بوي بارون
يک صبح با هياهوي گلدانها؛ يک صبح با سلام گل مريم
بيدار ميشوي و جهان سبز است لبريز از شکوفه شده عالم
حس ميکني که حال خوشي داري، جانت پر از طراوت جنگلهاست
حس ميکني که پيرهنت ابر است، باران فراگرفته تو را نمنم
پروانهها نشسته به موهايت در رقص با نسيم سحرگاهان
حس ميکني که باغ گلي هستي در تو بهار ميشکفد کمکم
*
پا ميشوي به نرمي يک رؤيا آرام پشت پنجره ميآيي
باغ و شکوفهها و گل و باران؛ سيمان و سنگ و سرب شده از دم
يک آسمان که تيره و تاريک است، لم داده است روي سرت بالا
پايين در ازدحام خيابانها آميختهاند آهن و آدم
سيد ضياء قاسمي
بيدار ميشوي و جهان سبز است لبريز از شکوفه شده عالم
حس ميکني که حال خوشي داري، جانت پر از طراوت جنگلهاست
حس ميکني که پيرهنت ابر است، باران فراگرفته تو را نمنم
پروانهها نشسته به موهايت در رقص با نسيم سحرگاهان
حس ميکني که باغ گلي هستي در تو بهار ميشکفد کمکم
*
پا ميشوي به نرمي يک رؤيا آرام پشت پنجره ميآيي
باغ و شکوفهها و گل و باران؛ سيمان و سنگ و سرب شده از دم
يک آسمان که تيره و تاريک است، لم داده است روي سرت بالا
پايين در ازدحام خيابانها آميختهاند آهن و آدم
سيد ضياء قاسمي