قبول کن که زمانش رسیده برگردی(چشم به راه سپیده)
Email:SEPIDEH@Kayhannews.ir
گمان کنم که زمانش رسیده برگردی
به ساحت شب قدر، ای سپیده برگردی
هزار بیت فرج نذر میکنم، شاید
به دفتر غزلم ای قصیده برگردی
زمان آن نرسیده کرامتی بکنی
قدم به خانه گذاری به دیده برگردی؟
مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی
به شهر سبزترین آفریده برگردی
گمان کنم که زمانش... گمان کنم حالا
که پلک شاعری من پریده برگردی
نگاه کن! به خدا بی تو زندگی تنهاست
قبول کن که زمانش رسیده برگردی
نغمه مستشار نظامی
چشمانتظار
ای آن که آشکارترین، دوست دارمت
با من چه کردهای که چنین بیقرارمت
چون حس شاعرانه به خونم دویدهای
چون درد لاعلاج سرودن، دچارمت
غمگینترین مسافر شهرم، شتاب کن
ای رفته نیامده، چشمانتظارمت
حرفی شو تا به طبع لطیفی بگویمت
ابری شو تا به شیوه باران ببارمت
گفتم که در دلم بنشانم گُل تو را
اما کجای این دل هرزه بکارمت
کیومرث مرادی
شفاعت
آقا بیا، سکوت مرا غرق نور کن
ما را قرین رحمت و لطف حضور کن
وقتی گناه کنج دلم سبز میشود
آقا، شما شفاعت این ناصبور کن
در هوای تو
ایجاز شاعرانه چشم تو تاکنون
ما را کشانده است به اعجازی از جنون
هر روز در هوای تو پرواز میکنیم
هر روز میشویم چو خورشید سرنگون
آدم بشوم
این جمعه و جمعههای دیگر حرف است
آدم بشوم، تو شنبه هم میآئی!
بیقرارها
دربر گرفته خلوت دل را غبارها
ای علت شکفتن گل در بهارها!
با چلچراغ و آینه و آب سالهاست
صف بستهاند در طلبت بیقرارها
ای ناگهان درخشش بیادعا، ببار
بر شانههای مویهی شبزندهدارها!
ما چشم بر نهایت راهت نهادهایم
تا ممکن است باشد ازین انتظارها!
زهرا محدثی خراسانی
صبر ایوب
خاکم اگرچه، نیم نگاه تو کیمیاست
باور بکن که منتظرم، خاک، بیریاست
صبرم اگرچه رشتهی ایوب بافتهست
اما مگر تحمل این رشته تا کجاست؟
«ای غایب ازنظر که شدی همنشین دل»
من عاشقم، حساب من از دیگران جداست!
دستی بکش به خاک من این بار بشکفد
پروانهای که از قفس صبح و شب رهاست
صبحم، طلوع کردهام از ابتدای خویش
آنجا که قلب منتظران غرق در دعاست
ای صاحب تمام زمانها، ظهور کن
غوغایی از حضور شما در دلم بپاست
خاکم اگرچه، در نفس صبحهای من
هر لحظهای که میشکفد، ردی از شماست
فردای تو
دامن دریای دل، فرش قدمهای تو
رقصکنان موجها، مست تماشای تو
ای نفس آسمان از نفست در طپش
فرش زمین پیشکش، عرش خدا جای تو
ای نظر آفتاب در نظرت تیرگی
جلوهی هر صبحگاه، خندهی زیبای تو
میرسد از هر طرف، یاد تو با چنگ و دف
ای که ملائک به صف، خم شده بر پای تو
دست زمین را بگیر، ای مدد بینظیر
ای همه آفاق پیر، در غم فردای تو
گل حضور
و بیتو اشک در آغاز راه سد شده است
حریم باغچه در زیر پا لگد شده است
چگونه بیتو مسافر شود در این وادی
دلی که تازه ره عشق را بلد شده است
و بیتو ثانیهها مثل قرن میگذرد
ببین چگونه زمان با من و تو بد شده است
شکوه سبزه و گل جای خود ولی ای عشق!
گل حضور تو امروز سرسبد شده است...
تو میرسی و دلم تا به خود نجنبیده است
تمام ثانیهها مثل باد رد شده است
نگاه پنجره در کوچه خیره میماند...
و چشم محو سواری که میرسد شده است...
زهرا بیگدلی