kayhan.ir

کد خبر: ۱۲۸۷۱۰
تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۹:۲۸

خاطرات شهدا از نوروز

مریم عرفانیان

سبزه عید
روزها از پی هم می‌گذشت و به بهار نزدیک می‌شدیم. نوروز آن سال حال و هوایی دیگر داشت؛ چون اولین عید پس از پیروزی انقلاب بود. ظرف سبزه‌های ماش و عدس را که تازه جوانه‌زده بودند، روی تاقچه پنجره، زیر نور آفتاب گذاشتم.
داوود به خانه‌مان آمد؛ بعد احوال‌پرسی، چشمش به سبزه‌ها افتاد، باکمی تأمل گفت:
-«وقتی آدمای زیادی هستند که نمی‌تونن همين ماش و عدس رو بخورن، به نظرت  این سبزه گذاشتن شما درسته؟»
با این حرف به فکر فرورفتم که شاید راست می‌گوید؛ او ادامه داد:
- «از خانم مومنی مثل شما این اسراف ها بعيده...»
صورتم سرخ شد، نمی‌دانم چرا آن لحظه احساس شرمندگی می‌کردم!
*خاطره‌ای از دانشجوی شهيد داوود شوشتری رضوانی
اولین روز از نوروز
نوروز سال۶۵، طبق رسوم، خانواده‌ها در حد توان و عرف جامعه براى فرزندانشان لباس نو می‌خريدند. همان سال، به اصرار پدر براى محمدرضا كت شلوار و كفش نو خريدیم.
آن وقت همه‌ اعضای خانواده آماده شدیم تا براى ديد و بازديد به خانه‌ پدربزرگ برویم.
برادرم با اكراه لباس و كفش‌های نو را پوشید، وقتى همه آماده خارج شدن از خانه بودیم که ناگهان متوجه شدیم محمدرضا از توی باغچه‌  حیاط روى کفش‌هایش خاک مى‌پاشد!
مادر به شوخى گفت:
- «آهاى رضا چكار مى‌كنى؟»
 محمدرضا که دید همه به او نگاه می‌کنیم با دستپاچگى گفت:
-«وقتی بچه‌هاى شهدا ما رو با اين لباساى نو ببینند‌،از آن‌ها شرمنده مي‌شوم.»
این را که گفت انگار همه‌ ما در اولین روز از نوروز شرمنده‌ فرزندان شهدا شدیم.
*خاطره‌ای از شهید محمدرضا قمریان
بیش از نیاز نخرید
صبح جمعه بود که محمدرضا به خانه آمد و گفت:
- «برای بردن مصالح به روستا اومدم و خواستم احوالی هم از خانواده بپرسم.» اما در همان مدت کوتاه متوجه شد مادر بیش از حد نیاز مقداری مواد غذایی کمیاب خریده است.
بسیار ناراحت شد و گفت:
- «دیگر این کار رو انجام ندهید.»
محمدرضا، آنچه مازاد بر احتیاج خانواده بود را برای روستاییان با خود همراه برد.
*خاطره‌ای از شهید محمدرضا گویا منفرد
*راوی: برادر شهید