مهارت کم نظیر در نان به نرخ روز خوری
شخصیتی که میان ایمان و کفر هروله می کرد !(پاورقی)
حجتالاسلام دکتر جواد سليمانيامیری
جرير پس از گريختن، طي نامهاي محل استقرار خود را به معاويه اطلاع داد و اعلام كرد كه دوست دارد در كنار او باشد و در خانه او سكني اختيار كند. روي اين جهت معاويه نامهاي به او نگاشت و از او خواست به شام بيايد.۱۸۹برخي نوشتهاند جريربنعبدالله بجلي و حنظله كاتب از كوفه به قرقيسيا رفتند و گفتند در شهري كه از عثمان عيبجويي كنند نخواهيم ماند؛۱۹۰ ولي اين سخن لااقل در مورد جرير بهانهاي بيش نبود؛ چرا كه عيبجويي از عثمان خيلي قبل از اين دوران در كوفه رواج داشته است. چرا جرير وقتي پس از جنگ جمل به كوفه آمد و اين وضع را مشاهده كرد، از كوفه بيرون نرفت؟ بيترديد اگر سخن فوق از زبان جرير صادر شده باشد جز بهانهاي براي توجيه خيانتش به اميرمؤمنان(ع) نبوده است.
به هر تقدير جريربنعبدالله بجلي پس از بيعت با علي(ع) و اظهار وفاداري نسبت به آن حضرت، ظرف چند ماه بوقلمونوار رنگ عوض كرد و از آن حضرت جدا و با معاويه مرتبط گرديد. پس از شهادت علي(ع) نيز در دستگيري و تحويل حجربنعدي به ابنزياد و معاويه شركت جست و بدين ترتيب دستش به خون حجر آلوده گرديد.۱۹۱سرانجام در سال پنجاه و يك و به قولي پنجاه و چهار هجري۱۹۲از دنيا رفت.
شواهد تاريخي نشان ميدهد يکي از زمينههاي ريزش جرير تکبر و خود بزرگ بيني اش بوده زيرا او مردم را حقير ميشمرد و همه را كوچكتر از خود ميپنداشت و شايد به خاطر همين خودبرتربيني، به دنبال رياست و تفوّق بر ديگران بود؛ از حضرت در مورد او نقل شده است كه فرمودند:
« أما هذا الأكثف عند الجاهلية، فهويري كلّ أحد دونه، و يستصغر كلّ أحد و يحتقره، قد ملئ ناراً، و هو مع ذلك يطلب رئاسة و يروم إمارةً؛۱۹۳ اما اين قوام يافته در عصر جاهليت؛ [جريربن عبدالله بجلي] او هر كسي را پايينتر از خود ميبيند و هر شخصي را كوچك ميشمارد و تحقيرش ميكند؛ وجودش پر از آتش فتنه شده است؛ با اين حال رياستطلب است و به دنبال حكمراني است.»
وقتي رياست هدف برتر انسان در زندگي قرار گيرد و ساير ارزشها در حاشيه قرار گيرند، انسان به طور طبيعي از همه چيز به عنوان ابزاري براي رسيدن به رياست استفاده ميكند و براي دستيابي به قدرت، هر روز به رنگي در ميآيد؛ هم با ابوبكر و هم با عمر و عثمان و علي(ع) بيعت ميكند و تنها زماني از يك خليفه فاصله ميگيرد كه زمينه فعاليت و رسيدن به رياست برايش از بين برود. چنان كه جرير وقتي زمينه دستيابي به قدرت را در حكومت علي(ع) فراهم نديد، از حضرت جدا شد.
شايد يكي از علل عزل جرير از استانداري همدان توسط علي(عليه السلام)، بياعتمادي حضرت نسبت به او بوده است؛ چنانكه کلمات فوق نشان مي دهد حضرت دقيقاً با جرير و شخصيت او آشنايي داشت و او را لايق پُست رياست بر منطقه همدان نميدانست.
به نظر ميرسد بيعت او با اميرمؤمنان(ع) نيز از روي ناچاري بوده است؛ زيرا او بعد از بيعت خودش با حضرت، طي نامهاي به اشعثبنقيس، سركرده منافقانِ حكومت علي(ع) مينويسد:
« درخواست بيعت با علي(ع) به من رسيد و من آنرا پذيرفتم و راهي براي دفع آن نديدهام. در امور پنهان مسأله عثمان نيز نگريستم؛ ولي چيزي در آن نيافتهام كه مرا مُلزم به كاري كند؛ به علاوه مهاجران و انصار شاهد مسأله عثمان بودهاند [ولي عكسالعملي از خود نشان ندادهاند]. بهترين عكسالعمل آنها اين بوده است كه سكوت كردهاند؛[بنابراين بهانهاي براي مخالفت با علي(ع) وجود ندارد].) پس با او بيعت كن كه بهتر از او پيدا نميكني كه به سراغش بروي و بدان كه بيعت با علي(ع) بهتر از ابتلاي به سرنوشت اهل بصره است.»۱۹۴
از نوشتة فوق چند نكته روشن ميگردد:
اولاً؛ ماهيت شخصيت جرير و اهداف و رويكرد سياسياش با هويت و روش اشعث(سرکرده منافقان حکومت حضرت امير) نزديك بوده و آنها با يكديگر دوستي و مشتركات سياسي ـ اجتماعي زيادي داشتند كه جرير حرفهاي پنهان و اسرار سياسي درون خود را برايش فاش ميكرد.
ثانياً؛ بيعت جرير با علي(ع) از روي مصلحتانديشي و ترس از مبتلا شدن به سرنوشت خفتبار مردم بصره در جنگ جمل بوده، نه از روي معرفت و حقشناسي نسبت به علي(ع).
ثالثاً؛ با توجه به نكات فوق، هيچگونه اعتمادي به بيعت او نبوده، هر لحظه ممكن بود چنين فردي به حكومت علي(ع) ضربه وارد كند؛ لذا عزل او از فرمانداري همدان كاملاً مطابق مصالح عالية حكومت علي(ع) به شمار ميآمد.
نكته قابل توجه در بيعت جرير، پذيرش بيعت او از سوي علي(ع) است. بيعت جرير با اميرمؤمنان(ع) به عنوان خليفهاي كه بر اوضاع مسلط گرديده، امري طبيعي است؛ آنچه مايه تعجب و موجب ايجاد پرسش در ذهن انسان ميشود، اين است كه چرا علي(ع) بيعت جرير و امثال او را كه از روي مصلحتانديشي و ناچاري بود، ميپذيرفت؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت علي(ع) مادامي كه شخصي عملاً دست به خيانت نميزد و خيانت او ثابت نميشد، با او همكاري ميكرد؛ نه تنها بيعتش را ميپذيرفت، بلكه بعضاً از او در اموري كه براي نظام اسلامي خطرآفرين نبود، استفاده ميكرد. به همين جهت بيعت امثال اشعث و جرير را پذيرفت، ولي تا حد امكان از اعطاي پُستهاي حساس به آنها جلوگيري كرد؛ چنانكه اشعث را از فرمانداري آذربايجان و جرير را از همدان عزل نمود.
البته اين بدان معنا نبود كه حضرت دست جرير را از هرگونه فعاليتي ببندد؛ چرا كه در اين صورت وي به يك نيروي مخالف نظام ولايي و يك عنصر خطرآفرين مبدل ميشد. روي اين جهت وقتي جرير به حضرت پيشنهاد كرد كه از سوي ايشان نزد معاويه رفته، او را وادار به بيعت با حضرت كند، علي(ع) پيشنهاد او را پذيرفت و او را به عنوان سفير خويش نزد معاويه فرستاد. گزينش او به عنوان سفير هيچ خطري براي اميرمؤمنان(ع) نداشت؛ چرا كه فرجام اين مأموريت از سه صورت خارج نبود؛ يا جرير موفق ميشد معاويه را وادار به بيعت كند كه در اين صورت حضرت به هدفش نايل ميشد، يا موفق به اخذ بيعت نميشد و نااميد از نزد معاويه بازميگشت، و يا خود به معاويه ملحق ميشد و به حضرت امير خيانت ميكرد. در اين صورت نيز ضرري بر حكومت اميرمؤمنان(ع) مترتب نميشد؛ چرا كه جدا شدن جرير جز جدا شدن يك نيروي غيرقابل اعتماد و سست عنصر و ضعيفالايمان نبود. از اين رو وقتي جرير از علي(ع) خواست به عنوان سفير ايشان نزد معاويه برود، حضرت به رغم مخالفت برخي از اصحاب وفادارش، تقاضاي جرير را پذيرفت.
توجه به اين نكته حائز اهميت است كه انسان مختار، هر لحظه ممكن است تغيير هويت داده، در يك نقطه از زندگي از لاقيدي و هواپرستي به حقطلبي و خداپرستي روي آورد. اسلام و رهبران ديني به مردم فرصت ميدهند تا در مسير زندگي و صحنههاي آزمايش، خود را بيازمايند تا شايد از فرصتهاي موجود به طور صحيح استفاده كرده، به حق بگرايند؛ از اين رو هرگز قصاص قبل از جنايت نكرده، مردم را به خاطر نيت گناه محاكمه نكردهاند.
آري يكي از مشكلات حكومت اميرمؤمنان(ع) وجود شخصيتها و رجال بيثباتي بود كه به آنها هيچ اعتمادي نبود؛ گاه از روي تعصبهاي جاهلانه و گرايشهاي قومي و قبيلگي با معاويه ميجنگيدند و گاه براي حفظ منافع شخصي خويش، از جنگ منصرف شده، طبل صلح را به صدا در ميآوردند.
بيترديد سستي و بيثباتي چنين شخصيتهايي كه بعضاً نفوذ قابل ملاحظهاي در سپاه حضرت داشتند، روند اصلاحات جامعه را با مشكل جدي مواجه ميكرد؛ چرا كه مراكز قدرت و سرچشمههاي تأثيرگذاري در جامعه، ناگاه به پايگاه دشمن مبدل گرديده، نه تنها در جهت اصلاحات گام بر نميداشتند، بلكه در جهت افساد و مسدود ساختن مسير اصلاحات حركت ميكردند. از اين رو حضرت سعي ميكرد تا حد امكان از سپردن پستهاي كليدي به اين افراد جلوگيري كند و همواره حركت آنها را زير نظر داشته باشد و در عين حال از طرد كاملشان كه موجب كينهتوزي و پيوستن آنان به دشمن ميشد، پرهيز نمايد. اما با همه اين تدابير، آنها در نظام حضور داشته و در مواقف گوناگوني از حكومت حضرت، نسبت به ايشان خيانت كرده، موجب بيثباتي حكومت آن بزرگوار گرديدند.
8. شبثبنربعي تميمي
شبث از بزرگان اشراف کوفه و از ثروتمندان آنجا به حساب میآمد، بهعلاوه همواره در زندگی اجتماعی و سیاسی فردی فعّال و در عین حال بیثبات بود.
شبث از بزرگان و اشراف كوفه و از چهرههاي سرشناس و رؤساي قبيله تميم بود.۱۹۵ وي در زمان پيامبر(ص) مسلمان شد، ولي پس از رحلت آن حضرت از اسلام دست كشيد و مرتد شد و مؤذن سجاح، دختر حارث گرديد كه ادعاي پيامبري داشت.۱۹۶ اما چيزي نگذشت كه بار ديگر به اسلام گرويد و جزء اصحاب علي(ع) شد. مهارت او در رنگ عوض كردن و تغيير شكل دادن و نان به نرخ روز خوردن، اگر نگوييم بينظير، لااقل كمنظير است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
جرير پس از گريختن، طي نامهاي محل استقرار خود را به معاويه اطلاع داد و اعلام كرد كه دوست دارد در كنار او باشد و در خانه او سكني اختيار كند. روي اين جهت معاويه نامهاي به او نگاشت و از او خواست به شام بيايد.۱۸۹برخي نوشتهاند جريربنعبدالله بجلي و حنظله كاتب از كوفه به قرقيسيا رفتند و گفتند در شهري كه از عثمان عيبجويي كنند نخواهيم ماند؛۱۹۰ ولي اين سخن لااقل در مورد جرير بهانهاي بيش نبود؛ چرا كه عيبجويي از عثمان خيلي قبل از اين دوران در كوفه رواج داشته است. چرا جرير وقتي پس از جنگ جمل به كوفه آمد و اين وضع را مشاهده كرد، از كوفه بيرون نرفت؟ بيترديد اگر سخن فوق از زبان جرير صادر شده باشد جز بهانهاي براي توجيه خيانتش به اميرمؤمنان(ع) نبوده است.
به هر تقدير جريربنعبدالله بجلي پس از بيعت با علي(ع) و اظهار وفاداري نسبت به آن حضرت، ظرف چند ماه بوقلمونوار رنگ عوض كرد و از آن حضرت جدا و با معاويه مرتبط گرديد. پس از شهادت علي(ع) نيز در دستگيري و تحويل حجربنعدي به ابنزياد و معاويه شركت جست و بدين ترتيب دستش به خون حجر آلوده گرديد.۱۹۱سرانجام در سال پنجاه و يك و به قولي پنجاه و چهار هجري۱۹۲از دنيا رفت.
شواهد تاريخي نشان ميدهد يکي از زمينههاي ريزش جرير تکبر و خود بزرگ بيني اش بوده زيرا او مردم را حقير ميشمرد و همه را كوچكتر از خود ميپنداشت و شايد به خاطر همين خودبرتربيني، به دنبال رياست و تفوّق بر ديگران بود؛ از حضرت در مورد او نقل شده است كه فرمودند:
« أما هذا الأكثف عند الجاهلية، فهويري كلّ أحد دونه، و يستصغر كلّ أحد و يحتقره، قد ملئ ناراً، و هو مع ذلك يطلب رئاسة و يروم إمارةً؛۱۹۳ اما اين قوام يافته در عصر جاهليت؛ [جريربن عبدالله بجلي] او هر كسي را پايينتر از خود ميبيند و هر شخصي را كوچك ميشمارد و تحقيرش ميكند؛ وجودش پر از آتش فتنه شده است؛ با اين حال رياستطلب است و به دنبال حكمراني است.»
وقتي رياست هدف برتر انسان در زندگي قرار گيرد و ساير ارزشها در حاشيه قرار گيرند، انسان به طور طبيعي از همه چيز به عنوان ابزاري براي رسيدن به رياست استفاده ميكند و براي دستيابي به قدرت، هر روز به رنگي در ميآيد؛ هم با ابوبكر و هم با عمر و عثمان و علي(ع) بيعت ميكند و تنها زماني از يك خليفه فاصله ميگيرد كه زمينه فعاليت و رسيدن به رياست برايش از بين برود. چنان كه جرير وقتي زمينه دستيابي به قدرت را در حكومت علي(ع) فراهم نديد، از حضرت جدا شد.
شايد يكي از علل عزل جرير از استانداري همدان توسط علي(عليه السلام)، بياعتمادي حضرت نسبت به او بوده است؛ چنانكه کلمات فوق نشان مي دهد حضرت دقيقاً با جرير و شخصيت او آشنايي داشت و او را لايق پُست رياست بر منطقه همدان نميدانست.
به نظر ميرسد بيعت او با اميرمؤمنان(ع) نيز از روي ناچاري بوده است؛ زيرا او بعد از بيعت خودش با حضرت، طي نامهاي به اشعثبنقيس، سركرده منافقانِ حكومت علي(ع) مينويسد:
« درخواست بيعت با علي(ع) به من رسيد و من آنرا پذيرفتم و راهي براي دفع آن نديدهام. در امور پنهان مسأله عثمان نيز نگريستم؛ ولي چيزي در آن نيافتهام كه مرا مُلزم به كاري كند؛ به علاوه مهاجران و انصار شاهد مسأله عثمان بودهاند [ولي عكسالعملي از خود نشان ندادهاند]. بهترين عكسالعمل آنها اين بوده است كه سكوت كردهاند؛[بنابراين بهانهاي براي مخالفت با علي(ع) وجود ندارد].) پس با او بيعت كن كه بهتر از او پيدا نميكني كه به سراغش بروي و بدان كه بيعت با علي(ع) بهتر از ابتلاي به سرنوشت اهل بصره است.»۱۹۴
از نوشتة فوق چند نكته روشن ميگردد:
اولاً؛ ماهيت شخصيت جرير و اهداف و رويكرد سياسياش با هويت و روش اشعث(سرکرده منافقان حکومت حضرت امير) نزديك بوده و آنها با يكديگر دوستي و مشتركات سياسي ـ اجتماعي زيادي داشتند كه جرير حرفهاي پنهان و اسرار سياسي درون خود را برايش فاش ميكرد.
ثانياً؛ بيعت جرير با علي(ع) از روي مصلحتانديشي و ترس از مبتلا شدن به سرنوشت خفتبار مردم بصره در جنگ جمل بوده، نه از روي معرفت و حقشناسي نسبت به علي(ع).
ثالثاً؛ با توجه به نكات فوق، هيچگونه اعتمادي به بيعت او نبوده، هر لحظه ممكن بود چنين فردي به حكومت علي(ع) ضربه وارد كند؛ لذا عزل او از فرمانداري همدان كاملاً مطابق مصالح عالية حكومت علي(ع) به شمار ميآمد.
نكته قابل توجه در بيعت جرير، پذيرش بيعت او از سوي علي(ع) است. بيعت جرير با اميرمؤمنان(ع) به عنوان خليفهاي كه بر اوضاع مسلط گرديده، امري طبيعي است؛ آنچه مايه تعجب و موجب ايجاد پرسش در ذهن انسان ميشود، اين است كه چرا علي(ع) بيعت جرير و امثال او را كه از روي مصلحتانديشي و ناچاري بود، ميپذيرفت؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت علي(ع) مادامي كه شخصي عملاً دست به خيانت نميزد و خيانت او ثابت نميشد، با او همكاري ميكرد؛ نه تنها بيعتش را ميپذيرفت، بلكه بعضاً از او در اموري كه براي نظام اسلامي خطرآفرين نبود، استفاده ميكرد. به همين جهت بيعت امثال اشعث و جرير را پذيرفت، ولي تا حد امكان از اعطاي پُستهاي حساس به آنها جلوگيري كرد؛ چنانكه اشعث را از فرمانداري آذربايجان و جرير را از همدان عزل نمود.
البته اين بدان معنا نبود كه حضرت دست جرير را از هرگونه فعاليتي ببندد؛ چرا كه در اين صورت وي به يك نيروي مخالف نظام ولايي و يك عنصر خطرآفرين مبدل ميشد. روي اين جهت وقتي جرير به حضرت پيشنهاد كرد كه از سوي ايشان نزد معاويه رفته، او را وادار به بيعت با حضرت كند، علي(ع) پيشنهاد او را پذيرفت و او را به عنوان سفير خويش نزد معاويه فرستاد. گزينش او به عنوان سفير هيچ خطري براي اميرمؤمنان(ع) نداشت؛ چرا كه فرجام اين مأموريت از سه صورت خارج نبود؛ يا جرير موفق ميشد معاويه را وادار به بيعت كند كه در اين صورت حضرت به هدفش نايل ميشد، يا موفق به اخذ بيعت نميشد و نااميد از نزد معاويه بازميگشت، و يا خود به معاويه ملحق ميشد و به حضرت امير خيانت ميكرد. در اين صورت نيز ضرري بر حكومت اميرمؤمنان(ع) مترتب نميشد؛ چرا كه جدا شدن جرير جز جدا شدن يك نيروي غيرقابل اعتماد و سست عنصر و ضعيفالايمان نبود. از اين رو وقتي جرير از علي(ع) خواست به عنوان سفير ايشان نزد معاويه برود، حضرت به رغم مخالفت برخي از اصحاب وفادارش، تقاضاي جرير را پذيرفت.
توجه به اين نكته حائز اهميت است كه انسان مختار، هر لحظه ممكن است تغيير هويت داده، در يك نقطه از زندگي از لاقيدي و هواپرستي به حقطلبي و خداپرستي روي آورد. اسلام و رهبران ديني به مردم فرصت ميدهند تا در مسير زندگي و صحنههاي آزمايش، خود را بيازمايند تا شايد از فرصتهاي موجود به طور صحيح استفاده كرده، به حق بگرايند؛ از اين رو هرگز قصاص قبل از جنايت نكرده، مردم را به خاطر نيت گناه محاكمه نكردهاند.
آري يكي از مشكلات حكومت اميرمؤمنان(ع) وجود شخصيتها و رجال بيثباتي بود كه به آنها هيچ اعتمادي نبود؛ گاه از روي تعصبهاي جاهلانه و گرايشهاي قومي و قبيلگي با معاويه ميجنگيدند و گاه براي حفظ منافع شخصي خويش، از جنگ منصرف شده، طبل صلح را به صدا در ميآوردند.
بيترديد سستي و بيثباتي چنين شخصيتهايي كه بعضاً نفوذ قابل ملاحظهاي در سپاه حضرت داشتند، روند اصلاحات جامعه را با مشكل جدي مواجه ميكرد؛ چرا كه مراكز قدرت و سرچشمههاي تأثيرگذاري در جامعه، ناگاه به پايگاه دشمن مبدل گرديده، نه تنها در جهت اصلاحات گام بر نميداشتند، بلكه در جهت افساد و مسدود ساختن مسير اصلاحات حركت ميكردند. از اين رو حضرت سعي ميكرد تا حد امكان از سپردن پستهاي كليدي به اين افراد جلوگيري كند و همواره حركت آنها را زير نظر داشته باشد و در عين حال از طرد كاملشان كه موجب كينهتوزي و پيوستن آنان به دشمن ميشد، پرهيز نمايد. اما با همه اين تدابير، آنها در نظام حضور داشته و در مواقف گوناگوني از حكومت حضرت، نسبت به ايشان خيانت كرده، موجب بيثباتي حكومت آن بزرگوار گرديدند.
8. شبثبنربعي تميمي
شبث از بزرگان اشراف کوفه و از ثروتمندان آنجا به حساب میآمد، بهعلاوه همواره در زندگی اجتماعی و سیاسی فردی فعّال و در عین حال بیثبات بود.
شبث از بزرگان و اشراف كوفه و از چهرههاي سرشناس و رؤساي قبيله تميم بود.۱۹۵ وي در زمان پيامبر(ص) مسلمان شد، ولي پس از رحلت آن حضرت از اسلام دست كشيد و مرتد شد و مؤذن سجاح، دختر حارث گرديد كه ادعاي پيامبري داشت.۱۹۶ اما چيزي نگذشت كه بار ديگر به اسلام گرويد و جزء اصحاب علي(ع) شد. مهارت او در رنگ عوض كردن و تغيير شكل دادن و نان به نرخ روز خوردن، اگر نگوييم بينظير، لااقل كمنظير است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است