نگاهی به الگوی سینمایی مدیران دولت یازدهم
احسان مهدوی
فیلمی که در جشنواره فیلم فجر به عنوان الگوی مدیران فرهنگی و هنری دولت یازدهم جایزه باران شده و توسط برخی از نشریات مدعی نخبهگرایی، در بوق و کرنا فریاد شده است. به بازار فیلمهای خانگی عرضه شده اما با استقبال مردم روبرو نشده است. فروشی که سازندگان فیلم و پخشکنندگان آن برایش کیسه دوخته بودند.
مطلب حاضر به عنوان الگوی سینمایی مدیران و نماینده ایران اسلامی در جشنوارههای خارجی مورد بررسی قرار گرفته است.
* * *
اگر در یک رسانه دیداری و یا شنیداری ببینیم و یا بخوانیم که پسری در آفریقا یا در بنگلادش و حتی هندوستان، خواهر خود را برای چند دلار فروخته است، چندان شگفتزده نمیشویم که مسبوق به سابقه است اما اگر در فیلمی ایرانی که در جشنواره فیلم فجر جایزهباران شده است و به عنوان نماینده مردم کشور انقلابی ایران اسلامی به جشنوارههای اروپایی، آمریکایی و آسیایی ارسال شود و به نمایش دربیاید و در آن نشان داده شود که برادر ایرانی برای اجاره یک مغازه ساندویچفروشی در آبادیهای پرت افتاده در اطراف تهران خواهرش را به افغانیها پیشفروش کرده است. بیننده خارجی چه حسابی برای مسلمانان ایرانی در ذهنش باز میکند؟! بینندهای که قرار است مردم ایران را از لابلای خروارخروار ضد تبلیغ دشمن از طریق فیلمهای ایرانی بشناسد.
فراموش نکنیم که از روز نخست که سنگ بنای جشنواره فیلم فجر نهاده شد، اهدای جایزه به یک فیلم به مثابه معرفی الگوی غایی نظام تلقی میشد. حال باید از مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پرسید چه فضیلتی در چنین فیلمی یافتهاند که ما و دیگر دلسوزان انقلاب و نظام از آن بیخبریم.فراموش نکنیم که این تهمت به جوانانی بسته میشود، که هشت سال با دستهای خالی و دلهایی سرشار از ایمان و غیرت در برابر دشمنی که از سوی حداقل ده کشور ثروتمند تجهیز نظامی و لجستیکی میشد، ایستادند و از جان شیرین خویش گذشتند تا حافظ آب و آئین و ناموس خویش باشند، جوانانی که هر دختر ایرانی را خواهر خویش میپنداشتند. حال در شرایطی که استودیوهای آمریکایی هنوز پس از این همه سال مشغول قهرمانسازی از آدمکهای مقوایی و توخالی خودشان هستند، چگونه میتوان باور کرد که مدیران فرهنگی و هنری ما، الگویشان فیلمی باشد که به صراحت نمایشگر فروش دختران ایرانی به افاغنه است. حال چگونه میتوان باور کرد که الگوی مدیران ما فیلمی سراسر نکبت و تاریکاندیشی و سیاهانگاری باشد.
فیلم از جایی آغاز میشود که جوانی قاچاقچی که انواع و اقسام مواد مخدر در بساطش پیدا میشود از کمپ ترک اعتیاد میگریزد و به خانه میآید. و این فرصتی است تا شخصیتهای فیلم را بشناسیم. مادر خانواده سالهاست که شوهرش را از دست داده، او توان راه رفتن ندارد و باید او را کول بگیرند و با هر عطسه تا آستانه مرگ میرود با این همه در بساطش کیلو کیلو مواد روانگردان پیدا میشود.پسر بزرگ خانواده که از فرط فقر به بیماری کچلی مبتلا شده و پس از زندان، قاچاق و اعتیاد را ترک کرده و برای ازدواج با دختری که در کل فیلم دیده نمیشود، خواهرش را برای باز کردن یک مغازه فلافلفروشی به یک خانواده افغانی متمول، پیشفروش کرده است.
برادر دوم همچنان به شغل ناشریف خود ادامه میدهد، این را زمانی درمییابیم که خواهرها و برادرش مشغول پاکسازی خانه هستند تا چیزی در پروندهاش ثبت نشود، او به خاطر مصرف مواد روانگردان به یک روانپریش متوهم تبدیل شده است که از بیماری «یارانویا» رنج میبرد.خواهر بزرگ خانواده کسی که بدون شوهرش تنها زندگی میکند و ظاهر شیک و آراستهای دارد. اما فیلمساز مشت او و خودش را بیش از این باز نمیکند.
دختر دوم که فروخته شده اما میان ماندن در این مرداب متعفن (تصویر کارگردان از این آب و خاک) و رفتن و کلفتی کردن در افغانستان مردد است.
خواهر بعدی که او هم در همین لجنزار دست و پا میزند و در نهایت پسر کوچک خانواده که تیزهوش است اما در عین نبوغ، خانوادهاش پولی برای فرستادن او به یک مدرسه بهتر در بساط ندارند.
خانه آنها نکبتسرایی است در جغرافیایی مجرد از حتی همسایگان، گویی آنها در برهوتی زندگی میکنند که آدمیت هیچ معنا و مفهومی ندارد. در تنها سکانسی که بیننده یکی از همسایگان آنها را میبیند، زمانی است که مادر خانواده توپ افتادن روی پشت بام را بهانه کرده است تا پسر کوچکش برود و بسته بزرگ مواد مخدر پرتاب شده به پشت بام پیرزن همسایه نگونبخت را بردارد.حتی شیوه دستگیری قاچاقچیان توسط ماموران نیروی انتظامی به گونهای به نمایش درمیآید تا تصویری دهشتناک از ماموران ایرانی در ذهن بیننده خارجی شکل بگیرد، زیرا آنها با لباس شخصی، پای قاچاقچی را گرفتهاند تا او در حالیکه سرش به کف کوچه میخورد، فریاد بزند. مامورانی که از دانایی، هوش و شعور بهرهای نبردهاند، چنانکه حتی حرفهای پسر خطاب به برادر کوچکش را درنمییابند، حتی نمیفهمند پسر کوچکی که به آنها آدرس غلط میدهد برادر متهم است!! ساکنان کوچه نیز تنها چشمهای تماشا هستند و سکوت و سکوت.به لحاظ فنی نیز فیلم هیچ میزانسن مشخصی ندارد. گویا کارگردان به مثابه تهیهکنندگان فیلمهای خبری، دوربین را به دست فیلمبردارش سپرده تا به شیوه ماضی، روی دوش فیلمبرداری کند. تا این سیاهنمایی مطلق به پایان برسد و تماشاگر نفسی به راحتی بکشد که هرچه دیده، سیاهی است و تباهی و نکبت تا معلوم شود از نظر مدیران فرهنگی و هنری دولت یازدهم فیلمی که به عنوان الگو معرفی میشود از چه جنس و قماشی است، الگویی که قرار است راهگشای دیگر سینماگران ایرانی باشد.
حرف آخر
نگارنده به هیچ عنوان قصد انکار فقر و دیگر مشکلات جامعه امروز را ندارد، اما حداقل توقع از هنرمندان کشورم این است که با جوهر امید به فردا فیلمنامه خود را بنویسند و در نهایت به مثابه درمانگران جامعه راهکار به مدیران نشان دهند، آن هم در هیئت قصهای دراماتیزه شده، پرکشش و باورپذیر.اما آسیبشناسی جامعه وظیفه سازندگان فیلمهای مستند است. در حالیکه شاهد بودیم چنین فیلمی را جایزه باران کردند، بعد برخی از مطبوعات سینمایی که دستاندرکاران آن از برکت انقلاب اسلامی برجساز شدهاند، دوباره فیلم را به عنوان منتخب نویسندگان سینماییشان معرفی کردند. تا تنور بازار فیلم را گرم نگه دارند تا شاهد یک بده بستان کامل بین شبهروشنفکران معاند با برخی از مدیران هنری و فرهنگی باشیم که جای هشدار به دلسوزان انقلاب و نظام دارد.