kayhan.ir

کد خبر: ۴۵۹
تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۲

ساعت52

مرد هر روز دير سر کار حاضر مي‌شد، وقتي مي‌گفتند : چرا دير مي‌آيي؟ جواب مي‌داد: يک ساعت بيشتر مي‌خوابم تا انرژي زيادتري براي کار کردن داشته باشم، براي آن يک ساعت هم که پول نمي‌گيرم !

مرد هر روز دير سر کار حاضر مي‌شد، وقتي مي‌گفتند : چرا دير مي‌آيي؟ جواب مي‌داد: يک ساعت بيشتر مي‌خوابم تا انرژي زيادتري براي کار کردن داشته باشم، براي آن يک ساعت هم که پول نمي‌گيرم !
يک روز رئيس او را خواست و براي آخرين بار اخطار کرد که ديگر دير سر کار نيايد.
 مرد هر وقت مطلب آماده براي تدريس نداشت به رئيس آموزشگاه زنگ مي‌زد تا شاگردها آن روز براي کلاس نيايند و وقتشان تلف نشود.  يک روز از پچ پچ‌هاي همکارانش فهميد ممکن است براي ترم بعد دعوت به کار نشود .
مرد هر زمان نمي‌توانست کار مشتري را با دقت و کيفيت، در زماني که آن ها مي‌خواهند تحويل دهد، سفارش را قبول نمي کرد و عذر مي خواست. 
يک روز فهميد مشتريانش بسيار کمتر شده اند .
مرد نشسته بود. دستي به موهاي بلند و کم پشتش مي‌کشيد، به فکر فرو رفت ...
بايد کاري مي کرد. بايد خودش را اصلاح مي‌کرد ! ناگهان فکري به ذهنش رسيد. او مي توانست بازيگر باشد :
از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر مي شد، کلاس هايش را مرتب تشکيل مي‌داد، و همه سفارشات مشتريانش را قبول مي‌کرد!
او هر روز دو ساعت سر کار چرت مي‌زد!
وقتي براي تدريس آماده نبود در کلاس راه مي‌رفت، دست هايش را به هم مي‌ماليد و با اعتماد به نفس بالا مي‌گفت: خوب بچه‌ها درس جلسه‌ قبل را مرور مي‌کنيم !
سفارش‌هاي مشتريانش را قبول مي‌کرد اما زمان تحويل بهانه‌هاي مختلفي مي‌آورد تا کار را ديرتر تحويل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده و ده‌ها بار به خواستگاري رفته بود ...
*
حالا رئيس او خوشحال است که او را آدم کرده، مدير آموزشگاه راضي است که استاد کلاسش منظم شده و تازه مشتريان خودش هم مثل روزهاي اول زياد شده اند!
اما او ديگر با خودش «صادق » نيست. او الان يک بازيگر است؛ مثل خيلي از مردم!