kayhan.ir

کد خبر: ۹۸۶۲۲
تاریخ انتشار : ۰۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۱:۵۴

بازگرد ای گل پنهان شده در متن بهار(چشم به راه سپیده)


قبیله سلمان
ما از الست طایفه‌ای سینه خسته‌ایم
ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم
امروز اگر که سینه و زنجیر می‌زنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر می‌زنیم
ما را نبی «قبیله سلمان» خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس، طایفه‌ای پر اراده‌ایم
ما مثل کوه، پشت علی ایستاده‌ایم
از ما بترس، شیعه سرسخت حیدریم
جان بر کفان لشکر سردار خیبریم
از جمعه‌ای بترس، که روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقار‌هاست
از جمعه‌ای بترس، که دنیا به کام ماست
فرخنده روز پرظفر انتقام ماست
از جمعه‌ای بترس، که پولاد می‌شویم
از هرم عشق، مالک و مقداد می‌شویم
وحید قاسمی
***
جمعه بعدی
ای پاسخ تمام اگرها و کاش‌ها
مادر نوشته اسم تو را روی آش‌ها
دارد برای آمدنت نذر می‌کند
دستش همیشه پر شده از این تلاش‌ها
من رد پای آمدنت را کشیده‌ام
با رنگ‌های سبز و سپید گواش‌ها
ما لقمه لقمه نان و نمک می‌خوریم و بعد
دنیا گم‌ست بین بریز و بپاش‌ها
دین مرا دوباره به بازی گرفته‌اند
در گیر و دار همهمه‌ها، اغتشاش‌ها
پایان جنگ‌های جهانی به دست توست
گل می‌شود گلوله داغ کلاش‌ها
تنها به عشق آمدنت شعر گفته است
امشب مداد آبی من با تراش‌ها
ای کاش صبح جمعه بعدی ببینمت
ای پاسخ تمام اگرها و کاش‌ها
ساجده جبارپور
***
بهار چمن
کاش می‌آمدی و با تو جهان گل می‌کرد
از گلستان رخت گلشن جان گل می‌کرد
می‌شکفت از قدمت خنده به لب‌های زمین
با تماشای حضور تو زمان گل می‌کرد
از شمیم نفست، باغ، معطر می‌شد
چهره‌ات در دل و چشم نگران گل می‌کرد
هیچ دل نیست که سودایی دیدار تو نیست
کاش با آمدنت دامن جان گل می‌کرد
تو بهار، چمنی وقت شکوفایی گل
کاش با آمدنت خواب خزان گل می‌کرد
سبزه با عشق تو در دشت و چمن می‌رویید
لاله با مهر تو پنهان و عیان گل می‌کرد
می‌گذشتی اگر از دشت، به همراه نسیم
خاک، با دیدن تو رقص‌کنان گل می‌کرد
جای جنگ و جدل و دشمنی و خون‌ریزی
عشق، در باغ تمنای جهان گل می‌کرد
مهر افسرد، وفا سوخت، محبت پژمرد
کاش این دشت، کران تا به کران گل می‌کرد
باز گرد ای گل پنهان شده در متن بهار
کاش می‌آمدی و با تو جهان گل می‌کرد
محمد روحانی
***
قرار
دلم قرار نبود از شما جدا بشود
دلم قرار نبود از غمت رها بشود
شبم قرار نبود این چنین رود در خواب
سحر بیاید و این سینه بی‌صفا بشود
قرار بود که هر شب برای نافله‌ها
غلام تو به صدای امیر پا بشود
قرار بود که دار و ندار عاشقتان
کمی ز گرد و غبار ره شما بشود
قرار بود که من یار خوبتان باشم
گدا قرار نشد دشمن خدا بشود
قرار نیست مگر من رسم به کوچه‌تان؟
قرار نیست که وصلت نصیب ما بشود؟
قرار بود که من بین روضه جان بدهم
قرار بود که خاکم به کربلا بشود
سر قرار شما آمدی نبودم من
امان از آن که سرش پر ز ادعا بشود
بیا قرار گذاریم باز هر جمعه
دم غروب لب من پر از دعا بشود
مجید خضرایی
***
کتاب انتظار
تا میان قصه‌های بغض‌دار، صحبت از حوالی ظهور شد
صفحه صفحه کتاب انتظار، با سرشک ندبه‌ام نمور شد
آسمان ابری غزل ببار، ای پیام‌‌دار روشنی بتاب
زیر برق دشنه کبود جغد، آفتاب رفته رفته کور شد
عقل سنگ جهل را به سینه زد، عشق هر چه رشته بود پنبه شد
باز هم خدایگان عقل و عشق، تکه سنگ‌های بی‌شعور شد
سامری الهه فریب ساخت، گندم آفرید و باغ سیب ساخت
روی نعش آدمی صلیب ساخت، آدم از تبار خویش دور شد
ابتدای مقدم بهاریت، انتهای عصر جاهلیت‌ست
پس بیا که دختران آرزو، زنده زنده از غمت به گور شد
بهرام امیری