kayhan.ir

کد خبر: ۱۸۹۴۳۸
تاریخ انتشار : ۰۹ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۱:۴۵

حکایت اهل راز


  وفای به عهد در حضور امام زمان(عج)!
 سیدعبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان(عج) بود و حضرت دائماً به او سر می‌زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سیدعبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می‌زنی؟» سید عرض کرد: آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده‌ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب‌تر است، آن را کنار می‌گذارم و کفش شما را تعمیر می‌کنم. حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداًً حضرت فرمودند: «سیدعبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می‌زنی!؟» سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: قربانت گردم اگر یک‌بار دیگر بفرمایید کفش مرا پینه می‌زنی، داد و فریاد می‌کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می‌گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید! حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده‌ای چقدر مقید هستی.»
 کتاب: روزنه‌هایی از عالم غیب؛ آیت‌الله سیدمحسن خرازی، انتشارات مسجد مقدس جمکران
وقت نماز است
آیت‌الله بهلول(ره) می‌فرمودند: در دوران کودکی، روزی به همراه مادرم به گناباد می‌رفتیم. درشکه‌ای آمد و ما را سوار کرد. در بین راه، وقت نماز فرا رسید. مادرم به درشکه چی گفت: آقا ! وقت نماز است، کنار بزن ما نماز بخوانیم، ولی او توجهی نکرد و به مادرم گفت: توی این بیابان چه وقت نماز است؟! ولی مادرم خیلی اصرار کرد، تا اینکه سرانجام به جایی رسیدیم که آب داشت، مادرم گفت: نگه‌دار وگرنه پیاده می‌شوم. درشکه‌چی نگه داشت و ما پیاده شدیم و او رفت. مادرم نمازش را خواند و من خیلی می‌ترسیدم و‌ گریه می‌کردم و مادرم مرا آرامش می‌داد، در این هنگام درشکه‌ای آمد که معلوم شد مال فرماندار است. من و مادرم را سوار کرد و چون با مادرم نامحرم بود، فرماندار جلو رفت و کنار درشکه‌چی نشست و ما را با احترام و عزت خاص به شهر رساند! بله چون مادرم به نماز احترام گذاشت خدا هم به ما احترام گذاشت.
* اعجوبه عصر، بهلول قرن چهاردهم: شرح حال عالم مجاهد شیخ‌السالکین حاج شیخ محمدتقی بهلول، سیدعباس موسوی مطلق، ناشر: پیام جلال، 1385 ص 90