انحصار مقدس!
پژمان کریمی
تاریخ هالیوود را نگاه کنید!
از سال 1915 که سال تولد سینمای آمریکاست تا به امروز، چه سیاستهایی تغییر کرده است؟ چه سیاستهای جدیدی وضع شده است که ناقض سیاستهای پیشین بوده است؟ دگرگونی دولتها و آمد و شد دموکراتها و جمهوریخواهان به کاخسفید و کنگره، تا چه اندازه در محورهای موضوعی، مضامین و حال و هوا و غایات هالیوود تأثیرگذار بوده است؟
چند نفر از سینماگران هالیوودی، در برابر دستگاه سیاسی واشنگتن سربرآوردند؟
چند تهیهکننده و فیلمساز آمریکایی، اثری را ارائه کردهاند که ماهیت و ارزشهای لیبرالیستی را به چالش فرامیخواند؟
قاطعانه عرض میکنیم که سادهاندیشی و سطحینگری است اگر سینمای آمریکا را فارغ از دستگاه سیاسی این کشور در نظر آوریم و به تحلیل آن بنشینیم!
کوتهفکری است اگر سینماگر آمریکا را بینسبت با امیال و اهداف سوداگرانه سیاسی، ارزیابی کنیم!
عوامانه است اگر فضای حاکم بر سینمای ایالات متحده را به عنوان جزئی از پهنه فرهنگ این کشور، آزاد و رها تلقی کنیم و سینماگر ینگه دنیا را فارغ از سانسور یا ممیزی بپنداریم!
برخی از افراد نادان، کمسواد و یا مرعوب، گمان میکنند با استناد به برخی از آثار، میتوان حکم بر فراغت سینماگر آمریکایی از نظارت دولتی داد! گمان میکنند در عرصه آنچه «کارخانه رویاسازی» آمریکا، نامیده شده، میتوان هر حرفی زد، هر آنچه را که دوست داشت و بدان رغبت نمود؛ به تصویر درآورد.
در سال 2013 فیلمی به نام «12سال بردگی» ساخته میشود و در سیاسیترین محفل سینمایی یعنی«اسکار»، اثری برتر معرفی میشود و هدف ستایش و تحسین قرار میگیرد.
این در حالی بود که منتقدین بسیاری 12 سال بردگی (به کارگردانی استیو مککویین سیاهپوست) را اثری ضعیف و البته هدفدار توصیف کردند.
به گفتهای «12سال بردگی» اگرچه سرکوب و تحقیر و جنایات سفیدپوستان آمریکا را علیه سیاهپوستان به تصویر میکشد، اما ذات این اثر و ماهیت تأثیر آن یک چیز است:
«منجی بودن سفیدپوستان و لطف و بزرگمنشی آنان نسبت به سیاهپوستانی که میتوانند به مقام غیربردگی ارتقاء یابند و در بهشت آمریکا، روزگار را به خوشی بگذرانند!»
و آیا جز این رسالتی میتوان برای محصول یاد شده هالیوود قائل بود؟
سینمای آمریکا چه آنجا که چون فیلم «لینکلن» ساخته فیلمساز جهود «استیون اسپیلبرگ»، بهطور مستقیم مبلغ سیاستها و ارزشهای لیبرالی آمریکاست و چه در فیلمی چون «12 سال بردگی» که به شیوهای کاملا عوامفریبانه و متظاهرانه همان سیاستها و ارزشها را تقدیس مینماید، کاملا ماهیت سیاسی و استعمارگرایانه و تحمیقگر دارد!
گروهی از نویسندگان سینمایی قاطعانه بر آنند که به دلیل هوشمندی و فرصتطلبی صهیونیستهای آمریکایی که سینما را «ابزار نیرومند تبلیغ» یافته بودند، از همان سالهای نخست پاگیری سینما، جهودان در سینمای آمریکا، در نقش کارگزار، سیاستگذار و سکاندار آشکار شدند و عرصه هنر هفتم را در سرزمین کابویها، به انحصار خود درآوردند. آن سکانداری و آن انحصار، تا امروز ادامه دارد.
سکانداری و انحصار قدرتمندانه جهودان است که سبب شده، ارزشهای لیبرالی سایه سنگین خود را بر فضای هنر هفتم اقلیم گاوچرانها همچنان حاکم کند و هر اراده و هر فیلمسازی که در اردوگاه ارزشهای هالیوودی نگنجد، نتواند پا بگیرد، عرضاندام کند و مجال یابد.
تردید نکنیم اگر سینماگری چون مایکلمور و یا الیور استون، ناگهان در مقام سینما پیشه آشوبگر در برابر واشنگتن، قدعلم میکنند، اتفاق شگفتی نیفتاده است. آنها مشمول سعهصدر سیاست پیشگان واقع نشدهاند. اگر رخنمایی آنها در اندازه یک معترض، یک مخالف و «ستیزهجویی قهرمان»، تحمل میشوند؛ از روی سناریوی از پیش تعیین شدهای نیست، تحملشان مرهون تدبیر و ناظر بر هدفگذاری سیاسی و بهانهای برای تحمیق است!
پس: اگر میخواهیم سینمای ما، سینمای ایران شود، ارزشهای دینی و ملی ما حاکم بر آن شود، سیاستهای آن امروز و فردا، با وجود هر دولتی و هر کارگزاری، تغییر پیدا نکند، سینمایی به پا شود که سینماگرش در خدمت ارزشهای دینی و ملی، سر از پا نشناسد و دغدغهاش تبیین و دستیابی به آرمانهای سیاسی و فرهنگی معنا شود، سینماگری که عوامانه به باور جدایی دین از سیاست نبالد، سینماگری که جایزه اتحادیه اروپا را برای لگدکوب کردن هویت ایرانی و تحقیر مهاجران مستضعف، ذوقزده به جان نخرد؛ باید نیروهای متعهد، سینما را به انحصار خود درآورند. اگر این انحصار روی داد، در برابر هالیوود و هالیوودیان، ما سینما را به درستی و علیه سیاستهای استعماری و ارزشهای لیبرالیستی، به خدمت گرفتهایم!
اکنون مسئله ما این است که به بهانه ضرورت رها بودن هنرمند، به معاندین و بیمایگان در حوزه سینما باج میدهیم. تنبل شدهایم و زمان از دست میدهیم. مرعوب شدهایم و الگوی خود را در میان بینسبتان با ایران و ارزشهای خودی، جستوجو میکنیم.
به نیروهای متعهد و به قدرت خلاقیتشان اعتماد نداریم. تا نتوانیم از موقعیت کنونی پا فرا بگذاریم؛ خودمان، مخاطبمان و عرصه فرهنگمان، با سیاستهایی روشن و قطعی و قابل اجرا و با سینمایی اینجایی، نه روبهروست و نه بدان میاندیشد!
تاریخ هالیوود را نگاه کنید!
از سال 1915 که سال تولد سینمای آمریکاست تا به امروز، چه سیاستهایی تغییر کرده است؟ چه سیاستهای جدیدی وضع شده است که ناقض سیاستهای پیشین بوده است؟ دگرگونی دولتها و آمد و شد دموکراتها و جمهوریخواهان به کاخسفید و کنگره، تا چه اندازه در محورهای موضوعی، مضامین و حال و هوا و غایات هالیوود تأثیرگذار بوده است؟
چند نفر از سینماگران هالیوودی، در برابر دستگاه سیاسی واشنگتن سربرآوردند؟
چند تهیهکننده و فیلمساز آمریکایی، اثری را ارائه کردهاند که ماهیت و ارزشهای لیبرالیستی را به چالش فرامیخواند؟
قاطعانه عرض میکنیم که سادهاندیشی و سطحینگری است اگر سینمای آمریکا را فارغ از دستگاه سیاسی این کشور در نظر آوریم و به تحلیل آن بنشینیم!
کوتهفکری است اگر سینماگر آمریکا را بینسبت با امیال و اهداف سوداگرانه سیاسی، ارزیابی کنیم!
عوامانه است اگر فضای حاکم بر سینمای ایالات متحده را به عنوان جزئی از پهنه فرهنگ این کشور، آزاد و رها تلقی کنیم و سینماگر ینگه دنیا را فارغ از سانسور یا ممیزی بپنداریم!
برخی از افراد نادان، کمسواد و یا مرعوب، گمان میکنند با استناد به برخی از آثار، میتوان حکم بر فراغت سینماگر آمریکایی از نظارت دولتی داد! گمان میکنند در عرصه آنچه «کارخانه رویاسازی» آمریکا، نامیده شده، میتوان هر حرفی زد، هر آنچه را که دوست داشت و بدان رغبت نمود؛ به تصویر درآورد.
در سال 2013 فیلمی به نام «12سال بردگی» ساخته میشود و در سیاسیترین محفل سینمایی یعنی«اسکار»، اثری برتر معرفی میشود و هدف ستایش و تحسین قرار میگیرد.
این در حالی بود که منتقدین بسیاری 12 سال بردگی (به کارگردانی استیو مککویین سیاهپوست) را اثری ضعیف و البته هدفدار توصیف کردند.
به گفتهای «12سال بردگی» اگرچه سرکوب و تحقیر و جنایات سفیدپوستان آمریکا را علیه سیاهپوستان به تصویر میکشد، اما ذات این اثر و ماهیت تأثیر آن یک چیز است:
«منجی بودن سفیدپوستان و لطف و بزرگمنشی آنان نسبت به سیاهپوستانی که میتوانند به مقام غیربردگی ارتقاء یابند و در بهشت آمریکا، روزگار را به خوشی بگذرانند!»
و آیا جز این رسالتی میتوان برای محصول یاد شده هالیوود قائل بود؟
سینمای آمریکا چه آنجا که چون فیلم «لینکلن» ساخته فیلمساز جهود «استیون اسپیلبرگ»، بهطور مستقیم مبلغ سیاستها و ارزشهای لیبرالی آمریکاست و چه در فیلمی چون «12 سال بردگی» که به شیوهای کاملا عوامفریبانه و متظاهرانه همان سیاستها و ارزشها را تقدیس مینماید، کاملا ماهیت سیاسی و استعمارگرایانه و تحمیقگر دارد!
گروهی از نویسندگان سینمایی قاطعانه بر آنند که به دلیل هوشمندی و فرصتطلبی صهیونیستهای آمریکایی که سینما را «ابزار نیرومند تبلیغ» یافته بودند، از همان سالهای نخست پاگیری سینما، جهودان در سینمای آمریکا، در نقش کارگزار، سیاستگذار و سکاندار آشکار شدند و عرصه هنر هفتم را در سرزمین کابویها، به انحصار خود درآوردند. آن سکانداری و آن انحصار، تا امروز ادامه دارد.
سکانداری و انحصار قدرتمندانه جهودان است که سبب شده، ارزشهای لیبرالی سایه سنگین خود را بر فضای هنر هفتم اقلیم گاوچرانها همچنان حاکم کند و هر اراده و هر فیلمسازی که در اردوگاه ارزشهای هالیوودی نگنجد، نتواند پا بگیرد، عرضاندام کند و مجال یابد.
تردید نکنیم اگر سینماگری چون مایکلمور و یا الیور استون، ناگهان در مقام سینما پیشه آشوبگر در برابر واشنگتن، قدعلم میکنند، اتفاق شگفتی نیفتاده است. آنها مشمول سعهصدر سیاست پیشگان واقع نشدهاند. اگر رخنمایی آنها در اندازه یک معترض، یک مخالف و «ستیزهجویی قهرمان»، تحمل میشوند؛ از روی سناریوی از پیش تعیین شدهای نیست، تحملشان مرهون تدبیر و ناظر بر هدفگذاری سیاسی و بهانهای برای تحمیق است!
پس: اگر میخواهیم سینمای ما، سینمای ایران شود، ارزشهای دینی و ملی ما حاکم بر آن شود، سیاستهای آن امروز و فردا، با وجود هر دولتی و هر کارگزاری، تغییر پیدا نکند، سینمایی به پا شود که سینماگرش در خدمت ارزشهای دینی و ملی، سر از پا نشناسد و دغدغهاش تبیین و دستیابی به آرمانهای سیاسی و فرهنگی معنا شود، سینماگری که عوامانه به باور جدایی دین از سیاست نبالد، سینماگری که جایزه اتحادیه اروپا را برای لگدکوب کردن هویت ایرانی و تحقیر مهاجران مستضعف، ذوقزده به جان نخرد؛ باید نیروهای متعهد، سینما را به انحصار خود درآورند. اگر این انحصار روی داد، در برابر هالیوود و هالیوودیان، ما سینما را به درستی و علیه سیاستهای استعماری و ارزشهای لیبرالیستی، به خدمت گرفتهایم!
اکنون مسئله ما این است که به بهانه ضرورت رها بودن هنرمند، به معاندین و بیمایگان در حوزه سینما باج میدهیم. تنبل شدهایم و زمان از دست میدهیم. مرعوب شدهایم و الگوی خود را در میان بینسبتان با ایران و ارزشهای خودی، جستوجو میکنیم.
به نیروهای متعهد و به قدرت خلاقیتشان اعتماد نداریم. تا نتوانیم از موقعیت کنونی پا فرا بگذاریم؛ خودمان، مخاطبمان و عرصه فرهنگمان، با سیاستهایی روشن و قطعی و قابل اجرا و با سینمایی اینجایی، نه روبهروست و نه بدان میاندیشد!