kayhan.ir

کد خبر: ۸۹۵۵۴
تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۳۹۵ - ۱۹:۱۱

شعر





الا ای آخرین طوفان! بپیـچ از شرق آدینه
  حسین اسرافیلی
به دنبال تو می‌گردم نمی‌یابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را
 
تمام جاده را رفتم، غباری از سواری نیست
بیابان تا بیابان جسته‌ام رد  نشانت را
 
نگاهم مثل طفلان، زیر باران خیره شد بر ابر
ببیند تا مگر در آسمان رنگین  کمانت  را
 
کهن شد انتظار اما به شوقی تازه، بال افشان
تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را
 
کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید
که چون ابری بگردم کوچه‌های آسمانت را
 
الا ای آخرین طوفان ! بپیـچ از شرق آدینه
که دریا بوسه بنشاند لب آتش‌نشانت را


و عشق پنجره‌اي بود...
  حمیدرضا وطن‌خواه
و عشق پنجره‌اي بود واشده در مه
دو تيره روشنِ محو و رها شده در مه

تو دير مي‌رسي از راه و پشت اين ديوار
مسير كوچه ما جا‌به‌جا شده در مه

تو دور مي‌شوي از نقطه‌اي كه پنجره بود
و مي‌رسي به دو دستي كه «ها» شده در مه

به من نمي‌رسي و من به تو نمي‌رسم و ...
كلاغ با من و تو همصدا شده در مه

صداي پر زدن باد را نمي‌شنوي؟
پرنده نيست نه، برگي رها شده در مه

به زير پاي تو له مي‌شود هنوز اما
به شاخه زل زده برگ جدا شده در مه

چه فرق مي‌كند آيا كه عشق‌، پنجره‌، دست
هميشه بازترين بوده... يا شده در مه