kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۱۷۹
تاریخ انتشار : ۳۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۸:۳۰

مانند مولایش، اباعبدالله الحسین بی سر بود

مطالعه زندگی شهدا، انسان را به فکر فرو می برد. به دور و اطراف که نگاه می کنیم باورش برایمان سخت است که در برهه ای از زمان چنین انسان های وارسته ای وجود داشته اند.کسانی که ره صد ساله را یک شبه سپری کرده و به دیدار محبوب شتافتند.یادشان بخیر؛ یاد آنهایی بخیر که به ندای هل من ناصر حسین زمان (ره) با نثار جان لبیک گفتند. آنها حرفشان را در عمل زدند نه با شعار، همانهایی که همیشه در حسرت بودند که چرا بیش از یک جان ندارند!
سید محمد مشکوه الممالک

آنان که جنگ را کمر شکستند و زندگی را مرده یافتند، آنان که مرگ را هراساندند و در نهایت شهادت را به ارمغان بردند.
سخن از بزرگ مردی به نام سردار شهید محمد رضا علی اوسط ، متولد 1335از خاندان محترم مرحوم ملا محمود مسگر آبادی است که عده زیادی از اهالی محله مسگرآباد ،شهر ری وتهران، برای تقویت بنیه های اعتقادی ومذهبی خود از وجود او بهره مند می شدند.
* نوید شهادت قبل از ولادت
مادر شهید محمدرضا قبل از تولد او خواب دیده بود که به باغی بسیار سرسبز وزیبا داخل شده وازمیان درختان انبوه آن، تعداد 30 عدد سیب سرخ وسفید چیده و دردامان خودقرار داده است.بعداز بیدارشدن، خواب خود را برای برادرش تعریف می کند،برادرش می گوید انشاء الله خیراست وباغ سرسبز وچیدن سیب های سرخ وسفید نوید متولدشدن فرزندی دوست داشتنی و زیبا را می دهد.سالهای متمادی گذشت ودرسال1366بعد از شهادت محمدرضا برادر به خدمت مادررسیدوگفت خواهرم ،خوابی که قبل از تولدمحمدرضا دیده بودی به طورکامل تعبیر شد، چراکه راز چیدن 30 عدد سیب سرخ وسفید نشان دهنده عمر بابرکت محمدرضا بوده است که در30 سالگی با اهدای خون خویش، درخت اسلام وانقلاب راسیراب کرد.
* دوران تحصیل
محمدرضا دوران تحصیلی ابتدایی خودرا باتوجه به کمبود امکانات ودوری مدارس ابتدایی تهران تامحله مسگرآباد، درمنازل اهالی محل وبعداز ساخت مدرسه ابتدایی فردوسی درهمان محل سکونت ودوران تحصیلی راهنمایی راهمزمان با اغازنهضت امام خمینی (ره) درمدرسه ابوریحان میدان خراسان با موفقیت گذراند.
* فعالیت های قبل و بعدازانقلاب
پدرمحمدرضا درمورد فعالیت های قبل ازانقلاب وی می گوید: محمدرضا باتوجه به تحصیل درمیدان خراسان وقرارداشتن منزل یکی ازعموهای خود درآنجا با تعدادی از جوانان انقلابی گروه کوچکی راتشکیل داده بودند که درمواقع لزوم درکلیه راهپیمایی ها واقدامات مسلحانه شرکت می کردند.
وی می گوید: یکی ازشبها بالباسی خاک آلود ونامناسب به منزل آمد وگفت به کلانتری 114 میدان خراسان حمله وآنجا راپاک سازی کردیم،امشب هم قراراست به محل دفن رضاشاه ملعون حمله کنیم. محمدرضا درحمله به صداوسیما وگرفتن آنجاتوسط نیروهای انقلابی هم شرکت داشت.
باپیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره ) همسوبادیگرنقاط کشور،کمیته انقلاب اسلامی مسگرآباد باعضویت 44 نفرازاهالی وجوانان محل توسط پدرشهید محمدرضابه منظور محافظت ازمحل تشکیل شد که بعداز مدتی این کمیته منحل وتعدادی ازجوانان محل مانند شهید محمدرضا وشهید محمدکاظم کلهر،با معرفی پدرشهید، به کمیته انقلاب اسلامی شهرک مسعودیه پیوستند.
* اعزام به غرب کشور
برخی از توطئه ها علیه مردم و انقلاب اسلامی توسط نیروهای ضد انقلاب و مخالف جمهوری اسلامی(کومله،دموکرات ،سلطنت طلب و...) در شهرهای مرزی غرب کشور صورت گرفت.  چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که ضد انقلاب در این مناطق مستقر شدند و ترس ورعب عجیبی رادر بین مردم به وجود آورده وتعداد زیادی از مردم وپاسداران انقلاب اسلامی را به شهادت رسانده بودند که این جریان به غائله کردستان معروف شد.
پدر شهید می گوید: با اعلام امام خمینی (ره)در مورد اینکه غائله کردستان باید خاتمه پیدا کند وضد انقلاب سرکوب شوند، شهید محمدرضا به مسئول کمیته شهرک مسعودیه مراجعه و درخواست کرد که او و تعداد دیگری از جوانان را به کردستان جهت مقابله با ضد انقلاب ها اعزام کنند، مسئول کمیته به آنها گفته بود تازمانی که از ما درخواست نیرو نکنند مانمی توانیم نیرو اعزام کنیم. به ناچار محمدرضا وهمرزم همیشگی اش محمدکاظم کلهر به کمیته انقلاب اسلامی میدان خراسان و مسجد لرزاده مراجعه کرده واز آنجا به مناطق غربی کشور وکردستان برای مبارزه با ضد انقلاب اعزام شدند واز این زمان به بعد محمد رضا به یک رزمنده وچریک مبارز علیه دشمنان انقلاب اسلامی تبدیل شد. محمدرضا به صورت متناوب در راه تهران ،کردستان وباختران بود. او در زمان وقوع جنگ تحمیلی وحمله نیروهای بعثی عراق در قصر شیرین حضورداشت.  
* تشکیل گروه چریکی شهید اندرزگو
بعد از مدتی حضور در جبهه های غرب کشور با توجه به شرایط مناطق کوهستانی غرب، تعدادی گروه کوچک چریکی جهت عملیات های مختلف تشکیل شد. یکی از این گروههای چریکی، شهید اندرزگو بود که بیشتر نیروهای آن ازاهالی مسگرآباد،میدان خراسان ،خیابان پیروزی وتعدادی ازکردهای ساکن منطقه بود. اعضای گروه چریکی شهید اندرزگو در یک مکان، ثابت نبودند ومرتب به ماموریتهای سخت ،غیر ممکن وپرخطر اعزام می شدند. نیروهای توانمند وتشکیل دهنده این گروه چریکی حاج حسین الله کرم، شهید محمد رضا علی اوسط وشهیدان ابراهیم هادی و جوادافراسیابی بودند.
گروه چریکی شهید اندرزگو در دوران فعالیت دوساله خود 52 عملیات کوچک وبزرگ توسط نیروهای خود انجام دادند به طوری که لشکر چهارم ارتش عراق رادراین منطقه به ستوه درآوردوتلفات سنگینی رابه آن تحمیل کرد.
* ازدواج شهید
خواهر شهید محمدرضا می گوید: همه اهل خانه و بستگان نسبت به محمدرضا احساس ارادت ونزدیکی زیادی می کردند. مادر، دوست داشت که اورا زودتر داماد کند ولی اوهمیشه بهانه می آورد و می گفت بعد از پایان جنگ؛ چون معلوم نیست که سرنوشت ما چه می شود. با اصرارهای مادر،محمدرضا گفت اگر قرار باشد روزی ازدواج کنم فقط با وجیهه دخترعمویم ازدواج می کنم. درسال 61 مراسم خواستگاری ودرسال بعد، مراسم ازدواج آنهابرگزارشد و درسال1364تنها فرزند دخترآنها به دنیا آمد. بعداز شهادت محمدرضا همسرش که زن بسیارمومن ،محجبه و دارای سجایای اخلاقی فراوانی بود باادامه تحصیل واخذمدرک لیسانس درصداوسیما مشغول کارشدولی گویا دست تقدیر نمی خواست که بین او وهمسر شهیدش بیش ازاین فاصله بیندازد ،چون درپانزدهم رمضان سال 1382وقتی با زبان روزه ازمراسم شهدا که درصداوسیما برگزارشده بود به سمت منزل می آمد براثر سانحه تصادف درگذشت وازاین خانواده محترم وشهید تنها فرزند دخترش به یادگار مانده است.
* دوست داشت گمنام بماند
پدرشهید می گوید: بسیار کم اتفاق می‌افتاد که محمدرضا از مناطق جنگی جهت دیدار وسرکشی از خانواده و دوستان خود به تهران بیاید و بعد ازچند روز کوتاه به جبهه‌ها برنگردد. از این رو دریکی سالهای دفاع مقدس که محمد رضا جهت دیدار با خانواده آمده بود،تقریبا مدت15 روزی می شدکه به جبهه نرفته بود ومن با توجه به شناختی که ازحالات اوداشتم برایم تعجب آور بود که چرا این دفعه مدت حضور او در کنارخانواده این قدر طولانی شده است،به همین علت برای اینکه سرحرف رابازکنم از او پرسیدم: محمدرضا مگرجنگ تمام شده که دیگر به جبهه نمی روی؟ محمد رضاگفت چطور مگه؟ من گفتم: چون دردوره های گذشته که ازجبهه می آمدی هرچقدرمادرت اصرار می‌کرد که چندروزی بیشتربمانی توقبول نمی کردی ومی گفتی بایدبروم درجبهه خیلی کاراست که بایدانجام بدهیم.
خلاصه با اصرارمن گفت که: پدرجان درجبهه مسئولیت مهمی را ازطرف سپاه به من پیشنهاد داده اندکه من خود را لایق پذیرش آن نمی دانم،زیرا افراد باتجربه و شایسته تری وجوددارند، گفته ام اگر این بار اصرارکنید می روم ودیگرنمی آیم. با اصرارمجدد آنها من هم کوله بارم راجمع کرده وبه خانه آمدم.
پدرشهید می گوید: من دیگرچیزی نگفتم، تااینکه بعد از چند روز ازسپاه آمدند و بعدازکلی صحبت کردن بامحمدرضا ، دوباره به جبهه برگشت، بعدازآن دیگرشرایط پیش نیامد که ازمحمدرضا  بپرسم چه مسئولیتی رابه اوپیشنهادکرده بودند وآیاعاقبت آن را قبول کرد یا خیر.
با این حال محمدرضا با رشادت هایی که ازخودنشان داده بود،اززمان شروع غائله کردستان وتشکیل گروه چریکی شهید اندرزگومسئولیت های مهمی همچون  مسئول تدارکات وپشتیبانی درگزین وجبهه زله زرددرگیلانغرب،-مسئول محورهای بانسیرانات کوچک وبزرگ، مسئول محورهای شیاکوه،چغالوند تنگه حاجیان وبازی‌دراز، مسئول گشتی های واحدعملیات گیلانغرب دراواخرسال1360، اطلاعات وعملیات درسال 1361،مسئول محورجبهه های تیپ مسلم ابن عقیل وقائم مقام فرماندهی تیپ مسلم ابن عقیل را برعهده داشت.
* خاطره همرزمان شهید
حاج ابراهیم کلهر ازدوستان نزدیک واز همرزمان شهید محمدرضا میگوید: پس از حمله نیروهای عراقی و درهمان روزهای آغازجنگ، من وچند نفر ازدوستان به پادگان امام حسین کرج برای اعزام مراجعه کردیم. بعدازچند روزبه دلیل نفوذ نیروهای ضدانقلاب وبه بهانه شیوع بیماری تیفوس مارا اعزام نکردند و ماهم با ناراحتی  به مسگرآباد برگشتیم. شب درحسینیه، شهید کاظم کلهر ومحمدرضا را دیدیم که تازه ازقصرشیرین آمده بودند، با درخواست محمدرضا واعلام آمادگی ماهمان شب باخودروی لندکروز پدراو به سمت غرب حرکت کرده وغروب فردای آن روزبه مقصد رسیدیم ،بارسیدن ماوگزارش دادن وضعیت عراقی ها درهمان شب اول محمدرضا اولین ماموریت شناسایی  رابه عهده گرفت واصلا بهانه ای نیاوردکه این نیروها تازه آمدند وبه محل آشنایی ندارند. ازخصوصیات مهم شهید محمدرضا،حس مسئولیت پذیری او بود.
* توفیق شهادت در گرو حلالیت مادر
خواهر شهید می گوید: آخرین روزهای ماه مبارک  رمضان سال 1366بود که برادرم برای دیدار باخانواده وهمسر از جبهه های غرب کشور به تهران آمد،هرکس که اورامی دید می فهمید که حال وهوای اومثل گذشته نیست. انگارخودش هم بوی شهادت را استشمام کرده و فهمیده بود که بعدازسالها مجاهدت ونبرد با دشمنان متجاوز به آب وخاک این مملکت اسلامی آرزوی دیرینه اش که همان لقای پروردگارو همرزمان شهیدش بود در حال برآورده شدن است. چراکه بعد از شهادتش همگان می گفتند این بار آخر محمدرضا طوردیگری شده بود!
با فرارسیدن آخرین جمعه ماه رمضان حماسه حضورش را درجبهه حق علیه باطل به شرکت درنمازجمعه تهران وراهپیمایی روز قدس وشعار مرگ بر اسرائیل ومرگ بر آمریکا گره زد.
بعد از شركت در راهپيمايي روز قدس ،هنگام غروب واذان مغرب وعشاء وموقع افطار، سفره ای در حیاط منزل پدری که محمدرضا در طبقه دوم آن زندگی می‌کرد پهن شد. قبل از اینکه همه اعضاء خانواده سر سفره حاضر شوند،محمدرضا درکنار مادر نشست وبا همان تواضع وفروتنی همیشگی اش در مقابل مادر گفت: "مادرجان من از زمان پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون به مبارزه با دشمنان متجاوز پرداختم ودر این مدت طولانی تعدادزیادی از بستگان دورونزدیک و همرزمانم در جبهه های غرب کشور به شهادت رسیده اند ، نمی‌دانم چرا شهادت در راه خدا،اسلام وقرآن نصیب من نمی شود ،من فکر می کنم شما از شهادت من راضی نیستی. به همین خاطر این افتخاربزرگ از من گرفته شده است.”مادر و خواهران که چندروز بود رفتارهای محمدرضا برای آنها کاملا غیر متعارف بود با شنیدن این جمله محمدرضا متعجب شدند، دیگر فهمیده بودند که محمدرضا هم مانند دیگر همرزمانش رفتنی است.محمدرضا در ادامه حرفهایش به مادر گفت: "مادر جان اگر در کنارهمین سفره نگویی که خدایا راضی ام به رضای تو... روزه ام را بازنمی کنم.”
بااصرار محمدرضا، مادردر حالی که به چشمان غرق نور او نگاه می کرد ،در کنار سفره افطار آخرین جمعه ماه رمضان  دستان خودرابه سمت آسمان گرفت وسه مرتبه گفت: خدایاراضی ام به رضای تو...!
پس از دعای مادر طولی نکشید که با اولین مراجعه محمد رضا به مناطق عملیاتی غرب کشور، خبر شهادت او در محله شهید پرور مسگرآباد پخش شد.
* خواب تنها یادگارشهید
تنها دختر شهید که درزمان شهادت پدرفقط دوسال داشت، ازپدرچیزی به خاطرندارد وبرای اوعکس های یادگاری پدر،تعاریف دیگران ازخصوصیات اخلاقی، کردار ورشادت هایش به یادگارمانده است. او خوابی درباره پدردیده که مصداق این آیه قرآن است که میفرماید”کسانی راکه درراه خداکشته می شوندمرده مپندارید، زیراشهیدان زنده اند ونزدخدای خود روزی می خورند”
دخترشهید میگوید: دریکی ازشبها خواب دیدم بعدازاحساس تشنگی به سمت تانکرآبی که درداخل حیاطمان بود میروم. وقتی که نزدیک تانکرآب شدم دیدم رزمنده ای بالباس خاکی که تا آن روزاو را ندیده وچهره اش برایم غریبه بود به سمت تانکرآب حرکت می کند. من تصورکردم که می خواهد وضوبگیرد ولی گویا اونیز مانند من تشنه آب بود. آن رزمنده دستهای خود را به زیرشیرآب برد تا من آب بنوشم،  اما قبل ازنوشیدن آب ناگهان دیدم، تیری ازسمت روبه رو،به پیشانی رزمنده اصابت کرد و درکنارمن روی زمین افتاد وبه شهادت رسید،من خیلی ترسیده وحالم منقلب شده بود. ناگهان دراین شرایط پدرم را دیدم که به سمت من آمد ومرا درآغوش گرفت به طوری که ضربان قلبش رابه خوبی احساس می کردم. پدرمرا دلداری دادوبه من گفت: دخترم ازهیچ چیز نگرانی نداشته باش. بعد با انگشت به سمت مقابل حیاط وسنگری که قسمتی از آن باسنگ وقسمت دیگربا گونی های خاکی ساخته شده بود، اشاره کرد و گفت: من همیشه داخل آن سنگرمواظب شما هستم .
* مانندمولایش، اباعبدالله الحسین بی سر بود
علی عسگری همسنگر شهید می‌گوید:دهم خرداد سال 66، درمنطقه بانه وعملیات کربلای 10 بودیم. راننده بولدوزربرای انجام راه سازی مشغول کاربود ومحمدرضا درکناراودستوراتی می‌داد. شرایط منطقه طوری بود که باتوجه به دید کاملی که عراقی ها داشتند به شدت آماج تیرهای توپخانه دشمن قرار داشت. هرچقدراصرار کردم که داخل سنگر بیاید او اعتنایی نکرد ناگهان گلوله توپی در کنار او برروی زمین اصابت کرد برای چند دقیقه زمین و زمان پراز گردوخاک شد. بافرو نشستن غبارهرچه نگاه کردم ازمحمدرضاخبری نبود ، به سمت اودویدم بعد از جست وجو دیدم موج انفجار محمدرضا را به زیر لودرپرتاب کرده است با حرکت دادن آهسته لودر بدن محمدرضا نمایان شد، تمام وجودم راغم وغصه فراگرفته بود،چراکه ترکش به سرمحمدرضا برخورد کرده و از سر و روی زیبای او فقط محاسن بلندش باقی مانده بودواین گونه بودکه محمدرضا بادعای خیر مادرش ، مانندمولایش بی سرش اباعبدالله الحسین (ع)بابدنی غرق خون وبی سر به سمت آسمان پرگشود ودرروزهای بعد پیکرپاکش برروی دستان اهالی مسگرآباد وهمرزمانش  تشییع وبرای همیشه درقطعه 29،ردیف121،شماره17بهشت زهرای تهران آرام گرفت.
شهید محمدرضا علی اوسط در وصایای خود به مباحثی چون اهمیت به نماز، نیکی به یکدیگر، ادامه دادن راه شهدا، مطیع ولایت فقیه بودن تأکید کرده است؛ او یک جمله ای زیبایی هم در وصیتنامه نوشته بود جمله ای که هنوز هم روی دیوار خانه پدر شهید حک شده است؛ «روی زمین خدا راه می روید، معصیت نکنید».
* بخشی از وصیتنامه شهید محمدرضا علی اوسط
حال ای امام عزیز! می دانم که تو نائب امام زمان (عج)، فرزند محمد مصطفی(ص) و امام حسین (ع) هستی و این توبودی که روحی تازه از اسلام به ما دمیدی.
این را می دانم که ندای هل من ناصر ینصرنی برای اسلام سر داده ای. من هم به ندای آسمانیت لبیک گفتم وحاضرم تا آخرین قطره خونم برای اسلام جانفشانی کنم!
از شما ای امام عزیز می خواهم در روز قیامت شفیع من باشی واز خدای متعال برای من طلب مغفرت کنی،چون ما درگذشته گنهکار وجاهل بوده ایم.
ای پدر ومادر،خواهر، برادر وتمامی دوستان وآشنایان! امیدوارم هربدی ورنجی از من مشاهده شد به بزرگواری وخوبی خودتان ببخشید.
ای خدای بزرگ! وای قادر متعال! از تو می خواهم که اگرشهادت را نصیبم کردی،فقط به خاطر رضایت ذات مقدست باشد!
بار خدایا شهادت در راه خودت واسلام رانصیبم کن ومرا در صف شهیدان اسلام قرار بده!
خدایا مارا ازبندگان مخلص خودت ومومنین به پیامبرت حضرت محمدبن عبدالله(ص) وازشیعیان ولی ات حضرت علی (ع)وازسربازان ولی امرت حضرت مهدی(عج) ونائب بر حقش خمینی عزیزقراربده!
خدایا ازتومی خواهم درلحظه ای که مرگم فرامی رسد،ازتمام دوستی ،عشق ومحبت ها،جزدوستی ،عشق ومحبت نسبت به خودت واز تمام وابستگی ها،جز وابستگی به خودت، آزادم سازی.