kayhan.ir

کد خبر: ۹۰۶۵۴
تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۷

و در غیاب شما آفتاب زندانی است...(چشم به راه سپیده)



بستان در انتظار
این جمعه هم گذشت و تو آخر نیامدی
چشمم به راه ماند و تو از در نیامدی
بستان در انتظار تو بر گل نشسته است
باغی نمانده است که آخر نیامدی
شمشادهای باغ، ز داغ تو سوختند
یک لحظه هم به یاد صنوبر نیامدی
در آن خزان، خزان غم‌انگیز فصل عشق
رفتی ز صحن دیده و دیگر نیامدی
پرواز با حضور تو خواب و خیال ماست
اما شبی به خواب کبوتر نیامدی
مهرت چگونه در دل ما خانه کرده است؟
با آنکه تو هنوز، ز خاور نیامدی
باور نمی‌کنم که فراموشمان کنی
این غایب از نظر، که به منظر نیامدی
مرغ دل شکسته پرم شد اسیر تو
حتی سراغ این دل پرپر نیامدی
رفتم به کوه و دشت که پیدا کنم تو را
جز در نسیم گلشن باور نیامدی
کاظم جیرودی

ناچاری
بی‌تو همه دقیقه‌ها تکراری‌ست
زخمی که نشسته در دل ما، کاری‌ست
این چشم به راهی همیشه، آقا
نه چاره‌ ما که از سرناچاری است
سیدعلی‌اکبر سلیمانی

قرار
دلم قرار نبود از شما جدا بشود
دلم قرار نبود از غمت رها بشود
شبم قرار نبود این چنین رود در خواب
سحر بیاید و این سینه بی‌صفا بشود
قرار بود که هر شب برای نافله‌ها
غلام تو به صدای امیر پا بشود
قرار بود که دار و ندار عاشقتان
کمی ز گرد و غبار ره شما بشود
قرار بود که من یار خوبتان باشم
گدا قرار نشد دشمن خدا بشود
قرار نیست مگر من رسم به کوچه‌‌تان؟
قرار نیست که وصلت نصیب ما بشود؟
قرار بود که من بین روضه جان بدهم
قرار بود که خاکم به کربلا بشود
سر قرار شما آمدی نبودم من
اما از آن که سرش پر ز ادعا بشود
بیا قرار گذاریم باز هر جمعه
دم غروب لب من پر از دعا بشود
مجید خضرایی

هنوز منتظرت
بر اوج عشق، ببین موج‌های بالم را
گرفت کولی افسانه، خوب فالم را
مگر خیال تو بر خاطرم سری بزند
غریبه نیست دلت عشق بی‌مثالم را
کبوترانه تو را پر زنم که می‌گیری
به دست عاطفه یک روز، زیر بالم را
و باغ خاطره‌ام، سبز هست و خواهد بود
ندیده است کسی سیب‌های کالم را
به عشق، شهره شهرم، بخوان و باور کن
به دردنامه احساس شرح حالم را
به مسجد دل من صائمانه می‌ماند
کسی که گوش کند نغمه بلالم را
هنوز منتظرت باشم و بریزم اشک؟
بده عزیز دلم، پاسخ سوالم را
سیدعلی اصغر صائم کاشانی

منتقم
در امتداد خزان، روزها زمستانی
و در غیاب شما، آفتاب زندانی
جسارت است ولی یک سوال می‌پرسم
چقدر در پس پرده حضور پنهانی؟
ببین برای شما جمعه ندبه می‌خوانند
نوادگان زمین خسته از پریشانی
چه وقت می‌رسد آقا نگاهتان باشد
برای شب‌زدگان آیت غزل خوانی؟
چرا نمی‌رسی ای منتقم ببین امروز
به نیزه‌ها شده قرآن به دست شیطانی
دوباره پنجره‌ها، زل زدن به غربت شهر
در انتظار شما ای طلوع پایانی
علی سلیمانی