاع و حراست از منافع اقتصادي خود در خليجفارس و سيطره بر راه آبي اين منطقه و نيز بهمنظور جلوگيري از خطرهاي احتمالي که منافع او را تهديد ميکرد، مايل بود مسئوليت دفاع اين منطقه و اجراي نقشههاي توسعهطلبانه خود را در اقيانوس هند به عهده کشوري مطمئن در منطقه بگذارد که از لحاظ اقتصادي قادر به پرداخت مخارج گزاف تسليحاتي باشد. درآمد زياد دولت ايران از فروش نفت و ديگر منابع اقتصادي اين کشور بهخوبي پاسخگوي هزينههاي سرسامآور برنامههاي نظامي آمريکا در خليجفارس بود. علاوه بر وضع و موقعيت اقتصادي و مالي ايران، مسئله هم مرز بودن ايران با اتحاد جماهير شوروي، موقعيت حساس استراتژيک و جغرافيايي اين کشور، جمعيت زياد و نيروي انساني کافي و مخصوصاً سر سپردگي دولتمردان ايران، به اهميت اين کشور در مقايسه با ساير کشورهاي منطقه خليجفارس بيش از حد ميافزود. بنابراين طبيعي بود که دولت آمريکا براي ايران نقش تعيين کنندهاي در چارچوب سياست خارجي و استراتژي دفاعي جديد خود قائل شود. در اين راستا، نيکسون در ديدار شاه از آمريکا درباره اهميت ايران اظهار داشته بود:
" آمريکا به يک ايران دوست و مستقل و با ثبات احتياج دارد که هم بتواند و هم بخواهد تا نقش مسئولانه و سازندهاي در منطقه – بهويژه در منطقه خليجفارس– بازي کند. بدين خاطر، تقويت توانايي ايران براي داشتن نقش مسئولانه در امور بينالمللي بهخصوص در خليجفارس، از وظايف آمريکاست."از سوي ديگر، ايران نيز بسيار علاقمند بود که چنين نقشي را بر عهده گيرد؛ چه همواره شوروي و عراق را تهديدي جدي عليه خود قلمداد ميکرد و سعي داشت خود را در مقابل مخاطرات احتمالي بيمه کند. ضرورت تأمين امنيت داخلي از طريق سرکوب مخالفان و انگيزه اقتدارطلبانه نظامي شاه، به پذيرش نقشي فعال در منطقه کمک ميکرد. از طرفي، مزيت ژاندارم بودن در منطقه باعث ميشد که ايران منطقه خليجفارس را تحت سيطره خود داشته باشد و چنين نقشي را به کشورهاي حوزه آن بقبولاند. از اين رو شاه و نخبگان سياسي و نظامي حکومت وی از هيچ کوششي فروگذار نکردند تا به دولت آمريکا نشان دهند نه تنها همپيمان وفادار و خوبي براي آمريکا هستند، بلکه همچنين قادر به انجام موفقيتآميز نقش خود در منطقه خليجفارس و اقيانوس هند ميباشند. (6)
منابع در دفتر روزنامه موجود است