kayhan.ir

کد خبر: ۵۰۱۵۹
تاریخ انتشار : ۲۸ تير ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۵
مهارت کم نظیر در نان به نرخ روز خوری

شخصیتی که میان ایمان و کفر هروله می کرد !(پاورقی)

حجت‌الاسلام دکتر جواد سليماني‌امیری

جرير پس از گريختن، طي نامه‏اي محل استقرار خود را به معاويه اطلاع داد و اعلام كرد كه دوست دارد در كنار او باشد و در خانه او سكني اختيار كند. روي اين جهت معاويه نامه‏اي به او نگاشت و از او خواست به شام بيايد.۱۸۹برخي نوشته‏اند جريربن‏عبدالله بجلي و حنظله كاتب از كوفه به قرقيسيا رفتند و گفتند در شهري كه از عثمان عيب‏جويي كنند نخواهيم ماند؛۱۹۰ ولي اين سخن لااقل در مورد جرير بهانه‏اي بيش نبود؛ چرا كه عيب‏جويي از عثمان خيلي قبل از اين دوران در كوفه رواج داشته است. چرا جرير وقتي پس از جنگ جمل به كوفه آمد و اين وضع را مشاهده كرد، از كوفه بيرون نرفت؟ بي‏ترديد اگر سخن فوق از زبان جرير صادر شده باشد جز بهانه‏اي براي توجيه خيانتش به اميرمؤمنان(ع) نبوده است.
به هر تقدير جريربن‌عبدالله بجلي پس از بيعت با علي(ع) و اظهار وفاداري نسبت به آن حضرت، ظرف چند ماه بوقلمون‏وار رنگ عوض كرد و از آن حضرت جدا و با معاويه مرتبط گرديد. پس از شهادت علي(ع) نيز در دستگيري و تحويل حجربن‏عدي به ابن‌زياد و معاويه شركت جست و بدين ترتيب دستش به خون حجر آلوده گرديد.۱۹۱سرانجام در سال پنجاه و يك و به قولي پنجاه و چهار هجري۱۹۲از دنيا رفت.
شواهد تاريخي نشان مي‌دهد يکي از زمينه‌هاي ريزش جرير تکبر و خود بزرگ بيني اش بوده زيرا او مردم را حقير مي‏شمرد و همه را كوچك‏تر از خود مي‏پنداشت و شايد به خاطر همين خودبرتربيني، به دنبال رياست و تفوّق بر ديگران بود؛ از حضرت در مورد او نقل شده است كه فرمودند:
« أما هذا الأكثف عند الجاهلية، فهويري كلّ أحد دونه، و يستصغر كلّ أحد و يحتقره، قد ملئ ناراً، و هو مع ذلك يطلب رئاسة و يروم إمارةً؛۱۹۳ اما اين قوام يافته در عصر جاهليت؛ [جريربن عبدالله بجلي] او هر كسي را پايين‏تر از خود مي‏بيند و هر شخصي را كوچك مي‏شمارد و تحقيرش مي‏كند؛ وجودش پر از آتش فتنه شده است؛ با اين حال رياست‏طلب است و به دنبال حكمراني است.»
وقتي رياست هدف برتر انسان در زندگي قرار گيرد و ساير ارزش‏ها در حاشيه قرار گيرند، انسان به طور طبيعي از همه چيز به عنوان ابزاري براي رسيدن به رياست استفاده مي‏كند و براي دستيابي به قدرت، هر روز به رنگي در مي‏آيد؛ هم با ابوبكر و هم با عمر و عثمان و علي(ع) بيعت مي‏كند و تنها زماني از يك خليفه فاصله مي‏گيرد كه زمينه فعاليت و رسيدن به رياست برايش از بين برود. چنان كه جرير وقتي زمينه دست‌يابي به قدرت را در حكومت علي(ع) فراهم نديد، از حضرت جدا شد.
شايد يكي از علل عزل جرير از استانداري همدان توسط علي(عليه السلام)، بي‏اعتمادي حضرت نسبت به او بوده است؛ چنان‏كه کلمات فوق نشان مي دهد حضرت دقيقاً با جرير و شخصيت او آشنايي داشت و او را لايق پُست رياست بر منطقه همدان نمي‏دانست.
به نظر مي‌رسد بيعت او با اميرمؤمنان(ع) نيز از روي ناچاري بوده‏ است؛ زيرا او بعد از بيعت خودش با حضرت، طي نامه‏اي به اشعث‏بن‌قيس، سركرده منافقانِ حكومت علي(ع) مي‏نويسد:
« درخواست بيعت با علي(ع) به من رسيد و من آن‏را پذيرفتم و راهي براي دفع آن نديده‏ام. در امور پنهان مسأله عثمان نيز نگريستم؛ ولي چيزي در آن نيافته‏ام كه مرا مُلزم به كاري كند؛ به علاوه مهاجران و انصار شاهد مسأله عثمان بوده‏اند [ولي عكس‏العملي از خود نشان نداده‏اند]. بهترين عكس‏العمل آنها اين بوده است كه سكوت كرده‏اند؛[بنابراين بهانه‏اي براي مخالفت با علي(ع) وجود ندارد].‏‏‏‏‏‏‏‍‍‍) پس با او بيعت كن كه بهتر از او پيدا نمي‏كني كه به سراغش بروي و بدان كه بيعت با علي(ع) بهتر از ابتلاي به سرنوشت اهل بصره است.»۱۹۴
از نوشتة فوق چند نكته روشن مي‏گردد:
اولاً؛‏ ماهيت شخصيت جرير و اهداف و رويكرد سياسي‏اش با هويت و روش اشعث(سرکرده منافقان حکومت حضرت امير) نزديك بوده و آنها با يكديگر دوستي و مشتركات سياسي ـ اجتماعي زيادي داشتند كه جرير حرف‏هاي پنهان و اسرار سياسي درون خود را برايش فاش مي‏كرد.
ثانياً؛ بيعت جرير با علي(ع) از روي مصلحت‏انديشي و ترس از مبتلا شدن به سرنوشت خفت‏بار مردم بصره در جنگ جمل بوده، نه از روي معرفت و حق‏شناسي نسبت به علي(ع).
ثالثاً؛‏ با توجه به نكات فوق، هيچ‏گونه اعتمادي به بيعت او نبوده، هر لحظه ممكن بود چنين فردي به حكومت علي(ع) ضربه وارد كند؛ لذا عزل او از فرمانداري همدان كاملاً مطابق مصالح عالية حكومت علي(ع) به شمار مي‏آمد.
نكته قابل توجه در بيعت جرير، پذيرش بيعت او از سوي علي(ع) است. بيعت جرير با اميرمؤمنان(ع) به عنوان خليفه‏اي كه بر اوضاع مسلط گرديده، امري طبيعي است؛ آنچه مايه تعجب و موجب ايجاد پرسش در ذهن انسان مي‏شود، اين است كه چرا علي(ع) بيعت جرير و امثال او را كه از روي مصلحت‏انديشي و ناچاري بود، مي‏پذيرفت؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت علي(ع) مادامي كه شخصي عملاً دست به خيانت نمي‏زد و خيانت او ثابت نمي‏شد، با او همكاري مي‏كرد؛ نه تنها بيعتش را مي‏پذيرفت، بلكه بعضاً از او در اموري كه براي نظام اسلامي خطرآفرين نبود، استفاده مي‏كرد. به همين جهت بيعت امثال اشعث و جرير را پذيرفت، ولي تا حد امكان از اعطاي پُست‏هاي حساس به آنها جلوگيري كرد؛ چنان‏كه اشعث را از فرمانداري آذربايجان و جرير را از همدان عزل نمود.
البته اين بدان معنا نبود كه حضرت دست جرير را از هرگونه فعاليتي ببندد؛ چرا كه در اين صورت وي به يك نيروي مخالف نظام ولايي و يك عنصر خطرآفرين مبدل مي‏شد. روي اين جهت وقتي جرير به حضرت پيشنهاد كرد كه از سوي ايشان نزد معاويه رفته، او را وادار به بيعت با حضرت كند، علي(ع) پيشنهاد او را پذيرفت و او را به عنوان سفير خويش نزد معاويه فرستاد. گزينش او به عنوان سفير هيچ خطري براي اميرمؤمنان(ع) نداشت؛ چرا كه فرجام اين مأموريت از سه صورت خارج نبود؛ يا جرير موفق مي‏شد معاويه را وادار به بيعت كند كه در اين صورت حضرت به هدفش نايل مي‏شد، يا موفق به اخذ بيعت نمي‏شد و نااميد از نزد معاويه بازمي‏گشت، و يا خود به معاويه ملحق مي‏شد و به حضرت امير خيانت مي‏كرد. در اين صورت نيز ضرري بر حكومت اميرمؤمنان(ع) مترتب نمي‏شد؛ چرا كه جدا شدن جرير جز جدا شدن يك نيروي غيرقابل اعتماد و سست‌ عنصر و ضعيف‏الايمان نبود. از اين رو وقتي جرير از علي(ع) خواست به عنوان سفير ايشان نزد معاويه برود، حضرت به رغم مخالفت برخي از اصحاب وفادارش، تقاضاي جرير را پذيرفت.
توجه به اين نكته حائز اهميت است كه انسان مختار، هر لحظه ممكن است تغيير هويت داده، در يك نقطه از زندگي از لاقيدي و هواپرستي به حق‏‏طلبي و خداپرستي روي آورد. اسلام و رهبران ديني به مردم فرصت مي‏دهند تا در مسير زندگي و صحنه‏هاي آزمايش، خود را بيازمايند تا شايد از فرصت‏هاي موجود به طور صحيح استفاده كرده، به حق بگرايند؛ از اين رو هرگز قصاص قبل از جنايت نكرده، مردم را به خاطر نيت گناه محاكمه نكرده‏اند.
آري يكي از مشكلات حكومت اميرمؤمنان(ع) وجود شخصيت‏ها و رجال بي‏ثباتي بود كه به آنها هيچ اعتمادي نبود؛ گاه از روي تعصب‏هاي جاهلانه و گرايش‏هاي قومي و قبيلگي با معاويه مي‏جنگيدند و گاه براي حفظ منافع شخصي خويش، از جنگ منصرف شده، طبل صلح را به صدا در مي‏آوردند.
بي‏ترديد سستي و بي‌ثباتي چنين شخصيت‏هايي كه بعضاً نفوذ قابل ملاحظه‏اي در سپاه حضرت داشتند، روند اصلاحات جامعه را با مشكل جدي مواجه مي‏كرد؛ چرا كه مراكز قدرت و سرچشمه‏‏هاي تأثيرگذاري در جامعه، ناگاه به پايگاه دشمن مبدل گرديده، نه تنها در جهت اصلاحات گام بر نمي‏داشتند، بلكه در جهت افساد و مسدود ساختن مسير اصلاحات حركت مي‏كردند. از اين رو حضرت سعي مي‏كرد تا حد امكان از سپردن پست‏هاي كليدي به اين افراد جلوگيري كند و همواره حركت آنها را زير نظر داشته باشد و در عين حال از طرد كاملشان كه موجب كينه‏توزي و پيوستن آنان به دشمن مي‏شد، پرهيز نمايد. اما با همه اين تدابير، آنها در نظام حضور داشته و در مواقف گوناگوني از حكومت حضرت، نسبت به ايشان خيانت كرده، موجب بي‏ثباتي حكومت آن بزرگوار گرديدند.
8. شبث‏بن‏ربعي تميمي
شبث از بزرگان اشراف کوفه و از ثروتمندان آنجا به حساب می‌آمد، به‌علاوه همواره در زندگی اجتماعی و سیاسی فردی فعّال و در عین حال بی‌ثبات بود.
شبث از بزرگان و اشراف كوفه و از چهره‏هاي سرشناس و رؤساي قبيله تميم بود.۱۹۵ وي در زمان پيامبر(ص) مسلمان شد، ولي پس از رحلت آن حضرت از اسلام دست كشيد و مرتد شد و مؤذن سجاح، دختر حارث گرديد كه ادعاي پيامبري داشت.۱۹۶ اما چيزي نگذشت كه بار ديگر به اسلام گرويد و جزء اصحاب علي(ع) شد. مهارت او در رنگ عوض كردن و تغيير شكل دادن و نان به نرخ روز خوردن، اگر نگوييم بي‏نظير، لااقل كم‏نظير است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است