خاطرات امیر سرتیپ سید ابراهیم حجازی- ۵
روزی که نقاب از چهرة منافقان افتاد
قسمتهای دیگر از جمله حفاظت بیرونی و برخی حفاظتهای داخل به عهده ما بود. من با توجه به تجربهای که از استادیوم امجدیه داشتم، متوجه شدم چنانچه نیروی پلیس را مسلح میبردیم شکل خوبی نداشت: اولا دانشگاه یک مکان علمی بود، ثانیا انقلاب مردمی بود، ثالثا میتینگ بزرگداشت یک چهرهای ملی بود و جریانات و احزابی هم که میآمدند جریانات دانشگاهی و سیاسی و گروههای مختلف بودند. بنابراین احتیاط کردیم و گفتم ما به طور کلی پلیس مسلح را در صحنههای نزدیک به جمعیت نمیبریم و حتی باطوم هم ندهیم. چون به دلیل جوی که فکر میکردیم اتفاق میافتد پلیس ممکن بود عصبی شود یا اینکه کم بیاورد. در هر دو حالتش یک خسرانی متوجه نیروی پلیسی میشد که در حال بازسازی شخصیتی و هویتی خودش بود. لذا ما پلیس را در تمام آن طرح عملیاتی که در کتاب گزارش 14 اسفند هم هست، خیلی منظم و دقیق پیشبینی کردیم و در محلههای خود مستقر نمودیم. در روز 14 اسفند تقریبا صبح از ساعت ۱۰-۱۱ گروههای مختلف آمدند و به این نحو از بعدازظهر تجمع کامل شد. آنچه که در رابطه با 14 اسفند مهم است اینکه 14 اسفند نقطه اوج افتادن نقاب از چهره کسانی بود که در زیر چتر نظام اسلامی در سازمانهای رسمی و غیررسمی و در تشکلها و گروههای سیاسی و غیره قرار گرفته بودند و تا آن زمان هم نظام جمهوری اسلامی به شکلی که سیاست عمومی نظام حکم میکرد برخورد آن چنانی با این گروهها نداشت. چون استدلال این بود که اگر سخنی دارید بسمالله بگوید و با مناظره تلویزیونی و مذاکرات تلویزیونی بیان کنید یا مثلا گروهها راهپیمایی و یا اعلامیه هم میدادند و نوعا هم روزنامه داشتند و از حزب توده گرفته تا سازمان منافقین و رنجبران، چریکهای اقلیت و اکثریت و سایر جریانات و ملیگراها و نهضت آزادیها، اینها همه در واقع در فازی قرار داشتند که نظام تا آن زمان برخوردی با آنها نکرده بود. به ویژه گروههای چپ و منافقین در یک چتر ایمنی سالوس و ریا و تزویر و دوگانگی تا 14 اسفند خود را مخفی نگه داشته بودند. تقریبا ساعت۱- 12/5 بعداز ظهر بود که گروههایی به سمت دانشگاه آمدند. گروهی هم از آن طرف یک عکس بزرگی از مصدق آورده بود که در حال بوسیدن دست ثریا بود و به این نحو نیروهای بسیجی و حزباللهی میخواستند به بنیصدر بفهمانند تو که این رهبرت است...!؟
ساعت 1 بعد از ظهر تقریبا دانشگاه تهران مملو از جمعیت شد و ما از همان حرکتهای اولیه و حضور جمعیت پیشبینی میکردیم که احتمال برخورد بعضی از افراد با توجه به مسائلی که از نظر سیاسی برای بزرگداشت مصدق، آن هم در یک مقطعی از زمان که انقلاب و امام، اسلام و مسائل ارزشی دینی مطرح بود، پیش بیاید. با شروع برنامه جمعیت از نظر جنسیت چند طیف فکری را شامل میشد، زیرا به طور کلی تمام یاوران و پشتیبانان فکری و سیاسی و تشکیلاتی بنیصدر صرفنظر از دفتر هماهنگی و گارد ریاستجمهوری، کل نیروهای ملیگرا، لیبرالها، پیکاریها به ویژه سازمان منافقین، و چریکهای اقلیت، چریکهای اکثریت، حتی تودهایها هم مجموعا در این میدان برای اینکه حمایتی از بنیصدر شده باشد حضور داشتند. آن طرف قضیه هم اصولا در تمام میتینگها و تجمعاتی که بعد از انقلاب تشکیل میشد، همه گروهها شرکت میکردند. اکثر گروههای وفادار به انقلاب در تمام این تجمعات اعم از اینکه این تجمعات خودی بود یا غیرخودی شرکت میکردند. به همین دلیل هم در 14 اسفند هم بخشی از مردم که برخی از اینها - بنا به قول جناب آقای میرسلیم که به آقای بنیصدر یک تذکری هم داده بودند - به بنیصدر گفته بودند من احساسم این است که طرفداران مرحوم آیتالله کاشانی حتما شرکت میکنند، شما سعی کنید در رابطه با مسئله مصدق خیلی مانور ندهید که ایجاد تحریک و برخورد سیاسی نشود. البته یک گروه اینها بودند و یک گروه هم عامه مردم و طبیعتا بچههای انقلابی کمیته، سپاه و به این نحو نمیتوانستند بیتفاوت باشند. با شروع جلسه متاسفانه مخالفگوییها و موافقگوییها به تدریج تشدید پیدا کرد و کار به جایی رسید که آقای بنیصدر ابتدای امر سعی میکرد که این گونه وانمود کند که خیلی قانونمند حرکت میکند و به همین دلیل میگفت: اینهایی که شلوغ میکنند را تحویل پلیس بدهید. بعد از گذشت زمان، پلیس هم از نظر عِدّه و عُدّه در شرایط خاصی نبود که بتواند با آن انبوه جمعیت علیرغم پیشبینیها و با آن سطح بسیار گسترده، کار موثری انجام دهد. در درگیری در دانشگاه که کل طیفها در مقابل همدیگر بودند و علیه هم شعار میدادند، متاسفانه بخشی از این شعارها از طرف جریانات الحادی و معاند و منافق توهینی بود که به مرحوم شهید بهشتی میشد یا یاران شهید بهشتی و دوستدارانی که به قول حضرت امام اینها از جامعه روحانیت بودند رهبری جامعه اسلامی را در انقلاب اسلامی به عهده داشتند.